خودتو با یه شعر وصف کن...!

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
به دريا شكوه بردم از شب دشت
وزين عمري كه تلخ تلخ بگذشت

به هر موجي كه مي گفتم غم خويش
سري ميزد به سنگ و باز مي گشت !
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
چه غريب ماندي اي دل , نه غمي نه غمگساري
نه به انتظار ياري , نه ز يار انتظاري
به غروب اين بيابان بنشين غريب و تنها
بنگر وفاي ياران که رها کنند ياري
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگذشت مرا، ای دل! با بی خبری عمری
با بی خبری از خود، کردم سپری عمری
چون شعله سرانجامم، خاموشی و سردی شد
هر چند ز من سر زد، دیوانه گری عمری
نرگس نشدم، دردا! تا تاج زرم باشد
چون لاله نصیبم شد، خونین جگری عمری
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بگذار از عشق سخن نگويم[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بگذار وسعتش را در حصار کلمات محدود نکنم؛[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]چرا که: من عشق را با کلام در نيافتم....:gol:[/FONT]​
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
در زمینی که زمان کاشت مرا
گل زیباش بجزء خار نبود

پستی و هرزگی و هرزه دری
حسرتها بهر کسی عار نبود
زارو بدبخت و گرفتار کسی
که به این عار گرفتار نبود
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
به قبرستان گذر كردم صباحي
شنيدم ناله و افغان و آهي
شنيدم كله اي با خاك مي گفت
كه اين دنيا نمي ارزد به كاهي
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
عيب رندان مكن اي زاهد پاكيزه سرشت / كه گناه دگري بر تو نخواهند نوشت
من اگر نيكم اگر بد تو برو خود را باش / هر كسي آن درود عاقبت كار كه كِشت
نه من از پرده تقوي به در افتادم و بس / پدرم نيز بهشت ابد از دست بهشت!
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
اشک در چشمهايم يخ زده
با حرارت نگاهت
شبنم را
به گلگونه هايم بياويز
رگ هايم
از نفس های تو لبريز است
 

shotgun

عضو جدید
اشک در چشمهايم يخ زده
با حرارت نگاهت
شبنم را
به گلگونه هايم بياويز
رگ هايم
از نفس های تو لبريز است


تقديم به تو گلابتون :heart:


يا رب اين نوگل خندان كه سپردي به منش - ميسپارم بتو از چشم حسود چمنش

گر چه از كوي وفا گشت بصد مرحله دور - دور باد آفت دور فلك از جان و تنش

گر به سر منزل سلمي رسي اي باد صبا - چشم دارم كه سلامي برساني ز منش
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
روزی با خودم فکر کردم اگر او را با غریبه ای

ببینم شهر را به آتش میکشم ولی امروز

حاظر نیستم

کبریتی روشن کنم تا ببینم او کجاست
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
(آه اگر راهی به دریاییم بود
از فرو رفتن چه پرواییم بود
...
...
خواب این بی خواب را یاد آورید
مرگ در مرداب را یاد آورید)
 

EVER GREEN

عضو جدید
کوی تو که آواره هزاری دارد
هرکس به خود آنجا سر و کاری دارد

تنها نه منم تشنهٔ دیدار، آنجا
جاییست که خضر هم گذاری دارد
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می کنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموش گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را

فروغ فرخ زاد
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
از غم غربتش آزرده خدايا مپسند
آن سفرکرده ما را به وطن بازرسان
:cry:
 

shotgun

عضو جدید
سبزه سبزم ريشه دارم.

من درختي استوارم

شور و شوق و شاديم را

هر چه دارم از تو دارم :دي
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باز از یک نگاه گرم تو یافت
همه ذرات جان من هیجان،
همه تن بودم ای خدا، همه تن
همه جان گشتم ای خدا،همه جان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شیوۀ شمع رخ افروختن و سوختن است

ما به این خوش که به فکرِ پرِ پروانۀ ماستhttp://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/im_msn.gif
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
آواز میخوانم
خنده می سپارم
گاهی هم در تنهایی می گریم
تو نیستی
و غبار در تو گم شده
انگار ورقی از تقویم را
با خود بُرده ای...
 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا