شعر نو

kamal_n13

عضو جدید
الهی!
گر زارم در تو زاریدن خوش است
ور نازم به تو نازیدن خوش است.
الهی!شاد بدانم که بر درگاه تو می زارم
بر آن امیـــد آن که روزی در میـــدان فضل بتو نازم تو!من بپذیری و من با تو پردازم ـ
یک نظر در من نگری و دو گیتی به آب انـــدازم.
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
كاش مي شد نغمه ياران شنيد
كاش مي شد شور و مستي را چشيد
كاش مي شد بانگاهش تر شويم
كاش مي شد ناز او را هي كشيد
كاش مي شد عشوه معشوق ديد
كاش مي شد رنج عشقش را كشيد
كاش مي شد همچو باران در كوير
با دل و جانش تمنا را كشيد
كاش مي شد با لبانش يار بود
كاش مي شد نوش دارو را چشيد
كاش مي شد همراه حرف دلش
كاش مي شد با دل او زار گريست
كاش مي شد غرق خواهش مي شديم
كاش مي شد هق هق عاشق نشيد
كاش مي شد با صدايش مست شد
كاش مي شد با حضورش سبز شد
كاش مي شد در دلش غوغا بريخت
كاش مي شد با لب حسرت گريست
كاش مي شد همچون سياوش بود زار
كاش مي شد نغمه هايش را شنيد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چترت را كنار ايستگاهي در مه فراموش كن
خيس و خسته به خانه بيا
نمي خواهم شاعر باشي ، باران باش!
همين براي هفت پشت روييدن گل كافي ست،
چه سرخ،چه سبز و چه غنچه!
 

Aria_sh

عضو جدید
منم زیبا

«منم زیبا» ... منم پروردگار پاک بی همتا ... منم زیبا ... که زیبا بنده ام را دوست میدارم ... تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید تو را در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیزا، من خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی. یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق می شوی بر ما و عاشق می شوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته می گویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم. تویی والاترین مهمان دنیایم.
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی. ببینم من تو را از درگهم راندم؟
که می ترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت، خالقت، اینک صدایم کن مرا، با قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمی فهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان / قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم / قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو میگوید
تو را در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد

شعری از سهراب سپهری
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
روی تو را و یاس و سحر را
كنار هم
هر روز دیده ام
با این سه تابناك ، دل و جان خویش را
سوی بهشت نور و طراوت كشیده ام
ای خوش تر از سپیده دم
ای خوب تر ز یاس
تا با منی چه كار به یاس و سپیده ام ؟
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
برکه ای تنها
در سکوت قرون
به خواب رفته بود
نه جنبشی
نه صدایی
آرامش آنرا بر هم نمی زد
ناگهان وزغی حقیر به درون آن
جستن کرد...

« ماتسوئو باشو »
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به پيش روي من،تاچشم ياري ميكند،درياست.

چراغ ساحل آسودگي هادرافق پيداست.
دراين ساحل كه من افتاده ام خاموش
غمم دريا،دلم تنهاست،
وجودم بسته درزنجيرخونين تعلق هاست!

خروش موج بامن مي كندنجوا:
-كه هركس دل به دريا زد رهايي يافت،
كه هركس دل به دريازد رهايي يافت،...


مرا آن دل كه بردريا زنم نيست
زپا اين بندخونين بركنم نيست
اميدآنجاكه جان خسته ام را
به آن ناديده ساحل افكنم نيست.


*فريدون مشيري*
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رفتار من عادی است

اما نمی دانم
چرا این روزهااز دوستان و آشنایان

هركسی مرا می بیند
از دور می گوید : این روزها انگار

حال وهوای دیگری داری

اما من
مثل هر روزم

با آن نشانی ها ساده

با همان امضا
همان نام

و با همان رفتارمعمولی
مثل همیشه ساكت وآرام

این روزها تنها

حس می كنم گاهی كمی گنگم

گاهی كمی گیجم
حس می كنم

از روز های پیش قدری بیشتر

این روز ها را دوست دارم ....
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
رفتی و نام تو ز زبانم نمیرود
و اندیشهی تو از دل و جانم نمیرود
گرچه حدیث وصل تو کاری نه حد ماست
الا بدین حدیث زبانم نمیرود
تو شاهدی نه غایب ازیرا خیال تو
از پیش خاطر نگرانم نمیرود
گریم ز درد عشق و نگویم که حال چیست
کاین عذر بیش با همگانم نمیرود
خونی روانه کردهام از دیده وین عجب
کز حوض قالب آب روانم نمیرود
چندان چو سگ به کوی تو در خفتهام که هیچ
از خاک درگه تو نشانم نمیرود
ذکر لب تو کردهام ای دوست سالها
هرگز حلاوتش ز دهانم نمیرود
از مشرب وصال خود این جان تشنه را
آبی بده که دست به نانم نمیرود
دانم یقین که ماه رخی قاتل من است
جز بر تو ای نگار گمانم نمیرود
آبم روان ز دیده و خوابم شده ز چشم
اینم همی نیاید و آنم نمیرود
از سیف رفت صبر و دل و هردم اندهی
ناخوانده آید و چو برانم نمیرود
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر از دیده پنهانی،
ز هر چه دیده می بیند ترا بینم تو پیدائی
به چشم دل عیانی تو،
چنین چشمی بباید تا که بینم چون تو والائی
تو خود گفتی
که نزدیکی به انسانها چنان نزدیک همچون یک رگ گردن
چرا من خویشتن
فرسنگها بس دورتر بینم ز ذات چون تو شیدائی
غضب گر میکنی برمن،
بسوزانی به آتش، این تن و جان نحیفم را
در آتش نام تو خوانم،
کجا یابم چنین منجی بدین عشق و شکیبائی
نکرد گر سجده ابلیس
آدم و گمره شد از راه و بشد مغضوب درگاهت
از آن ترسم که ساجد باشم
و در پیش تو گردم یکی مغضوب درگاهی...
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعري كه واست نوشتم نپسنديدي دوباره

بهت برخورده بود انگار بهت گفتم ستاره

تعريف از خودم نباشه ، عزيزم ستاره بد نيس

آخه قلب عاشق من بهتر از اونو بلد نيس

دو سه خطي كه نوشتم راستشو بخواي بريدم

چون ديدم همه رسيدن ، من يه عمره نرسيدم

خط دوم كه تموم شد واقعا من كم آوردم

دو سه بار تو خط سوم تو رو به خدا سپردم

خط چهارم ولي ديدم باقي مونده اصل مطلب

خواب چشماتو مي بينم به خدا هميشه هر شب

خواب ميبينم تو يه نوري ، يه ستاره ، يه فرشته

خواب تو هر جا مي بينم اونجا آخر بهشته

وسط نامه يكي گفت چرا باز داري مي لرزي؟

من براي تو نوشتم تو به يك دنيا مي ارزي

اينا به دلت نشينه من واست چي بنويسم؟

قدماتو كاش بياري بذاري رو چشم خيسم

چند شبه دلشوره دارم كه نبينمت دوباره

تو به اين خط كه رسيدي نامه رو ميكني پاره؟

پاره كن نامه رو پاره ، آخه صاحب اختياري

حتي ميشه بسوزونيش اگه من رو دوس نداري

شاعرانه س ، ولي راستش نامه من كاغذي نيس

كاش بقيه شو بخوني موقع خدافظي نيس

هر كاري دوس داري كن من شكستمش غرورو

زحمتت ميشه عزيزم كه بياي اين راه دورو

دل تو يه قصر نوره ، دل من يه تيكه چيني

چيني يو واسه شكستن ، كاش يه بار بياي ببيني

عكس تو هنوز همونجاس ، توي قاب عكس چوبي

راستي خوب شد يادم افتاد ، چرا انقدر تو خوبي؟

سقف گريه م همين امشب ريخت رو آخراي نامه

فقط اون شبي كه باشي شب مرگ گريه هامه

من فقط به عشق اون شب ، وقتي شب ميشه مي خوابم

اما دير بودن اون شب ، بدجوري ميده عذابم

دسمو امشب ميذارم زير گرماي سر تو

ما پيش همديگه باشيم ، يعني ميشه باور تو؟

هر كسي اون شب بخوابه عاشقيش راس راسكي نيس

بي رودرواسي عزيزم ، چشاش و دلش يكي نيس

زيادي واست نوشتم ، حق داري كه بشي خسته

اما اين يه تيكه چيني ، چه كنه دلش شكسته

عزيزم مراقب اون ، چشاي ناز خودت باش

فكر چندين ماه ديگه ، كه مياد تولدت ، باش

انقدر با هم ميگيريم فالاي چائي و قهوه

كه بگن به جز رسيدن همه چي توش محو محوه

يك شهريور و غمگين ، يه دوست دارم ، يه امضا

من دلم واسه تو تنگه ، تو تابستون ، شب يلدا

مريم حيدرزاده
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرزوهایت بلند بود
دستهای من کوتاه
تو نردبان خواسته بودی
من صندلی بودم

با این همه
فراموشم مکن
وقتی که بر صندلی فرسوده ات نشسته ای
وبه ماه فکر می کنی
 

aliiss

عضو جدید
آن لحظه
كه دست هاي جوانم
در روشنايي روز
گل باران ِ سلامُ تبريكات ِ دوستان ِ نيمه رفيقم مي گذشت
دلم
سايه اي بود ايستاده در سرما
كه شال كهنه اش را
گره مي زد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آنگاه دستهای تو را خواب دیدم
دو کوله بار حسرت و تردید
دو سایبان ، دو انتظار رسیدن

