شعر نو

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
به پندار تو:

جهانم زيباست!

جامه ام ديباست!

ديده ام بيناست!

زيانم گوياست!

قفسم طلاست!

به اين ارزد كه دلم تنهاست؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
روزهای خاکستری را

با سجده بر خاک سرخ هوا

و

آواز بی صدا

نقره داغ می کنم

تا بادهای ناشنوا

سکوت مرا ترجمه کنند

شاید

امشب

گل باران هزار ساله

باریدن بگیرد



 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
کاش ای تنها امید زندگی
می توانستم فراموشت کنم
یا شبی در آتش سوزان دل
چون مهیب سینه خاموشت کنم
کاش احساس نیازدیدنت
چون وجودت از وجودم دور بود
کاش هرگز نمی دیدم تورا
کاش آن شب هر دوچشمم کور بود!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
صدای مبهمی می رسد به گوش
آری ... صدای همان آشناست
می شوم من لحظه ای به هوش
و او زمزمه کنان می خواند :
من مست خواب و خواب ... می شود بیدار
سکوت اختیار می کنم
به آهنگ صدایش گوش می دهم
صدایی دارد سبز، قرمز
صدایی دارم تمام ابری و سرشار از شکایت
و خط فاصله ای که هر روز
میان من ـ تو پر رنگتر می شود
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
دلم تنگ و
خیالم تنگ
برایم تنگتر دنیا
نمیدانم چه کس امشب
چنین ازرده قلبم را
!
صدایت میکنم
اما
صدایم باز میگردد
نگاهت سنگ و
قلبت سنگ
شکستی راز چشمم را....
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در سرزمین عشق ...تا بیکرانه های رفتن
میبایست رفت
تا آنجا که مهتاب آواز میخواند
خورشید درپرتوِ خویش
رقصان میدرخشد
پرنده در نغمه های دل خویش
پرواز را خاطره می کند
تا انجا که دل اوج عاشقی را
باز می یابد وخود را
 
آخرین ویرایش:

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
فانوس خيس



روي علف‌ها چكيده‌ام.

من شبنم خواب آلود يك ستاره ام

كه روي علف‌هاي تاريكي چكيده‌ام.

جايم اينجا نبود.

نجواي نمناك علف‌ها را مي‌شنوم

جايم اينجا نبود.

فانوس

در گهواره خروشان دريا شست و شو مي‌كند

كجا مي‌رود اين فانوس، ‌‌

اين فانوس دريا پرست پر عطش مست؟

بر سكوي كاشي افق دور

نگاهم با رقص مه آلود پريان مي‌چرخد.

زمزمه‌هاي شب در رگ هايم مي‌رويد.

باران پر خزه مستي

بر ديوار تشنه روحم مي‌چكد.

من ستاره چكيده‌ام.

از چشم نا پيداي خطا چكيده ام: ‌

شب پر خواهش

و پيكر گرم افق عريان بود.

رگه سپيد مرمر سبز چمن زمزمه مي‌كرد.

و مهتاب از پلكان نيلي مشرق فرود آمد.

پريان مي‌رقصيدند.

و آبي جامه هاشان با رنگ افق پيوسته بود.

زمزمه‌هاي شب مستم مي‌كرد.

پنجره رويا گشوده بود.

و او چون نسيمي به درون وزيد.

اكنون روي علف‌ها هستم

و نسيمي از كنارم مي‌گذرد.

تپش‌ها خاكستر شده اند.

آبي پوشان نمي‌رقصند.

فانوس آهسته پايين و بالا مي‌رود.

هنگامي كه او از پنجره بيرون مي‌پريد

چشمانش خوابي را گم كرده بود.

جاده نفس نفس مي‌زد.

صخره‌ها چه هوسناكش بوييدند!

فانوس پر شتاب !

تا كي مي‌لغزي

در پست و بلند جاده كف بر لب پر آهنگ؟

زمزمه‌هاي شب پژمرد.

رقص پريان پايان يافت.

كاش اينجا نچكيده بودم !

هنگامي كه نسيم پيكر او در تيرگي شب گم شد

فانوس از كنار ساحل براه افتاد.

كاش اينجا ـ در بستر پر علف تاريكي ـ ‌نچكيده بودم !

فانوس از من مي‌گريزد.

چگونه برخيزم؟

به استخوان سرد علف‌ها چسبيده‌ام.

و دور از من، ‌فانوس

در گهواره خروشان دريا شست و شو مي‌كند


سهراب
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
کیست ؟
کجاست ؟
ای آسمان بزرگ
در زیر بال های خسته ام
چقدر کوچک بودی تو !

از : حسین پناهی...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اين روز ها عجيب به رود خانه شباهت دارم...
از تو آغاز مي شوم

از تو
که مثل کوه تکيه گاه تنهاييم بوده اي!
باران که مي گيرد
لهجه ام زلالتر مي شود
بچه ماهي ها جشن مي گيرند...
و با همين آوازهاي سبز-آبيم
مي رقصند!
کجاي اين فصل خاکستري سرنوشتمان را به مهتاب گره زديم؟
ديگر
پيراهنم را به نسيم نگاهت مي سپارم
دستت را که به من بدهي
پيچک هاي احساسمان جوانه مي زند...


 

marrym

عضو جدید
بخوان ما را، منم پروردگارت

بخوان ما را، منم پروردگارت

بخوان ما را، منم پروردگارت


بخوان ما را
منم پروردگارت
خالقت از ذره ای نا چیز
صدایم كن مرا
آموزگار قادر خود را
قلم را، علم را، من هدیه ات كردم
بخوان ما را
منم معشوق زیبایت
منم نزدیك تر از تو، به تو
اینك صدایم كن
رها كن غیر ما را، سوی ما باز آِ
منم پرو دگار پاك بی همتا
منم زیبا، كه زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل
پروردگارت با تو می گوید:
تو را در بیكران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم كرد
بساط روزی خود را به من بسپار
رها كن غصه یك لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی كن
عزیزا، من خدایی خوب می دانم
تو دعوت كن مرا بر خود
به اشكی یا صدایی، میهمانم كن
كه من چشمان اشك آلوده ات را دوست میدارم
طلب كن خالق خود را
بجو ما را

تو خواهی یافت
كه عاشق میشوی بر ما
و عاشق می شوم بر تو
كه وصل عاشق و معشوق هم
آهسته می گویم ، خدایی عالمی دارد
قسم بر عاشقان پاك باایمان
قسم بر اسب های خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن
تكیه كن بر من
قسم بر روز، هنگامی كه عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن، اما دور
رهایت من نخواهم كرد
بخوان ما را
كه می گوید كه تو خواندن نمی دانی؟
تو بگشا لب
تو غیر از ما، خدای دیگری داری؟
رها كن غیر ما را
آشتی كن با خدای خود
تو غیر از ما چه می جویی؟
تو با هر كس به جز با ما، چه می گویی؟
و تو بی من چه داری؟هیچ!
بگو با من چه كم داری عزیزم، هیچ!!
هزاران كهكشان و كوه و دریا را
و خورشید و گیاه و نور و هستی را
برای جلوه خود آفریدم من
ولی وقتی تو را من آفریدم
بر خودم احسنت می گفتم
تویی ز یباتر از خورشید زیبایم
تویی والاترین مهمان دنیایم
كه دنیا، چیزی چون تو را، كم داشت
تو ای محبوب تر مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا ما را؟؟
مگر آیِا كسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشكستی
ببینم، من تو را از در گهم راندم؟
اگر در روزگار سختیت خواندی مرا
اما به روز شادیت، یك لحظه هم یادم نمیكردی
به رویت بنده من، هیچ آوردم؟؟
كه می ترساندت از من؟
رها كن آن خدای دور
آ‌ن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را
این منم پرور دگار مهربانت، خالقت
اینك صدایم كن مرا،با قطره اشكی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات كاری ندارم
لیك غوغای دل بشكسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاكیم
آیا عزیزم، حاجتی داری؟
تو ای از ما
كنون برگشته ای، اما
كلام آشتی را تو نمیدانی؟
ببینم، چشم های خیست آیا ،گفته ای دارند؟
بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوی ما
اینك وضویی كن
خجالت میكشی از من
بگو، جز من، كس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم كن
بدان آغوش من باز است
برای درك آغوشم


شروع كن
یک قدم با تو
تمام گام های مانده اش با من
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
کاش آن آینه ای بودم من

که به هر صبح ترا می دیدم

می کشیدم همه اندام تو را در آغوش

سرو اندام تو با آن همه پیچ

آن همه تاب

آنگه از باغ تنت می چیدم

گل صد بوسه ناب

 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پریا از احمد شاملو

پریا از احمد شاملو

[FONT=&quot]یكی بود یكی[/FONT][FONT=&quot]نبود[/FONT]
[FONT=&quot]زیر گنبد[/FONT][FONT=&quot]كبود[/FONT]
[FONT=&quot]لخت و عور تنگ غروب[/FONT][FONT=&quot]سه تا پری نشسه بود[/FONT][FONT=&quot].[/FONT]
[FONT=&quot]زار و زار گریه می[/FONT][FONT=&quot]كردن پریا[/FONT]
[FONT=&quot]مث ابرای باهار گریه[/FONT][FONT=&quot]می كردن پریا[/FONT][FONT=&quot].[/FONT]
[FONT=&quot]گیس شون قد كمون رنگ[/FONT][FONT=&quot]شبق[/FONT]
[FONT=&quot]از كمون بلن[/FONT][FONT=&quot]ترك[/FONT]
[FONT=&quot]از شبق مشكی[/FONT][FONT=&quot]ترك[/FONT][FONT=&quot].[/FONT]
[FONT=&quot]روبروشون تو افق شهر[/FONT][FONT=&quot]غلامای اسیر[/FONT]
[FONT=&quot]پشت شون سرد و سیا[/FONT][FONT=&quot]قلعه افسانه پیر[/FONT][FONT=&quot].[/FONT]
[FONT=&quot]از افق جیرینگ[/FONT][FONT=&quot]جیرینگ صدای زنجیر می اومد[/FONT]
[FONT=&quot]از عقب از توی برج[/FONT][FONT=&quot]شبگیر می اومد[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT]
[FONT=&quot]" - [/FONT][FONT=&quot]پریا! گشنه[/FONT][FONT=&quot]تونه؟[/FONT]
[FONT=&quot]پریا! تشنه[/FONT][FONT=&quot]تونه؟[/FONT]
[FONT=&quot]پریا! خسته[/FONT][FONT=&quot]شدین؟[/FONT]
[FONT=&quot]مرغ پر شسه[/FONT][FONT=&quot]شدین؟[/FONT]
[FONT=&quot]چیه این های های[/FONT][FONT=&quot]تون[/FONT]
[FONT=&quot]گریه تون وای وای[/FONT][FONT=&quot]تون؟[/FONT][FONT=&quot] "[/FONT]
[FONT=&quot]پریا هیچی نگفتن،[/FONT][FONT=&quot]زار و زار گریه میكردن پریا[/FONT]
[FONT=&quot]مث ابرای باهار گریه[/FONT][FONT=&quot]می كردن پریا[/FONT]
[FONT=&quot]***[/FONT]
[FONT=&quot]" - [/FONT][FONT=&quot]پریای[/FONT][FONT=&quot]نازنین[/FONT]
[FONT=&quot]چه تونه زار می[/FONT][FONT=&quot]زنین؟[/FONT]
[FONT=&quot]توی این صحرای[/FONT][FONT=&quot]دور[/FONT]
[FONT=&quot]توی این تنگ[/FONT][FONT=&quot]غروب[/FONT]
[FONT=&quot]نمی گین برف[/FONT][FONT=&quot]میاد؟[/FONT]
[FONT=&quot]نمی گین بارون[/FONT][FONT=&quot]میاد[/FONT]
[FONT=&quot]نمی گین گرگه میاد[/FONT][FONT=&quot]می خوردتون؟[/FONT]
[FONT=&quot]نمی گین دیبه میاد[/FONT][FONT=&quot]یه لقمه خام می كند تون؟[/FONT]
[FONT=&quot]نمی ترسین پریا؟[/FONT]
[FONT=&quot]نمیاین به شهر[/FONT][FONT=&quot]ما؟[/FONT]
[FONT=&quot]شهر ما صداش میاد،[/FONT][FONT=&quot]صدای زنجیراش میاد[/FONT][FONT=&quot]-[/FONT]
[FONT=&quot]پریا[/FONT][FONT=&quot]! [/FONT]
[FONT=&quot]قد رشیدم[/FONT][FONT=&quot]ببینین[/FONT]
[FONT=&quot]اسب سفیدم[/FONT][FONT=&quot]ببینین[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
[FONT=&quot]اسب سفید نقره[/FONT][FONT=&quot]نل[/FONT]
[FONT=&quot]یال و دمش رنگ[/FONT][FONT=&quot]عسل،[/FONT]
[FONT=&quot]مركب صرصر تك[/FONT][FONT=&quot]من[/FONT][FONT=&quot]![/FONT]
[FONT=&quot]آهوی آهن رگ[/FONT][FONT=&quot]من[/FONT][FONT=&quot]![/FONT]
[FONT=&quot]گردن و ساقش[/FONT][FONT=&quot]ببینین[/FONT][FONT=&quot]![/FONT]
[FONT=&quot]باد دماغش[/FONT][FONT=&quot]ببینین[/FONT][FONT=&quot]![/FONT]
[FONT=&quot]امشب تو شهر چراغونه[/FONT]
[FONT=&quot]خونه دیبا[/FONT][FONT=&quot]داغونه[/FONT]
[FONT=&quot]مردم ده مهمون[/FONT][FONT=&quot]مان[/FONT]
[FONT=&quot]با دامب و دومب به[/FONT][FONT=&quot]شهر میان[/FONT]
[FONT=&quot]داریه و دمبك می[/FONT][FONT=&quot]زنن[/FONT]
[FONT=&quot]می رقصن و می[/FONT][FONT=&quot]رقصونن[/FONT]
[FONT=&quot]غنچه خندون می[/FONT][FONT=&quot]ریزن[/FONT]
[FONT=&quot]نقل بیابون می[/FONT][FONT=&quot]ریزن[/FONT]
[FONT=&quot]های می[/FONT][FONT=&quot]كشن[/FONT]
[FONT=&quot]هوی می[/FONT][FONT=&quot]كشن[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
[FONT=&quot]" - [/FONT][FONT=&quot]شهر جای ما[/FONT][FONT=&quot]شد[/FONT][FONT=&quot]![/FONT]
[FONT=&quot]عید مردماس، دیب گله[/FONT][FONT=&quot]داره[/FONT]
[FONT=&quot]دنیا مال ماس، دیب[/FONT][FONT=&quot]گله داره[/FONT]
[FONT=&quot]سفیدی پادشاس، دیب[/FONT][FONT=&quot]گله داره[/FONT]
[FONT=&quot]سیاهی رو سیاس، دیب[/FONT][FONT=&quot]گله داره[/FONT][FONT=&quot] "
[/FONT]


[FONT=&quot]
...
[/FONT]

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من پا به پای موكب خورشيد
يك روز تا غروب سفر كردم

دنيا چه كوچك است!
وين راه شرق و غرب چه كوتاه!
تنها دو روز راه ميان زمين و ماه .

اما من و تو دور
آنگونه دور دور ، كه اعجاز عشق نيز
ما را به يكدگر نرساند ز هيچ راه


فريدون مشيری
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از بیم و امید عشق رنجورم آرامش جاودانه می خواهم
بر حسرت دل دگر نیفزایم آسایش بیکرانه می خواهم
پا بر سر دل نهاده می گویم
بگذشتن از آن ستیزه جو خوشتر
یک بوسه ز جام زهر بگرفتن از بوسه آتشین او خوشتر
پنداشت اگر شبی به سرمستی در بستر عشق او سحر کردم
شب های دگر که رفته از عمرم در دامن دیگران به سر کردم
دیگر نکنم ز روی نادانی قربانی عشق او غرورم را
شاید که چو بگذرم از او یابم
آن گمشده شادی و سرورم را
آنکس که مرا نشاط و مستی داد
آنکس که مرا امید و شادی بود
هر جا که نشست بی تامل گفت : « او یک زن ساده لوح عادی بود »
می سوزم از این دو رویی و نیرنگ
یکرنگی کودکانه می خواهم
ای مرگ از آن لبان خاموشت
یک بوسه ی جاودانه می خواهم
رو ، پیش زنی ببر غرورت را
کو عشق ترا به هیچ نشمارد
آن پیکر داغ و دردمندت را
با مهر به روی سینه نفشارد
عشقی که ترا نثار ره کردم
در سینه دیگری نخواهی یافت
زان بوسه که بر لبانت افشاندم
سوزنده تر آذری نخواهی یافت
در جستجوی تو و نگاه تو دیگر
ندود نگاه بی تابم
اندیشه آن دو چشم رویایی
هرگز نبرد ز دیدگان خوابم دیگر
به هوای لحظه ای دیدار دنبال تو در بدر نمی گردم
دنبال تو ای امید بی حاصل
دیوانه و بی خبر نمی گردم
در ظلمت آن اطاقک خاموش
بیچاره و منتظر نمی مانم
هر لحظه نظر به در نمی دوزم
وان آه نهان به لب نمی رانم
ای زن که دلی پر از صفا داری
از مرد وفا مجو ، مجو ، هرگز
او معنی عشق را نمی داند
راز دل خود به او مگو هرگز :gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چه گریزیست ز من ؟
چه شتابیست به راه ؟
به چه خواهی بردن
در شبی اینهمه تاریک پناه ؟

مرمرین پله آن غرفه عاج !
ای دریغا که ز ما بس دور است
لحظه ها را دریاب
چشم فردا کور است .

نه چراغیست در آن پایان
هر چه از دور نمایانست .
شاید آن نقطه نورانی
چشم گرگان بیابانست .

می فرو مانده به جام
سر به جاده نهادن تا کی ؟
او در اینجاست نهان
می درخشد در می

گر بهم آویزیم
ما دو سرگشته تنها ، چون موج
به پناهی که تو می جویی ، خواهیم رسید
اندر آن لحظه جادویی اوج !


فروغ فرخزاد

 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
هوای چشمهای من
هوای عصر پاييز است
-کمی تا قسمتی ابری-
بيا پس زودتر بانو!
اگر فردا بيايی خيس خواهی شد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگذاریم شعله بمیرد
فریب حرارت را نخوریم.
اصل، رقصِ شعله‌هاست.
نه گُل‌های سرخی زیرِ قبایِ خاکستر .​
 

MaC_MaC

عضو جدید
بگذار هرچه نميخواهيم بگويند
بگذار هرچه نميخواهند بگوئيم
باران که ببارد از دست چترها
کاري ساخته نيست
ما اتفاقيست که افتاده ايم...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو ظـریفی


مثـل گلدوزی یک دختر عاشق


- که دل انگـیزترین گلها را


روی روبالشیِ عـاشق خود می دوزد .


با تو بودن خـوبست
:gol:

تو چـراغی ، من شب



که به نور تو کتابِ دلِ تو


و کتابِ دلِ خود را که خطوط تن تست


خوش خوشک می خوانم

:gol:

تو درختی ، من آب


من کنار تو آواز بهاران را ، می خندم و می خوانم

می گریم و می خوانم .


با تو بودن خـوبست

:gol:
تو قـشنگی


مثل تو ، مثل خـودت


مثل وقتی که سخـن می گوئی


مثل هر وقت که برمی گردی از کوچـه به خـانه


مثل تصویر درخـتی در آب


روی کاشانه ، در چشمان منتظـرم می روئی .
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیباچه

می خواهم

در زیر آسمان نشابور
چندان بلند و پاک
بخوانم که هیچ گاه
این خیل سیلو وار مگس ها
نتوانند
روی صدای من بنشینند
می خواهم
در مزرع ستاره زنم شخم
و بذرهای صاعقه را یک یک
با دستهای خویش بپاشم
وقتی حضور خود را دریافتم
دیدم تمام جاده ها از من
آغاز می شود
ای حاضران غایب از خود
ای شاهدان حادثه از دور
من عهد کرده ام
حتی اگرچه یک شب
رم را
پس از نرون
به تماشا روم نرون
دیوانه ای که می خواهد
زنجیر را به گردن تندر درافکند

شفیعی کدکنی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساده است نوازش سگی ولگرد
شاهد آن بودن که چگونه زیر غلتکی می رود
وگفتن اینکه، سگ من نبود.

ساده است ستایش گلی
چیدنش

واز یاد بردن ،که گلدان را آب باید داد.

ساده است بهره جویی از انسانی
دوست داشتن ، بی احساس عشقی
او را به خود وانهادن و گفتن که دیگر نمیشناسمش.

ساده است لغزشهای خود را شناختن
با دیگران زیستن به حساب ایشان
و گفتن که من اینچنینم!

ساده است که چگونه می زییم
باری زیستن
سخت ساده است
و پیچیده نیز هم ...




مارگوت بیگل
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
زیر خاکستر ذهنم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
یادگاری ست ز عشقی سوزان
که بود گرم و فروزنده هنوز
عشق آنگونه که بنیاد مرا
سوخت تا ریشه و خاکستر کرد
غرق در حیرتم از این که چرا
مانده ام زنده هنوز
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
پرواز در هواى خیال تو دیدنى ست
حرفى بزن که موج صدایت شنیدنى ست
شعر زلال جوشش احساس هاى من
از موج دلنشین کلام تو چیدنى ست
یک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
این قطره هم به شوق نگاهت ، چکیدنى ست
خم شد ؛ شکست پشت دل نازکم ولى
بار غمت ... عزیز تر از جان ... کشیدنى ست
من در فضاى خلوت تو خیمه مى زنم
با بال هاى عشق تو پرواز دیدنى ست
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
قرص شادی می خوریم
زیر باران می رویم
غصه از تن می کنیم

و ...
شاد می شویم !!!
 

سروین

عضو جدید
از سبز به سبز (سهراب سپهری)

از سبز به سبز (سهراب سپهری)

من دراین تاریکی
فکر یک بره روشن هستم
که بیاید علف خستگی ام را بچرد
من دراین تاریکی
امتداد تر بازوهایم را
زیر بارانی می بینم
که دعاهای
نخستین بشر را ترکرد
من در این تاریکی
درگشودم به چمنهای قدیم
به طلایی هایی که به دیوار اساطیر تماشا کردیم
من در این تاریکی
ریشه ها را دیدم
و برای بته نورس مرگ آب را معنی کردم


:gol::gol::gol::gol:
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لنگه های چوبی ِ درِ حیاطمان
گرچه کهنه اند و جیر جیر میکنند
محکمند!
خوش به حالشان که لنگه ی همند!!!
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پر کن پياله را
کين جام آتشين
ديري ست ره به حال خرابم نمي برد
اين جامها -که در پي هم مي شود تهي-
درياي آتش است که ريزم به کام خويش،
گرداب مي ربايد و، آبم نمي برد!

من، با سمند سرکش و جادويي شراب،
تا بي کران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستارۀ انديشه هاي گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگي
تا کوچه باغ خاطره هاي گريز پا،
تا شهر يادها...
ديگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمي برد،

هان اي عقاب عشق!
از اوج قله هاي مه آلود دور دست
پرواز کن به دشت غم انگيز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمي برد!
آن بي ستاره ام که عقابم نمي برد!

در راه زندگي،
با اينهمه تلاش و تمنا و تشنگي،
با اينکه ناله مي کشم از دل که: آب... آب!
ديگر فريب هم به سرابم نمي برد!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
زخم شب می شد کبود.

در بیابانی که من بودم
نه پر مرغی هوای صاف را می سود
نه صدای پای من همچون دگر شب ها
ضربه ای بر ضربه می افزود.




تا بسازم گرد خود دیواره ای سر سخت و پا برجای ،
با خود آوردم ز راهی دور
سنگ های سخت و سنگین را برهنه پای.
ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند
از نگاهم هر چه می آید به چشمان پست
و ببندد راه را بر حمله غولان
که خیالم رنگ هستی را به پیکرهایشان می بست.




روز و شب ها رفت.
من به جا ماندم در این سو ، شسته دیگر دست از کارم.
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش
نه خیال رفته ها می داد آزارم.
لیک پندام ، پس دیوار
نقش های تیره می انگیخت
و به رنگ دود
طرح ها از اهرمن می ریخت.




تا شبی مانند شب های دگر خاموش
بی صدا از پا در آمد پیکر دیوار :
حسرتی با حیرتی آمیخت.
 

Similar threads

بالا