نه همه آنچه به ره بینی دیوار و در استوفا اگر نتوانی مرا ببر از یاد
تو هم به عهدِ خودت کارِ روزگاران کن
نه همه آنچه به ره بینی دیوار و در است
پس دیوار نگر مردم صاحب نظری
در صعود وهمناکت وقتی از مردن هراسیدیدر دل بی نوای من عشق تو چنگ میزند
شوق به اوج میرسد، صبر فرود میكند
یارب بده مرا به دل نعمتی که بود
خرسندی حقیقت و پاکیزه توشهای
یار من این شهر مرده، ابری و بی آفتاب
یار من یک پرده یک لیوان و گاهی یک حصار
رود به خواب دو چشم، از خیال تو هیهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک
لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجات
که در این بحر کرم غرق گناه آمده ایم
دیگری را مثل یک حس غریب
در طپش های دل خود یافتن
روح و جان و هستی و آمال خویش
از ته دل جملگی را باختن
تا آشنای ما سر بیگانگان نداشت
غم با دل رمیده ما آشنا نبود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد و از سر پیمان نرود
دستهای التماس ما گشوده پس کجاست
دستهای با محبت کسی که عاشق است
تا بود نسخه عطری دل سودازده را
از خط غالیه سای تو سوادی طلبیم
کسی نیست بیا زندگی را بدزدیم
آنوقت
میان دو دیدار قسمت کنیم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |