داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

babak 123

عضو جدید
کاربر ممتاز
بهشت و جهنم

بهشت و جهنم

روزی يک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت: 'خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ '، خداوند او را به سمت دو در هدايت کرد و يکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق يک ميز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن يک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور ميز نشسته بودند بسيار لاغر مردنی و مريض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هايی با دسته بسيار بلند داشتند که اين دسته ها به بالای بازوهايشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جايی که اين دسته ها از بازوهايشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.








مرد روحانی با ديدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگين شد، خداوند گفت: 'تو جهنم را ديدی، حال نوبت بهشت است'، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقيقا مثل اتاق قبلی بود، يک ميز گرد با يک ظرف خورش روی آن و افراد دور ميز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خنديدند، مرد روحانی گفت: 'خداوندا نمی فهمم؟!'، خداوند پاسخ داد: 'ساده است، فقط احتياج به يک مهارت دارد، می بينی؟ اينها ياد گرفته اند که به یکديگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند
 

بانو امین

مدیر تالار اسلام و قرآن
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
کاربر ممتاز
خیلی جالب بود. ممنون. خوشمان آمد
 

rahajo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
داستان کوتاه بچه قورباغه و کرم

داستان کوتاه بچه قورباغه و کرم

آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند​
آن ها توی چشم های ریز هم نگاه کردند...
...و عاشق هم شدند.
کرم، رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد،
و بچه قورباغه، مروارید سیاه و درخشان کرم..
بچه قورباغه گفت: «من عاشق سرتا پای تو هستم»
کرم گفت:« من هم عاشق سرتا پای تو هستم.قول بده که هیچ وقت تغییر نمی کنی..»
بچه قورباغه گفت :«قول می دهم.»
ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.
درست مثل هوا که تغییر می کند.
دفعه ی بعد که آنها همدیگر را دیدند، بچه قورباغه دو تا پا درآورده بود.
کرم گفت:«تو زیر قولت زدی»
بچه قورباغه التماس کرد:« من را ببخش دست خودم نبود...من این پا ها را نمی خواهم...
...من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.»
کرم گفت:« من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را می خواهم.
قول بده که دیگر تغییر نمیکنی.»
بچه قورباغه گفت قول می دهم.
ولی مثل عوض شدن فصل ها،
دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،
بچه قورباغه هم تغییر کرده بود. دو تا دست درآورده بود.
کرم گریه کرد :«این دفعه ی دوم است که زیر قولت زدی.»
بچه قورباغه التماس کرد:«من را ببخش. دست خودم نبود. من این دست ها را نمی خواهم...
من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.»
کرم گفت:« و من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را...
این دفعه ی آخر است که می بخشمت.»
ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.
درست مثل دنیا که تغییر می کند.
دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،
او دم نداشت.
کرم گفت:«تو سه بار زیر قولت زدی و حالا هم دیگر دل من را شکستی.»
بچه قورباغه گفت:« ولی تو رنگین کمان زیبای من هستی.»
«آره، ولی تو دیگر مروارید سیاه ودرخشان من نیستی. خداحافظ.»
کرم از شاخه ی بید بالا رفت و آنقدر به حال خودش گریه کرد تا خوابش برد.
یک شب گرم و مهتابی،
کرم از خواب بیدار شد..
آسمان عوض شده بود،
درخت ها عوض شده بودند
همه چیز عوض شده بود...
اما علاقه ی او به بچه قورباغه تغییر نکرده بود.با این که بچه قورباغه زیر قولش زده بود، اما او تصمیم گرفت ببخشدش.
بال هایش را خشک کرد.
بال بال زد و پایین رفت تا بچه قورباغه را پیدا کند.
آنجا که درخت بید به آب می رسد،
یک قورباغه روی یک برگ گل سوسن نشسته بود.
پروانه گفت:«بخشید شما مرواریدٍ...»
ولی قبل ازینکه بتواند بگوید :«...سیاه و درخشانم را ندیدید؟»
قورباغه جهید بالا و او را بلعید ،
و درسته قورتش داد.
و حالا قورباغه آنجا منتظر است...
...با شیفتگی به رنگین کمان زیبایش فکر می کند....
...نمی داند که کجا رفته.

جی آنه ویلیس
 

anne

عضو جدید
....وای خدای من .....
خیلی خیلی خیلی خوشمل بود.... یعنی خوشگل بود...
زندگی همین هست دیگه ... همه چیز در حال تغییر... .
 

Saman_88

عضو جدید
به نظر شما آیا عشق دلیل میخواد؟؟؟؟

به نظر شما آیا عشق دلیل میخواد؟؟؟؟

یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"‌دوست دارم
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان كنی... پس چطور دوستم داری؟
چطور میتونی بگی عاشقمی؟


من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم
ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی


باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،
صدات گرم و خواستنیه،

همیشه بهم اهمیت میدی،

دوست داشتنی هستی،

با ملاحظه هستی،

بخاطر لبخندت،


دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و به حالت كما رفت

پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون


عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم


اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

عشق دلیل میخواد؟

نه!معلومه كه نه!!

پس من هنوز هم عاشقتم




عشق واقعی هیچوقت نمی میره

این هوس است كه كمتر و كمتر میشه و از بین میره

"عشق خام و ناقص میگه:"من دوست دارم چون بهت نیاز دارم

"ولی عشق كامل و پخته میگه:"بهت نیاز دارم چون دوست دارم

"سرنوشت تعیین میكنه كه چه شخصی تو زندگیت وارد بشه، اما قلب


حكم می كنه كه چه شخصی در قلبت بمونه

 

Saman_88

عضو جدید
گنجشک و خدا.........

گنجشک و خدا.........

گنجشک با خدا قهر بود



روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .



فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:



می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که



دردهایش را در خود نگاه میدارد…



و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.



خدا لب به سخن گشود :با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.


گنجشک گفت :لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.



تو همان را هم از من گرفتی.



این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟



و سنگینی بغضی راه کلامش بست…


سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.



خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو



از کمین مار پر گشودی.


گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.



خدا گفت:و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به



دشمنی ام برخاستی!



اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.



ناگاه چیزی درونش فرو ریخت , های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد...

 

تک ستاره*

عضو جدید
کاربر ممتاز
جملات قشنگی ولی با زندگی واقعی خیلی فرق داره.
 

hamed-Gibson

عضو جدید
کاربر ممتاز
به کسی بر نخوره ها
این نظر کاملا شخصی منه

عاشقی 3 چیز لازم داره
1-جیب پر پول
2-دل شیر داشتن
3-مغز خر داشتن


توهین نیست
کسی به خودش نگیره
 

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
به کسی بر نخوره ها
این نظر کاملا شخصی منه

عاشقی 3 چیز لازم داره
1-جیب پر پول
2-دل شیر داشتن
3-مغز خر داشتن


توهین نیست
کسی به خودش نگیره

حامد به نظرم اون ازدواجه
عشق فقط یه منطق میخواد پشتش
که عشق کور فقط نتیجه اش بدبختی و پشیمونیه
 

adeniss

عضو جدید
واقعا عشق دليل نميخواد ولي وقتي يكي رو بعداز اين كه تو يه محيطي باهاش برخورد داشتيو كم كم شناختيش خيلي واقعيتر از زمانيه كه فقط از قيافه يه نفر خوشت بياد
 

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
عواقب عشق بدتر از ازدواجه

باهات مخالفم
نمیدونی شاید هم بدونی که چه لذتی داره وقتی یه نفر رو دوست داری و میدونی که اونم دوست داره
زندگی بدون دوست داشتن به نظرم بی معنی
البته من نمیگم عشق چون برام مبهم میگم دوست داشتن
مطمئنم 90 درصد کسانی که از عشق حرف میزنند نمیشناسنش و توهم عشق دارند
 

تک ستاره*

عضو جدید
کاربر ممتاز
باهات مخالفم
نمیدونی شاید هم بدونی که چه لذتی داره وقتی یه نفر رو دوست داری و میدونی که اونم دوست داره
زندگی بدون دوست داشتن به نظرم بی معنی
البته من نمیگم عشق چون برام مبهم میگم دوست داشتن
مطمئنم 90 درصد کسانی که از عشق حرف میزنند نمیشناسنش و توهم عشق دارند

کاملا باهات موافقم.
 

گل احساس

عضو جدید
کاربر ممتاز
باهات مخالفم
نمیدونی شاید هم بدونی که چه لذتی داره وقتی یه نفر رو دوست داری و میدونی که اونم دوست داره
زندگی بدون دوست داشتن به نظرم بی معنی
البته من نمیگم عشق چون برام مبهم میگم دوست داشتن
مطمئنم 90 درصد کسانی که از عشق حرف میزنند نمیشناسنش و توهم عشق دارند


منظور منم اینه

در ضمن عشق خیلی فراتر از دوس داشتنه
 

mohamad.fars1365

عضو جدید
عشق را به شناخته شدن نیازی نیست
عشق یگانه بودن خود را درک میکند ((پروفسور لوها))
 

فاطمه 83

عضو جدید
من فک می کنم عشق حتما دلیل داره
هیچ عشقی هیچ دوست داشتنی بی دلیل نیست
شاید ننشینی دودوتا چار تا نکنی ولی مطمئنا ی چیزی پشتش هست
 

Schneider

مدیر بازنشسته
یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید



چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
دخترا دست خودشون نیست
تا یکی دوست دارم میگن "چرا"
من آلرژی پیدا کردم نسبت به این واکنش، و اگه طرفم اینطوری جواب بده ممکنه بد باش برخورد کنم:D:D
 
آخرین ویرایش:

هساره

عضو جدید
داستان جالبی بود و متاسفانه به شکلی رایج...........
عشق اگه اگه اگه واقعی باشه
آره دوطرفه ست یا طرف دوم رو هم جذب میکنه......
ولی کسی معنی واقعی بودن رو نمیدونه.......
 

MehrAn.ButterFly

عضو جدید
ولی من میگم دلیل داره اونم (احساس تکامله)
وقتی عاشق یکی میشه یعنی احساس میکنی تو با اون انسانه کاملی میشی
 

rahil rachel

عضو جدید
كاملاحق باتويه.براي منم اين اتفاق افتاده با اين تفاوت كه داداشم ترم آخربهم گفت كه نمي خواد داداشم باشه ولي اين عشق دوطرفه نبود
 

Similar threads

بالا