نازنینا ما به عشق تو جوانی داده ایم
حال دیگر با جوانان ناز کن با ما چرا؟
من به سر منزل عنقا نه خودم بردم راه قطع اين مرحله با مرغ سليمان كردمرهرو منزل عشقیم و زسرحد عدم تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
مگر دیوانه خواهم شد در این سودا که شب تا روز
سخن با ماه می گویم پری در خواب می بینم
یارب آن شاه وش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یکدانه کیست؟
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبح رویی میرود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را
سعدی
از حلاوتها که هست از خشم و از دُشنام ِ او
ميستيزم هر شبي با چشم ِ خون آشام ِ او
دامهاي عشق ِ او گر پر و بالم بُگسَلَد
طوطي ِ جان نَگسَلَد از شِکر و بادام ِ او
مولوی
وانمود تنهایی است... کی دگر تماشایی است
آن هلالی زرین آبی مکرّرها
چون چراغ جادویی شعله ور شود هر بام
بر تنم فرو بارد دشنه های اخگرها
ای فتی فتوی غدرت ندهم
کافت غدر هلاک امم است
غدر نقابی بنیاد وفاست
اینت بنیاد که جان را حرم است
خاقانی
این حریفان در شب عشرت مرا یارند و بس
روز محنت آن که می آید به کار من تویی....
یاد ناکامی من باش به دوران مراد
زانکه صبحی ندمد کز پی آن شامی نیست
ديدي اي دل كه غم عشق دگر بار چه كرد
چون بشد دلبر و با يار وفادار چه كرد
در عشق و مستی داده ام بود و نبود خویشتن
ای ساقی مستان بگو دیوانه ام یا عاقلم؟؟؟
ما عشق و وفا را ز تو آموخته ايم
اي زندگي و مرگ تو آموختني
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |