به سوی خدا ........

دختر معمار

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام بچه های گل باشگاه امروز چشمم به یه مطلب خورد که خیلی قشنگه منم خیلی وقت پیش خونده بودم. شاید شماام خونده باشید ولی گفتم شاید بعضی از بچه ها نخوندن.
خلاصه اگه خوندید دوباره بخونید ارزشش رو داره چند دقیقه بیشتر وقت نمیگیره.:smile:

:smile:


كوله ‌پشتی‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد. رفت‌ كه‌ دنبال‌ خدا بگردد؛ و گفت: تا كوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت.نهالی‌ رنجور و كوچك‌ كنار راه‌ ایستاده‌ بود.مسافر با خنده‌ای‌ رو به‌ درخت‌ گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ كنار جاده‌ بودن‌ و نرفتن؛ و درخت‌ زیر لب‌ گفت: ولی‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ كه‌ بروی‌ و بی‌ رهاورد برگردی.
كاش‌ می‌دانستی‌ آن‌چه‌ در جست‌وجوی‌ آنی، همین‌جاست.
مسافر رفت‌ و گفت: یك‌ درخت‌ از راه‌ چه‌ می‌داند، پاهایش‌ در گِل‌ است، او هیچ‌گاه‌ لذت‌ جست‌وجو را نخواهد یافت.
و نشنید كه‌ درخت‌ گفت: اما من‌ جست‌وجو را از خود آغاز كرده‌ام‌ و سفرم‌ را كسی‌ نخواهد دید؛ جز آن‌ كه‌ باید.
مسافر رفت‌ و كوله‌اش‌ سنگین‌ بود.
هزار سال‌ گذشت، هزار سالِ‌ پر خم‌ و پیچ، هزار سالِ‌ بالا و پست. مسافر بازگشت. رنجور و ناامید. خدا را نیافته‌ بود، اما غرورش‌ را گم‌ كرده‌ بود. به‌ ابتدای‌ جاده‌ رسید. جاده‌ای‌ كه‌ روزی‌ از آن‌ آغاز كرده‌ بود.
درختی‌ هزار ساله، بالا بلند و سبز كنار جاده‌ بود. زیر سایه‌اش‌ نشست‌ تا لختی‌ بیاساید. مسافر درخت‌ را به‌ یاد نیاورد. اما درخت‌ او را می‌شناخت.
درخت‌ گفت: سلام‌ مسافر، در كوله‌ات‌ چه‌ داری، مرا هم‌ میهمان‌ كن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، كوله‌ام‌ خالی‌ است‌ و هیچ‌ چیز ندارم.
درخت‌ گفت: چه‌ خوب، وقتی‌ هیچ‌ چیز نداری، همه‌ چیز داری. اما آن‌ روز كه‌ می‌رفتی، در كوله‌ات‌ همه‌ چیز داشتی، غرور كمترینش‌ بود، جاده‌ آن‌ را از تو گرفت. حالا در كوله‌ات‌ جا برای‌ خدا هست. و قدری‌ از حقیقت‌ را در كوله‌ مسافر ریخت. دست‌های‌ مسافر از اشراق‌ پر شد و چشم‌هایش‌ از حیرت‌ درخشید و گفت: هزار سال‌ رفتم‌ و پیدا نكردم‌ و تو نرفته‌ای، این‌ همه‌ یافتی!
درخت‌ گفت: زیرا تو در جاده‌ رفتی‌ و من‌ در خودم. و پیمودن‌ خود، دشوارتر از پیمودن‌ جاده‌هاست.



امیدوارم خوشتون اومده باشه من که خیلی دوسشدارم.:smile::smile:[/


QUOTE]


این متن نوشته خانم عرفان نظر آهاری است . پیشنهاد میکنم سایر نوشته های زیبا ی ایشون رو هم بخونید . اطمینان دارم خوشتون میاد .
 

samira_3001

عضو جدید
کاربر ممتاز
up..........
 

