1)میگن همه چیز در حال
تغییر کردن است و اون چیزی که
تغییر نمیکنه خود
تغییر است از این میشه استدلال کرد که 3 تا تغییر میتونه خیلی کارها بکنه پس چرا ما که سراپا در حال تغییریم کاری نمیتونیم بکنیم؟!!
2)خوب چون در کتاب خوندن باید ذهن یه آدم رو که به صورت نوشتاری تبدیل شده بخونی شاید گفت کتاب خوندن هم جزئ از اکتشافات بشر است
3)چرا توی ذهن میگنجه
5)راستش رو بخواهی من می خوام یه چیزی رو کشف کنم که ذهن آدم
نتونه پیداش کنه ولی یه مشکل دارم و اون هم این است که باید با ذهنم دنبالش برم و ذهنم زودتر از من به اون میرسه بخاطر همین باید اینقدر خودم رو از ذهنم قوی تر کنم که زودتر از اون به اکتشافم برسم
شاید بگید این پسره نادانه ولی یه سرنخی رو دوسال پیش پیدا کردم و دارم ادامش میدم اون سرنخ اینه که میگه باید فقط افکار خدا رو بدونم و بقیه در حاشیه اند
با این شاید بتونم از ذهن آدمی پیشی بگیرم ولی یه مشکل جدیدی در این خلل رخ داد و اون هم این است که با
استدلال میشود اینو ثابت کرد حال کار جدیدم شده چیزی رو پیدا کنم که
نه ذهن آدمی میتونه پیداش کنه نه چیزی اون استدلال کنه
جالبه که بعد از این چی رخ میده رو ذهنم نمیتونه حدس بزنه (شاید هیچ کس ندونه)و این خودش یعنی اینکه من بدون ذهنم میتونم یه چیزی رو پیدا کنم
فکر شو بکن چی میشه که یه آدم بتونه چیزی رو کشف کنه که نه عقل نه احساس و نه درک آدمی میتونه پیداش کنه حال
چون نمشه فکرشو هم کرد پس بدون که میشه ولی خیلی دوست دارم زود تر از هر چیزی اونو پیدا کنم فقط اگر عمرم کفاف بده
(راستی این حرفای منو زیاد جدی نگیرید چون بعضی مواقع چنان درشون غرق میشم که ... شاید هم قدرت کلمه ها بیشتر از این نیست خلاصه اینکه بی خیال)
راستی این در نوشته های شما من قسمت 4 رو توضیح ندادم و رفتم شماره 5 میدونی چرا؟ چون ذهنت و استدلالت احتمال میداد که 4 رو باید توضیح بدم ولی من دوست دارم
بدون مرز زندگی کنم
یه سری دست نوشته دارم دوست دارم اونا رو روزی چاپ کنم
ولی فعلا دنبال کاغذی میگردم که شاید هیچ وقت پیدا نشه..