شعر نو

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بهترینم :

زندگی مثل گل سرخ پر از خاطره هاست

و تو شبرنگ صمیمانه رویای منی

که نسیم نفست

و شهاب نگهت

سایه بان تن بی روح من است.
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
سحر به بانگ زحمت و جنون
ز خواب ناز چشم باز می کنم
کنار تخت،چاشت حاضر است
- بیات وهن و مغز خر -
به عادت همیشه دست سوی آن
دراز می کنم.

« شاملو »
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
این عشق

این عشق
به این سختی
به این تردی
به این نازکی
به این نومیدی،

این عشق
به زیبایی روز و
به زشتی زمان
وقتی که زمانه بداست،

این عشق
این اندازه حقیقی
این عشق
به این زیبایی به این خجسته گی به این شادی و
این اندازه ریشخند آمیز
لرزان ازوحشت چون کودکی درظلمات
واین اندازه متکی به خود
آرام، مثل مردی در دل شب،

این عشقی که وحشت به جان دیگران می اندازد
به حرفشان می آورد
ورنگ از رخسارشان می پراند،

این عشق بزخوشده-چرا که ما خوددرکمینشیم-
این عشق- جرگه شده زخم خورده پامال شده پایان یافته انکارشده از یاد رفته-
چراکه ما خودجرگه اش کرده ایم زخمش زده ایم پامالش کرده ایم تمامش کرده ایم منکرش شده ایم از یادش برده ایم،
این عشق- دست نخورده ی هنوز این اندازه زنده و سراپا آفتابی
از آن توست از آن من است
این چیز همیشه تازه که تغییری نکرده است
واقعی است مثل گیاهی
لرزان است مثل پرنده یی
به گرمی و جان بخشی تابستان
ما دو می توانیم برویم و برگردیم
میتوانیم از یاد ببریم وبخوابیم
بیدار شویم و رنج بکشیم و پیر بشویم
دوباره بخوابیم و خواب مرگ ببینیم
بیدار شویم و بخوابیم و بخندیم و جوانی از سر بگیریم،
اما عشق مان به جا می ماند
لجوج مثل موجود بی ادراکی
زنده مثل هوس
ستمگر مثل خاطره
ابله مثل حسرت
مهربان مثل یادبود
به سردی مرمر
به زیبایی روز
به تردی کودک
لبخند زنان نگاهمان می کند و
خاموش باما حرف می زند
ما لرزان به او گوش می دهیم
وبه فریاد در می آییم
برای تو
برای خودمان
به خاطر تو، به خاطر من، و به خاطر همه ی دیگران که نمی شناسیم شان
دست به دامنش می شویم استغاثه کنان
که بمان
همان جا که هستی
همان جا که پیش از این بودی،
حرکت مکن
مرو
بمان
ماکه عشق آشناییم از یادت نبرده ایم
توهم از یادمان نبر
جز تو در عرصه ی خاک کسی نداریم
نگذار سرد شویم
هرروز و از هرکجا که شد
ازحیات نشانه یی به ما برسان
دیرترک، از کنج بیشه یی در جنگل خاطره ها
ناگهان پیدا شو
دست به سوی ما دراز کن و
نجات مان بده

ژاک پره ور- برگردان از احمد شاملو

 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر دلم می‌خواست
من هم يک ذره شاعر بودم،
چه هوشِ لبريز بی‌قراری به خدا ...!



« سید علی صالحی »
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما سکوتِ سختِ‌ اين هه راه را
به دندان شکسته‌ايم
باور کنيد جز حرفِ گريه در مسيرِ ما
هيچ رَدی از جای پای تبسم باقی نمانده است.
پشتِ سر
کسی از غيبتِ پنهانِ ستاره به دريا نمی‌رسد
ما از بی‌راهه‌ی دورِ دريا آمده‌ايم،
سختی کشيده‌ايم
سکوت کرده‌ايم
شب و روزِ پس چه خواهد شدِ فردا را شمرده‌ايم،
چرا اين همه چراغ
در يکی خانه بسوزد وُ
اين همه بسيار و بی‌چراغ، بی‌ديده،‌ بی‌نشان،
بی‌نام وُ بی‌سراغ؟!