آنگاه چشمهای تو را خواب دیدم
دو سر سپردۀ بی باک
دو راهزن، دو ستاره

آنگاه قلب تو را خواب دیدم
آن بیکرانۀ عاشق
رها ، دیوانه وار صمیمانه

آنگاه تو را خواب دیدم
یک راز، یک فصل
یک ترانۀ بی پایان

و بیدار شدم
عاشق شده بودم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
صبح سایه

تا نیارید گیسوی کبودش را
به شقایق ها
صبح فرخنده
در آیینه نخواهد خندید!


شعر ازه.ا.سایه
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوب حساب وکتاب ها دیگر روشن است معلوم می شود
مرگ هم
حساب وکتاب مشخصی ندارد
می ماند زندگی
و حالا که دور همیم خوب است بنشینیم و به تساوی
تقسیمش کنیم


شمس لنگرودي
 

aliiss

عضو جدید
وچنان بی تابم که دلم میخواهد بدوم تا ته دشت،بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است که مرا میخوانند...
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
مانده تا برف زمين آب شود.
مانده تا بسته شود اين همه نيلوفر وارونه چتر.
ناتمام است درخت.
زير برف است تمناي شنا كردن كاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
و طلوع سر غوك از افق درك حيات.
مانده تا سيني ما پر شود از صحبت سمبوسه و عيد.
در هوايي كه نه افزايش يك ساقه طنيني دارد
و نه آواز پري مي رسد از روزن منظومه برف
تشنه زمزمه ام.
مانده تا مرغ سرچينه هذياني اسفند صدا بردارد.
پس چه بايد بكنم
من كه در لخت ترين موسم بي چهچه سال
تشنه زمزمه ام؟
بهتر آن است كه برخيزيم
رنگ را بردارم
روي تنهايي خود نقشه مرغي بكشم.

سهراب سپهري
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
.
.
.
.
توكي خواهي آمد
همراه روزهايي كه
نفس هايت
خورشيدرامعنامي كرد
وخنده هايت
ستاره هاراتك به تك
به دامنم مي ريخت ؟

توكي خواهي آمد
كنارپنجره ام بايستي -بگويي:
هواكه خوب است
آسمان هم كه صاف
فكرنمي كني
پنجره اضافي باشد؟

توكي خواهي آمد
همراه روزهايي كه
زنده بودم؟!
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
شاید این شکسته پاره ها
ذره ذره این ترانه ها
شاید بغض این
گلوی خسته ام
در این بهار
و روز نو
سر هفت سین
نگاه تو
تحویل شود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من هر روز و هر لحظه

نگرانت میشوم که چه میکنی؟!


پنجره اتاقم را باز میکنم


و فریاد میزنم:


تنهاییت برای من...


غصه هایت برای من...


همه بغضها و اشکهایت برای من...


بخند برایم


بخند آنقدر بلند


تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را...


صدای همیشه خوب بودنت را.......!
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
آی گل پونه! نعناع پونه!
به صدایی که شنید، حلزون
از خانه خود آمد بیرون
به تماشای بهار!

نیما یوشیج

 

mohandes soror

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم

در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد كه شبی با هم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام

یادم آید تو به من گفتی : از این عشق حذر كن
لحظه ای چند بر این آب نظر كن
آب ، آیینه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كنی ، چندی از این شهر سفر كن

با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول كه دل من به تمنای تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی ! من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم كه تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم. سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم

یادم آید كه دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم
نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كنی از آن كوچه گذر هم


بی تو اما به چه حالی من از آن كوچه گذشتم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
برفهای بی هنگام
در باور بهار آب می شوند،
شکوفه های زودرس،
قربانی هميشگی تب و تاب روزهای آخر زمستانند.
در کوچه،
انفجار ثانيه هاست.
مردم آمده اند،
تا زردی را با آتش
و شادی را
با بهار
قسمت کنند
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دیشب دوباره آمده بودی به خواب من
دیدار خوب تو
تا کوچه های کودکی ام
برد پا به پا
شاد و شکفته،ما
فارغ زهست و نیست
در کوچه باغ ها
سرخوش زعطر و بوی نسیمی که می وزید
یک لحظه دست تو
از دست من رها شدو.....
خواب از سرم پرید
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
سکوت چیست به جز حرف های ناگفته؟
من از گفتن می مانم، اما زبان گنجشگان
زبان زندگی جمله های جاری جشن طبیعت است
زبان گنجشگان یعنی: بهار، برگ، بهار
زبان گنجشگان یعنی: نسیم، عطر، نسیم
 

Similar threads

بالا