عبادت در جبهه ...

آقا سید

مدیر بازنشسته
چند تا از بچه ها بهم می گفتن سید ، مدت زیادیه خاطره نذاشتی ،
به سفارش اونها تصمیم گرفتم یه خاطره از عملیات کربلای پنج بگم ، که اسمش رو هم گذاشته بودم " درگیری در کسوف " ،
ولی امروز تصمیمم عوض شد ، دیدم چند روزی نیست که از ماه مبارک رمضان خارج شدیم ،
از طرفی یکی دو روز بیشتر به هفته دفاع مقدس نمونده ،
پس دیدم بهتره یه خاطره بذارم با موضوع " عبادت در جبهه " ، خاطره درگیری در کسوف هم باشه یه فرصت دیگه ،
اگه اجازه بدید این خاطرات رو درچند قسمت کوتاه بیان کنم :
1- نماز نافله یا جماعت :
برای اولین بار بود جبهه می رفتم ،
نیمه های شب رسیدیم پادگان دوکوهه ،
نمی دونم این پادگان رو دیدیت یا نه ، اگه هم سفر کاروان راهیان نور شده باشید حتما دیدیت ،
تو قطار بچه هایی که از ما قدیمی تر بودن موقعی که چشمشون به پادگان افتاد مثل کسانی که حرم امام معصومی رو دیده باشن دست رو سینه گذاشتن و با تواضع کامل گفتن اسلام علیک یا ابی عبدالله (ع) ،
حال خیلی خوبی داشتم ، درست مثل کسانی که می خوان وارد بهشت بشن ، وارد پادگان شدم ،
با خودم گفتم بهتره برم یه جایی رو پیدا کنم تا اذان صبح مقداری استراحت کنم ،
بی اختیار به طرف حسینیه حاج همت حرکت کردم ،
بلند گوی پادگان آروم مناجات نورایی رو زمزمه می کرد ،
بوی خوش عطر همه فضا رو معطر کرده بود ،
با اینکه تصمیم داشتم استراحت کنم نمی دونم چرا تحت تاثیر اون جو و فضای معنوی قرار گرفته بودم ، بنابراین وضو گرفتم و وارد حسینه شدم ،
محشری بود ، نمی شد تشخیص داد این جماعتی که اینجا ایستادن و با اشک و تضرع نماز می خونن نماز جماعت صبح رو بر پا کردن یا در حال خوندن نماز شب هستند ،
تعدا اونها آنقدر زیاد بود که همگی در صفوف به هم چسبیده در حال خوندن نماز شب بودن ،
این صحنه رو دیگه هیچ وقت بعد از جنگ ندیدم ...
2- خادمی رزمندگان :
مدتی بود که تو سنگر اتفاقات عجیبی می افتاد ،
مثلا یه روز صبح از خواب بیدار شدیم ، یکی از بچه ها گفت لباس های شخصیم نیست ،
به شوخی بهش می گفتیم شاید یکی از بچه ها می خواسته بره مرخصی لباس نداشته یواشکی لباس های تو رو برداشته ، تو هم بهتره صداشو در نیاری ،
اونم در جواب می گفت بابا با لباس های چرک کی میره مرخصی ، چند روزی بود می خواستم بشورمشون حالشو نداشتم ،
بعد که از سنگر خارج می شدیم می دیدیم لباس ها شسته شده رو بند آویزونه !
معلوم هم نبود کار کیه ،
بچه ها می گفتم احتمالا خداوند یه حوری بهشتی در خدمتمون گذاشته که کارهمونو بکنه !
بعضی وقت ها صبح از خواب بیدار می شدیم می دیدیم پوتین هامون واکس زده جلوی سنگر گذاشته شده ،
سرتون رو درد نیارم کسی که این کارها رو می کرد شناسایی شد ،
وقتی دلیل این کار رو سوال کردم ، اشک تو چشماش جمع شد و گفت من این کار رو عین عبادت می دونم ،
و از من خواست به کسی اونو معرفی نکنم ، چرا که دوست داشت این کارها رو مخفیانه انجام بده ...
3- تواضع در برابر خدا تا چه حد :
نیمه های شب از خواب بیدار شدم ، برای گرفتن وضو به طرف سرویس های بهداشتی دو کوهه حرکت کردم ،
موقعی که رسیدم یه صحنه نظر منو به خودش جلب کرد ،
یکی از رزمنده ها برای اینکه شناسایی نشه ، چفیه دور صورتش پیچیده بود و در حال شستن توالت ها بود ، اونم نیمه های شب ،
شب های بعد هم این منظره رو دیدم ،
خیلی کنجکاو شدم ، تصمیم گرفتم یه شب این مرد خدا رو ، که شستس توالت های رزمنده ها رو برای خودش عبادت می دونست تعقیب کنم و ببینم کیه !
ولی چون شب ها در ساعات منظمی نمی اومد نمی تونستم خودم رو باهاش هماهنگ کنم ،
ولی مطمئن بودم هر شب میاد ،
تا اینکه یکی از دوستان موفق شده بود اونو تعقیب کنه و بفهمه اون کیه ،
موقعی که به من گفت اون شخص یه فرمانده گردانه ، اشک تو چشمام جمع شد ،
بی اختیار یاد فرمانده گردان خودمون افتادم که هر وقت با ما سر یه سفره هم غذا می شد ،
اجازه نمی داد کسی ظرف ها رو بشوره و خودش حتی نظافت سنگر رو هم انجام میداد ،
خداوند این اخلاص در عمل و تواضع رو به ما هم عطا کنه ، ان شاءالله ...
 

XPARS

عضو جدید
کاربر ممتاز
چند تا از بچه ها بهم می گفتن سید ، مدت زیادیه خاطره نذاشتی ،

یکیش من بودم :w16:

تعدا اونها آنقدر زیاد بود که همگی در صفوف به هم چسبیده در حال خوندن نماز شب بودن ،
این صحنه رو دیگه هیچ وقت بعد از جنگ ندیدم ......

سید صحنه های زیادی بود که دیگه بعد از جنگ دیده نشد . صحنه هایی که فقط تو سختی و شدت جنگ میشه اونا رو دید .
اینطور نیست ؟

 

آقا سید

مدیر بازنشسته

آقا سید

مدیر بازنشسته
سید صحنه های زیادی بود که دیگه بعد از جنگ دیده نشد . صحنه هایی که فقط تو سختی و شدت جنگ میشه اونا رو دید .
اینطور نیست ؟

درسته ، تعجبی هم نداره ،
تو موضوع معنویی جو خیلی روحانی در جبهه ها حاکم بود ،
همین حال و هوا بود که جنگ ما رو نسبت به سایر جنگ ها متمایز می کرد ،
تو سنگر های ما صدای قرآن می اومد و مناجات ،
چند صد متر اونورتر صدای قهقه خنده می اومد و ترانه های عربی ...
 

XPARS

عضو جدید
کاربر ممتاز
درسته ، تعجبی هم نداره ،
تو موضوع معنویی جو خیلی روحانی در جبهه ها حاکم بود ،
همین حال و هوا بود که جنگ ما رو نسبت به سایر جنگ ها متمایز می کرد ،
تو سنگر های ما صدای قرآن می اومد و مناجات ،
چند صد متر اونورتر صدای قهقه خنده می اومد و ترانه های عربی ...

و خیلی چیزا هم که زمان جنگ نبود و حتی فکرش رو نمیکردند که بیست سال بعد تو همین جامعه شاهدش باشند ...

ببخشید ولی اینو اگه نمیگفتم میمردم سید !

 

Mohsen_1111

عضو جدید
نوشته روی دیوار حسینیه حاج همت:
:gol: آن روزها دروازه ای برای شهادت داشتیم اما امروز معبری تنگ، هنوز هم برای شهید شدن فرصت هست دل را باید صاف کرد :gol: رهبر معظم انقلاب

انشاالله این فرصت نصیب ما هم بشه
بسیار ممنون سیدجان
 

كربلايي حسام

اخراجی موقت
نوشته روی دیوار حسینیه حاج همت:
:gol: آن روزها دروازه ای برای شهادت داشتیم اما امروز معبری تنگ، هنوز هم برای شهید شدن فرصت هست دل را باید صاف کرد :gol: رهبر معظم انقلاب

انشاالله این فرصت نصیب ما هم بشه
بسیار ممنون سیدجان

اقاسید اشک مارو دراوردید:cry:
مثل همیشه زیبا بود

همیشه تا اومدم بگم:
چرا برداشتند این نردبان را

یه صدایی بهم گفت:
اگر اه تو از جنس نیاز است
در باغ شهادت باز باز است
 

آقا سید

مدیر بازنشسته
کاش ما هم 1 درصد از این افتادگی و از خودگذشتگی تو وجودمون بود...

ممنون آقا سید فوق العاده بود مثل همیشه...
برامون دعا کن...
ان شاءالله ،
ولی یه سوال :
اگه گفتی برای بالا بردن تواضع و از خود گذشتگی چکار باید کرد ؟
 

آقا سید

مدیر بازنشسته
و خیلی چیزا هم که زمان جنگ نبود و حتی فکرش رو نمیکردند که بیست سال بعد تو همین جامعه شاهدش باشند ...

ببخشید ولی اینو اگه نمیگفتم میمردم سید !


درسته ،
چیزهایی که تو تخیل ما هم نمی کنجید یه روز شاهدش باشیم ،
ولی مسئول این تغییرات و یا به عبارتی جابجا شدن ضد ارزش ها با ارزش ها کیه ؟
 

آقا سید

مدیر بازنشسته
نوشته روی دیوار حسینیه حاج همت:
:gol: آن روزها دروازه ای برای شهادت داشتیم اما امروز معبری تنگ، هنوز هم برای شهید شدن فرصت هست دل را باید صاف کرد :gol: رهبر معظم انقلاب

انشاالله این فرصت نصیب ما هم بشه
بسیار ممنون سیدجان

منم امیدوارم ...
 

آقا سید

مدیر بازنشسته
اقاسید اشک مارو دراوردید:cry:
مثل همیشه زیبا بود

همیشه تا اومدم بگم:
چرا برداشتند این نردبان را

یه صدایی بهم گفت:
اگر اه تو از جنس نیاز است
در باغ شهادت باز باز است
ممنونم حسام جان ،
این بخاطر روح بلند خودته ،
عاقبت به خیر شی ...
 

Eshragh-Archi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ممنون آقا سید..:gol:
خاطره هایی که میذارین خیلی قشنگن..

فقط خاطره درگیری در کسوف رو یادتون نره برامون بذاریدا...

از اسمش معلومه باید خاطره هیجان انگیزی باشه..:gol:



 

آقا سید

مدیر بازنشسته
ممنون آقا سید..:gol:
خاطره هایی که میذارین خیلی قشنگن..

فقط خاطره درگیری در کسوف رو یادتون نره برامون بذاریدا...

از اسمش معلومه باید خاطره هیجان انگیزی باشه..:gol:




سلام اشراق عزیز ،
به روی چشم ،
دقیقا همینطوره ، خاطره درگیری در کسوف بسیار هیجان انگیزه ،
اگه عمری باشه سعی می کنم تو هفته دفاع مقدس این خاطره رو بذارم ...
 

آقا سید

مدیر بازنشسته
نه آقا سید چیکار باید کرد؟
شما بگید انشاالله ما هم بکار ببندیم
اولین چیز مهار نفسه ،
اینکه زیاده خواهی هامونو بتونیم کنترل کنیم ،
اینکه غرور خودمون رو ، خودمون بشکنیم ، نه دیگران ،
می دونی چرا حاجی وقتی محرم میشه ، لباس احرام می بنده ؟
دلیلش یکی شدنه ،
اگه کسی دارای پست و مقام و مکنتی هست ،
اونجا دیگه نمی تونه فخر فروشی کنه ،
چون همه مثل همند ،
این ابتدای کاره ،
هستند کسانی که دوران دفاع مقدس رو دیدن ،
ولی الان می بینی رنگ عوض می کنند ،
ولی خیلی ها هم مثل کوه استوارند ،
اینها هم دلیل داره ....
 

N. fotros

عضو جدید
کاربر ممتاز
آقا سید شما برگ مایی و سرور ما...:gol:
خیلی ممنون از راهنمایتون
بله حق باشماست
ان شاء الله که این سخنان شما برامون بشه الگو و راهنما
و با بکارگیریشون بتونیم حق بندگی خدا و بعد کمک به خلقشو ادا کنیم
البته بزرگ هایی مثل شما باید مارو کمک کنید و دعا...
 

آقا سید

مدیر بازنشسته
آقا سید شما برگ مایی و سرور ما...:gol:
خیلی ممنون از راهنمایتون
بله حق باشماست
ان شاء الله که این سخنان شما برامون بشه الگو و راهنما
و با بکارگیریشون بتونیم حق بندگی خدا و بعد کمک به خلقشو ادا کنیم
البته بزرگ هایی مثل شما باید مارو کمک کنید و دعا...
عاقبت به خیر شی :gol:
 

mahmood-en

عضو جدید
کاربر ممتاز
درسته ،
چیزهایی که تو تخیل ما هم نمی کنجید یه روز شاهدش باشیم ،
ولی مسئول این تغییرات و یا به عبارتی جابجا شدن ضد ارزش ها با ارزش ها کیه ؟

سلام آقا سيد
واقعا خاطرات قشنگي هستن
مشهد كه بودم حسابي براتون دعا كردم
آقا سيد يه ضرب المثل چيني كه ميگه يه روز حق و باطل تصميم گرفتن برن كنار درياچه شنا كنن
وقتي به درياچه رسيدن باطل به حق گفت : تو لباسات رو در بيار و اول شنا كن
وقتي كه حق لباساش رو در اورد و درون آب پريد ، باطل سريع لباساي حق رو پوشيد

بله تو جامعه ما هم خيلي از ارزشها و ضد ارزش ها جابه جا شدن
آقا سيد اين وظيفه ماست كه تا حد توان بتونيم از اين امر جلوگيري كنيم
 

Similar threads

بالا