« سید علی صالحی »


 

غلامرضا د

عضو جدید
از تو می پرسم:
تيرگی درد است يا شادی؟
جسم زندانست يا صحرای آزادی؟
ظلمت شب چيست؟
شب،
سايه روح سياه كيست؟


او چه می گويد؟
او چه می گويد؟
خسته و سرگشته و حيران
می دوم در راه پرسش های بی پايان
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
زمستان گرچه اینجا لانه کرده
دلم بوی بهاری تازه می جوید
ولی هرگز نمی خواهم کسی من را خبر آرد
بهار تازه نزدیک است
من آن اندازه در قلب سیاهی زمستان مرگ را دیدم
تمام روزها را خط به خط بر شاخه صبرم کشیدم
آنقدر ماندم میان برف نومیدی
میان بی تفاوتهای بسیار چنین غربت سرایی سرد
که دیگر مژده دادن را دلم هرگز نمی جوید

دلم بوی بهاری تازه می جوید
میان هفت سین آشنایانم سکوتی بیشتر پیدا نخواهم کرد
سراغ از عشق بی اندازه دیگر نیست
و سهم قلب من آنجا نمی باشد
سراسر معنی بی مهر پوسیدن
سفره ها خالی ست از تفسیر روییدن
سال من هنوزم در به در دنبال پاسخ می رود
سلامم را که پاسخ میدهد از جنس تنهایی ؟

دلم بوی بهاری را تازه تنها میان برگ هایی تازه می خواهد
نه در صدسالگی های هنوز از مرگ خود لبریز
میان رستنی تازه
نه در پژمردگی های هنوز از خاطرات سرد خود سرشار
دلم بوی بهاری تازه را در جای جای خانه می خواهد
نه در پس کوچه هایی که نشان از گم شدن دارند
برای رستنی تازه
نه در انبوه ماندن ها...


 

غلامرضا د

عضو جدید
عاقبت يكروز ...
می گريزم از فسون ديده ترديد
می تراوم همچو عطری از گل رنگين رؤياها
می خزم در موج گيسوی نسيم شب
می روم تا ساحل خورشيد
در جهانی خفته در آرامشی جاويد

نرم می لغزم درون بستر ابری طلائی رنگ
پنجه های نور می ريزد بروی آسمان شاد
طرح بس آهنگ
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو کیستی ؟که من اینگونه بی تو بیتابم!
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم!
تو چیستی، که من از موج هر تبسم
بسان قایق سرگشته، روی گردابم!

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه...
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
آه ، آری

بدتر از تنهایی
نیز هست
ولی گاه دهه ها می گذرد
تا این را بفهمی
وخیلی وقت ها دیگر
بسیار دیر است
و بدتر از دیر بودن
چیزی نیست.


« بوکوفسکی »
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
شبی بارانی
و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]زندگي خالي نيست[/FONT][FONT=&quot] :
[/FONT]
[FONT=&quot]مهرباني هست , سيب هست , ايمان هست[/FONT][FONT=&quot] .
[/FONT]
[FONT=&quot]آري[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]تا شقايق هست , زندگي بايد كرد[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT]
[FONT=&quot]در دل من چيزي است , مثل يك بيشه نور, مثل خواب دم صبح[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]و چنان بي تابم , كه دلم مي خواهد[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]بدوم تا ته دشت , بروم تا سر كوه[/FONT][FONT=&quot] .
[/FONT]
[FONT=&quot]دورها آوايي است , كه مرا مي خواند[/FONT]
[FONT=&quot].[/FONT]
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری ست
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبزست
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترا به نام صدا می کنند
هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درخت ها لب حوض
درون اینه پاک آب می نگرند
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده ست
طنین شعر نگاه تو درترانه من
تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه من
چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید
به روی لوح سپهر
ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام
چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
به چشم همزدنی
میان آن همه صورت ترا شناخته ام
به خواب می ماند
تنها به خواب می ماند
چراغ اینه دیوار بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می شنوم
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه در این خانه ست
غبار سربی اندوه بال گسترده ست
تو نیستی که ببینی دل رمیده من
بجز تو یاد همه چیز را رها کرده ست
غروب های غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمار ست
دو چشم خسته من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار ست
تو نیستی که ببینی

فریدون مشیری
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]هنگام رفتن
در چشمان عشق نگریستن
آنچنان مشتاق ماندنت می کند
که پای رفتنت سست می شود
ورفتن را مرگ می پنداری
پس چشمانت را ببند
وپا در جاده بگذار
وهمیشه به یاد داشته باش
گاهی وقت ها برای بودن
باید رفت…
[/FONT]
*******************************************
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور

کوه را به نام سنگ

دل شکفته مرا به نام عشق

عشق را به نام درد

مرا به نام کوچکم صدا بزن...:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اصلا به دیدنم نیا
دوستت دارم را توی گل های سرخ نگذار
برایم نیار
اصلا به من
فکر نکن
سردرد نگیر
عصبی نشو
اصلا زنگ در
تلفن
خواب
خیال


خلوت مرا نزن
این قدر نمک روی زخم من نپاش ...
با این همه
روزی اگر کنار بیراهه ای عجیب حتی
پیدایم کردی
چیزی نگو
تعجب نکن
حتما به دنبال تو آمده بودم ...

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
از بس که ملول از دل دلمرده خویشم
هم خسته بیگانه هم آزرده خویشم

این گریه مستانه من بی سببی نیست
ابر چمن تشنه و پژمرده خویشم

گلبانگ ز شوق گل شاداب توان داشت
من نوحه سرای گل افسرده خویشم

شادم که دگر دل نگراید سوی شادی
تا داد غمش ره به سراپرده خویشم

پی کرد فلک مرکب آمالم و در دل
خون موج زد از بخت بدآورده خویشم

ای قافله بدرود سفر خوش به سلامت
من همسفر مرکب پی کرده خویشم

بینم چو به تاراج رود کوه زر از خلق
دل خوش نشود همچو گل از خرده خویشم

گویند که - امید و چه نومید – ندانند
من مرثیه گوی وطن مرده خویشم

مسکین چه کند حنظل اگر تلخ نگوید
پرورده این باغ نه پرورده خویشم

اخوان ثالث - 1341
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پشت دیوار عشقی است!
دیوار فاصله انداخته بین من و تو
برج و بارو نیست، دیواره
دری خواهم ساخت می زنم به دیوار
در از جنس شیشه و دل از نور تو

پشت دیوار عشقی است که مرا به سوی خود می کشد
دری خواهم ساخت از جنس شیشه، بدون دست گیره
در که باز نشود حداقل او را خواهم دید!
جنس در شیشه ایست مثل دل او صاف، پاک

پشت دیوار نخواهم ماند دری خواهم ساخت
در را که باز کنم من و او به هم می رسیم
اما در را نخواهم شکست، در از جنس دل اوست! شیشه ایست!
راهی است تا او به ضخامت یک دیوار اما من به او می رسم

پشت دیوار عشقی است
دری باید ساخت


 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در فراسوی مرز های تن ات تو را دوست می دارم.
آینه ها و شب پره ها ی مشتاق را به من بده
روشنی آب و شراب را
آسمان بلند و کمان گشادهی پل
پرنده ها و قوس و قزح را به من بده
و راه آخرین را
در پرده یی که می زنی مکرّر کن.

در فراسوی مرزهای تن ام
تو را دوست می دارم.
در آن دور دست بعید
که رسالت اندام ها پایان می پذیرد
و شعله و شور وتپش ها و خواهش ها به تمامی فرو می نشیند
و هر معنا قالب لفظ را وا می گذارد
چنان روحی که جسد را در پایان سفر ،
تا به هجوم کرکس های پایانش وانهد...

در فراسوهای عشق
تو را دوست می دارم،
در فراسوهای پرده و رنگ.

در فراسوهای پیکر هایمان با من وعده ی دیداری بده.

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بر آبی چین افتاد . سیبی به زمین افتاد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گامی ماند . زنجره خواند .[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]همهمه ای : خندیدند . بزمی بود ، برچیدند . [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خوابی از چشمی بالا رفت . این رهرو تنها رفت . بی ما رفت .[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]رشته گسست : من پیچم ، من تابم . کوزه شکست : من آبم .[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]این سنگ ، پیوندش با من کو ؟ آن زنبور ، پروازش تا من کو ؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نقشی پیدا ، آیینه کجا ؟ این لبخند ، لب ها کو ؟ موج آمد ، دریا کو ؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]می بویم ، بو آمد . از هر سو ، های آمد ، هو آمد . من رفتم ، [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]« او » آمد ، « او » آمد .[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
تنها دليل من كه خدا هست و
اين جهان زيباست
وين حيات عزيز و گرانبهاست
لبخند چشم توست.
هر چند با تبسم شيرينت آنچنان
از خويش مي روم
كه نمي بينمش درست
لبخند چشم تو،درچشم من وجود خدا را آواز مي دهد.
در جسم من،تمامي روح حيات را
پرواز مي دهد.
جان مرا كه دوريت از من گرفته است
شيرين و خوش،
دوباره به من باز مي دهد.