Ali Talash

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام بچه های گل باشگاه امروز چشمم به یه مطلب خورد که خیلی قشنگه منم خیلی وقت پیش خونده بودم. شاید شماام خونده باشید ولی گفتم شاید بعضی از بچه ها نخوندن.
خلاصه اگه خوندید دوباره بخونید ارزشش رو داره چند دقیقه بیشتر وقت نمیگیره.:smile:

:smile:


كوله ‌پشتی‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد. رفت‌ كه‌ دنبال‌ خدا بگردد؛ و گفت: تا كوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت.نهالی‌ رنجور و كوچك‌ كنار راه‌ ایستاده‌ بود.مسافر با خنده‌ای‌ رو به‌ درخت‌ گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ كنار جاده‌ بودن‌ و نرفتن؛ و درخت‌ زیر لب‌ گفت: ولی‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ كه‌ بروی‌ و بی‌ رهاورد برگردی.
كاش‌ می‌دانستی‌ آن‌چه‌ در جست‌وجوی‌ آنی، همین‌جاست.
مسافر رفت‌ و گفت: یك‌ درخت‌ از راه‌ چه‌ می‌داند، پاهایش‌ در گِل‌ است، او هیچ‌گاه‌ لذت‌ جست‌وجو را نخواهد یافت.
و نشنید كه‌ درخت‌ گفت: اما من‌ جست‌وجو را از خود آغاز كرده‌ام‌ و سفرم‌ را كسی‌ نخواهد دید؛ جز آن‌ كه‌ باید.
مسافر رفت‌ و كوله‌اش‌ سنگین‌ بود.
هزار سال‌ گذشت، هزار سالِ‌ پر خم‌ و پیچ، هزار سالِ‌ بالا و پست. مسافر بازگشت. رنجور و ناامید. خدا را نیافته‌ بود، اما غرورش‌ را گم‌ كرده‌ بود. به‌ ابتدای‌ جاده‌ رسید. جاده‌ای‌ كه‌ روزی‌ از آن‌ آغاز كرده‌ بود.
درختی‌ هزار ساله، بالا بلند و سبز كنار جاده‌ بود. زیر سایه‌اش‌ نشست‌ تا لختی‌ بیاساید. مسافر درخت‌ را به‌ یاد نیاورد. اما درخت‌ او را می‌شناخت.
درخت‌ گفت: سلام‌ مسافر، در كوله‌ات‌ چه‌ داری، مرا هم‌ میهمان‌ كن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، كوله‌ام‌ خالی‌ است‌ و هیچ‌ چیز ندارم.
درخت‌ گفت: چه‌ خوب، وقتی‌ هیچ‌ چیز نداری، همه‌ چیز داری. اما آن‌ روز كه‌ می‌رفتی، در كوله‌ات‌ همه‌ چیز داشتی، غرور كمترینش‌ بود، جاده‌ آن‌ را از تو گرفت. حالا در كوله‌ات‌ جا برای‌ خدا هست. و قدری‌ از حقیقت‌ را در كوله‌ مسافر ریخت. دست‌های‌ مسافر از اشراق‌ پر شد و چشم‌هایش‌ از حیرت‌ درخشید و گفت: هزار سال‌ رفتم‌ و پیدا نكردم‌ و تو نرفته‌ای، این‌ همه‌ یافتی!
درخت‌ گفت: زیرا تو در جاده‌ رفتی‌ و من‌ در خودم. و پیمودن‌ خود، دشوارتر از پیمودن‌ جاده‌هاست.



امیدوارم خوشتون اومده باشه من که خیلی دوسشدارم.:smile::smile:[/


QUOTE]


این متن نوشته خانم عرفان نظر آهاری است . پیشنهاد میکنم سایر نوشته های زیبا ی ایشون رو هم بخونید . اطمینان دارم خوشتون میاد .


ممنونم.
چشم حتما.:gol:
 

نازیلا

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام بچه های گل باشگاه امروز چشمم به یه مطلب خورد که خیلی قشنگه منم خیلی وقت پیش خونده بودم. شاید شماام خونده باشید ولی گفتم شاید بعضی از بچه ها نخوندن.
خلاصه اگه خوندید دوباره بخونید ارزشش رو داره چند دقیقه بیشتر وقت نمیگیره.:smile:

:smile:


كوله ‌پشتی‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد. رفت‌ كه‌ دنبال‌ خدا بگردد؛ و گفت: تا كوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت.نهالی‌ رنجور و كوچك‌ كنار راه‌ ایستاده‌ بود.مسافر با خنده‌ای‌ رو به‌ درخت‌ گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ كنار جاده‌ بودن‌ و نرفتن؛ و درخت‌ زیر لب‌ گفت: ولی‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ كه‌ بروی‌ و بی‌ رهاورد برگردی.
كاش‌ می‌دانستی‌ آن‌چه‌ در جست‌وجوی‌ آنی، همین‌جاست.
مسافر رفت‌ و گفت: یك‌ درخت‌ از راه‌ چه‌ می‌داند، پاهایش‌ در گِل‌ است، او هیچ‌گاه‌ لذت‌ جست‌وجو را نخواهد یافت.
و نشنید كه‌ درخت‌ گفت: اما من‌ جست‌وجو را از خود آغاز كرده‌ام‌ و سفرم‌ را كسی‌ نخواهد دید؛ جز آن‌ كه‌ باید.
مسافر رفت‌ و كوله‌اش‌ سنگین‌ بود.
هزار سال‌ گذشت، هزار سالِ‌ پر خم‌ و پیچ، هزار سالِ‌ بالا و پست. مسافر بازگشت. رنجور و ناامید. خدا را نیافته‌ بود، اما غرورش‌ را گم‌ كرده‌ بود. به‌ ابتدای‌ جاده‌ رسید. جاده‌ای‌ كه‌ روزی‌ از آن‌ آغاز كرده‌ بود.
درختی‌ هزار ساله، بالا بلند و سبز كنار جاده‌ بود. زیر سایه‌اش‌ نشست‌ تا لختی‌ بیاساید. مسافر درخت‌ را به‌ یاد نیاورد. اما درخت‌ او را می‌شناخت.
درخت‌ گفت: سلام‌ مسافر، در كوله‌ات‌ چه‌ داری، مرا هم‌ میهمان‌ كن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، كوله‌ام‌ خالی‌ است‌ و هیچ‌ چیز ندارم.
درخت‌ گفت: چه‌ خوب، وقتی‌ هیچ‌ چیز نداری، همه‌ چیز داری. اما آن‌ روز كه‌ می‌رفتی، در كوله‌ات‌ همه‌ چیز داشتی، غرور كمترینش‌ بود، جاده‌ آن‌ را از تو گرفت. حالا در كوله‌ات‌ جا برای‌ خدا هست. و قدری‌ از حقیقت‌ را در كوله‌ مسافر ریخت. دست‌های‌ مسافر از اشراق‌ پر شد و چشم‌هایش‌ از حیرت‌ درخشید و گفت: هزار سال‌ رفتم‌ و پیدا نكردم‌ و تو نرفته‌ای، این‌ همه‌ یافتی!
درخت‌ گفت: زیرا تو در جاده‌ رفتی‌ و من‌ در خودم. و پیمودن‌ خود، دشوارتر از پیمودن‌ جاده‌هاست.



امیدوارم خوشتون اومده باشه من که خیلی دوسشدارم.:smile::smile:
خیلی عالی بود علی جونم...:smile:
 

Ali Talash

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرسی داداشیییی:lol::w27:
قربون ابجی!
ممنون خیلی خیلی قشنگ بود
خوشم اومد.
خوشحالم!
خيلي خوب بود مرسي
خواهش میکنم!
عالي بود
مرسي:gol:
خواهش میکنم!
ممنون خیلی خوب بود:gol:
:gol::gol::gol:
خواهش میکنم!
علی جونم خیلی قشنگ بود:w27:
شرمنده میکنید!
خیلی عالی بود علی جونم...:smile:
ممنونم که سر زدی!
 

samira3242

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمي‌دونم تا حالا چند بار بهت قول‌هاي قشنگ دادم و اون‌ها رو شکستم. اما، تو اوني هستي که در پيمانش وفادارترينه...
:gol::gol::gol:
 

apasai

عضو جدید
و بشر خدا را آفرید



  • بشر طی قرون متمادی ، نه تنها بر سایر حیوانات روی زمین برتری خود را به ثبوت رساند ،بلکه طبیعت و جلوه های گوناگون آن را نیز مقهور خود کرد. به اختراعات و اکتشافات شگرفی نائل آمد. ذرات اتم را شکافت و بر روی کره ماه که اجداد او روزگاری دراز آن را خدای خود می پنداشتند، قدم نهاد. بی شک آنچه از ترقیات این «انسان عاقل» قرن بیستم دیده می شود ، تنها مقدمه ای است بر پیشرفت ها و اکتشافات بزرگتری که درآینده به آن ها دست خواهد یافت . ولی علیرغم همه ترقیات علمی و فنی و دست آورد های فلسفی در حل بسیاری از مبهمات و چند و چون زندگی ، بشر هنوز در زمینه اعتقادات دینی و باور های ماوراء طبیعه ، به ساده دلی اجداد خود ، که هزاران سال قبل در جنگل ها و غارها زندگی می کردند ، باقی مانده است. بشر اولیه از رابطه علت و معلول آگاه نبود. در رنج از گرما و سرما ، سوزش آفتاب و گرسنگی و بیماری ، تکیه گاهی می جست. با مغز ابتدایی خود، از هر چه درمخیله او می گذشت خدائی می ساخت و در برابر آنچه خود ساخته بود به زانو در می آمد. از گناهان خود طلب عفو می نمود و برای سلامتی و ازدیاد محصول ، قربانی ها تقدیم آن می کرد.

  • گذشت قرن ها در اصل و جوهر این پندار تغییر محسوسی نداده است. خدایان ساخته تصور بشر، اشکال و اسامی گوناگون به خود گرفته اند.محدوده عمل آن ها به تدریج وسعت یافته و به هیئت قادر متعال و مقدر کننده سرنوشت افراد بشر در آمده اند. ولی ماهیت و جوهر اصلی خدای ساخته اندیشه و دست انسان، به همان صورت نخستین باقی مانده است. بسیاری ازمعتقدات مردمی که در آستانه قرن بیست و یکم میلادی زندگی می کنند بر پایه باور های دینی و سنت های کهن مذهبی و احساسات تند و آتشینی بنا شده است که از اجداد ما به ارث باقی مانده و با منطق و عقل فرسنگ ها فاصله دارد. بشر از نظر معتقدات دینی ، هنوز در عصر معجزات زندگی می کند. باور این مطلب که خسوف و کسوف از معجزات الهی است و یا مردم عاد و ثمود، به مجازات گناهانی که مرتکب شده بودند ، به امر خدا یک شبه از صحنه ی گیتی محو شدند و بسیاری دیگر از این قبیل ، هنوز پایه اعتقادی دینی غالب مردم جهان ما را تشکیل می دهد. آنچه مانع بیداری مردم و تفکر و تعقل در ارزیابی معتقدات متعصبانه دینی و مذهبی است، در درجه اول حضور دائمی باورهای موروثی در کلیه شئون زندگی بشر است. از اولین سخنانی که مادران به نوزادان خود می آموزند، تا آخرین جملاتی که بر جنازه ی آنان تلقین می شود ، از نخستین درس هایی که اطفال در دبستان ها فرا می گیرند تا نمایشات و فیلم های تلویزیونی ، امواج ماهواره یی و حتی عبادت گاه هایی که به عنوان آثار تاریخی در ایام تعطیل و مسافرت ها از آن بازدید می شود، همه و همه اثر تلقینی خلسه آور و مخدر تدریجی خود را بر قوای دماغی و ضمیر باطن شخص باقی می گذارند و جهت اعتقادی او را تنها به یک سوی منحرف می نمایند .آنچه این دستگاه های تلقینی دینی را در طول عمر تقویت و تغذیه می نماید و آتش معابد را همیشه فروزان نگاه می دارد، کوشش بی حد مکتب داران دین و متولیان مذهبی است که منافع اقتصادی و دنیایی خود را در سکون معتقدات دینی و اشاعه باور های خرافی می دانند و آخرین توانایی خود را در پایداری و زنده نگهداشتن آن به کار می برند.
 
بالا