(فريدون مشيري)
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اندكي شبيه دريا شده ام
همين دريايي كه در حوض خانه ي همسايه است
دهانم طعم آبي گرفته
پاهايم جلبك بسته
و در دلم هزار ماهي بي نام و نشان آشيانه كرده
باز هم نيستي
غروب چهارشنبه
و كسي ناشناس واژه هاي علاقه را سر مي برد
و كنج آواز مردگان مي اندازد
نمي دانم
شايد آخر دنياست
كه عقربه ها به بن بست رسيده اند
كاش بيايي
سر بر شانه ات بگذارم
و عريان ترين حرف هايم را
شبيه هق هق پرنده هاي پر شكسته
يادت بياورم
هيچ لازم نيست دلهره ي آيينه
از روييدن باد را به رخم بكشي
من آن قدر طعم گس آيينه را چشيده ام
كه محرم ترين آشناي باران شده ام
آه ، عزيزم ، رايحه ات پيچيده
بگو كجاي سه شنبه اي
هنوز اما خيلي صبورم
كه مي نشينم و از ته آيينه برايت انار مي چينم
تا كي بگويم برگرد
و تو بادبادكي را كه ته دريا به جلبك ها گير كرده
بهانه بياوري براي نيامدنت
اصلا بگذار طعم خاكستري شب رابچشم
بگذار آن قدر شبيه دريا شوم
كه تو ديگر به چشم نيايي
بگذار بميرم ...




 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هی فلانی
زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که زندگی را
جز برای او و جز با او نمی خواهی. . . .
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن كوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.

در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:

یادم آم كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.



تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشة ماه فروریخته در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید، تو به من گفتی:
- ” از این عشق حذر كن!
لحظه‌ای چند بر این آب نظر كن،
آب، آیینة عشق گذران است،
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، كه دلت با دگران است!
تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!

با تو گفتم:‌” حذر از عشق!؟ - ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!

روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد،
چون كبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ...“


باز گفتم كه : ” تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!

اشكی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، نالة تلخی زد و بگریخت ...

اشك در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!

یادم آید كه : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم.
نگسستم، نرمیدم.

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه كنی دیگر از آن كوچه گذر هم ...

بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
پس از سفرهای بسیار
و عبور از فراز و فرود امواج این دریایِ طوفان خیز،
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم،
بادبان بر چینم ،
پارو وا نهم،
سکان رها کنم،
به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو گیرم،
آغوشت را باز یابم ،

استواری امن زمین را زیر پای خویش !!
پنجه در افکنده‌ایم با دستهایمان
به جای رها شدن، سنگین بر دوش می‌کشیم
بار دیگران را به جای همراهی کردنشان،

عشق ما نیازمند رهائیست نه تصاحب،
در راه خویش ایثار باید نه انجام وظیفه .

سپیده دمان از پس شبی دراز
در جان خویش آواز خروسی می‌شنوم از دور دست
و با سومین بانگش
در می‌یابم که رسوا شده‌ام .
زخم زننده،
مقاومت ناپذیر،
شگفت انگیز
و پر رازو رمز است،
آفرینش و همه چیزها
که شدن را امکان می‌دهد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=times new roman, times, serif]خاك ؛عاشقي مي داند.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]گريه مي كند،[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]رنج مي كشد،[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]و صبر ميكند.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]سر به آستان مرگ مي گذارد.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بر شانه هايش مي گريد، اما نمي ميرد.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]خاك؛ عاشقي صبور است.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بر برگهاي پائيز بوسه مي زند.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]تقدير جهان را عوض مي كند.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]جوانه ها را بيدار و درختها را خواب مي كند[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اما خود هرگز نمي خوابد.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]خاك ؛عاشقي صبور است[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]كه سالها و سالها براي آسمان صبر مي كند[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]و من همانم كه از خاك آمده ام[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]چون خاك روزي صبوري را خواهم آموخت ....[/FONT]
 

Similar threads

بالا