به سوی خدا ........

amin 1991

عضو جدید
مطلب جالبی بود.

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید :gol:معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار :gol:در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بی​صورت معشوق ببینید:gol: هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید :gol:یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشان​هاش بگفتید :gol:از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت :gol:یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد:gol: افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
 
آخرین ویرایش:

sahel_k

عضو جدید
کاربر ممتاز
:gol:





در نگاه کساني که پرواز را نمي فهمند هرچه بيشتر اوج بگيري کوچکتر خواهي شد.
__________________

 

salaman

عضو جدید
اندوه خداوند در این است که می گوید:
هنگامی که بنده ام در لحظات سخت زندگی مرا نجوا میکند چنان به او می نگرم که گویی عالم به کنار او تنها بنده ی من است و چه بد که او چنان مرا می خواند که انگار تمام عالم خدای اویند الا من......


 

pesaretehroni

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سلام بچه های گل باشگاه امروز چشمم به یه مطلب خورد که خیلی قشنگه منم خیلی وقت پیش خونده بودم. شاید شماام خونده باشید ولی گفتم شاید بعضی از بچه ها نخوندن.
خلاصه اگه خوندید دوباره بخونید ارزشش رو داره چند دقیقه بیشتر وقت نمیگیره.:smile:

:smile:


كوله ‌پشتی‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد. رفت‌ كه‌ دنبال‌ خدا بگردد؛ و گفت: تا كوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت.نهالی‌ رنجور و كوچك‌ كنار راه‌ ایستاده‌ بود.مسافر با خنده‌ای‌ رو به‌ درخت‌ گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ كنار جاده‌ بودن‌ و نرفتن؛ و درخت‌ زیر لب‌ گفت: ولی‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ كه‌ بروی‌ و بی‌ رهاورد برگردی.
كاش‌ می‌دانستی‌ آن‌چه‌ در جست‌وجوی‌ آنی، همین‌جاست.
مسافر رفت‌ و گفت: یك‌ درخت‌ از راه‌ چه‌ می‌داند، پاهایش‌ در گِل‌ است، او هیچ‌گاه‌ لذت‌ جست‌وجو را نخواهد یافت.
و نشنید كه‌ درخت‌ گفت: اما من‌ جست‌وجو را از خود آغاز كرده‌ام‌ و سفرم‌ را كسی‌ نخواهد دید؛ جز آن‌ كه‌ باید.
مسافر رفت‌ و كوله‌اش‌ سنگین‌ بود.
هزار سال‌ گذشت، هزار سالِ‌ پر خم‌ و پیچ، هزار سالِ‌ بالا و پست. مسافر بازگشت. رنجور و ناامید. خدا را نیافته‌ بود، اما غرورش‌ را گم‌ كرده‌ بود. به‌ ابتدای‌ جاده‌ رسید. جاده‌ای‌ كه‌ روزی‌ از آن‌ آغاز كرده‌ بود.
درختی‌ هزار ساله، بالا بلند و سبز كنار جاده‌ بود. زیر سایه‌اش‌ نشست‌ تا لختی‌ بیاساید. مسافر درخت‌ را به‌ یاد نیاورد. اما درخت‌ او را می‌شناخت.
درخت‌ گفت: سلام‌ مسافر، در كوله‌ات‌ چه‌ داری، مرا هم‌ میهمان‌ كن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، كوله‌ام‌ خالی‌ است‌ و هیچ‌ چیز ندارم.
درخت‌ گفت: چه‌ خوب، وقتی‌ هیچ‌ چیز نداری، همه‌ چیز داری. اما آن‌ روز كه‌ می‌رفتی، در كوله‌ات‌ همه‌ چیز داشتی، غرور كمترینش‌ بود، جاده‌ آن‌ را از تو گرفت. حالا در كوله‌ات‌ جا برای‌ خدا هست. و قدری‌ از حقیقت‌ را در كوله‌ مسافر ریخت. دست‌های‌ مسافر از اشراق‌ پر شد و چشم‌هایش‌ از حیرت‌ درخشید و گفت: هزار سال‌ رفتم‌ و پیدا نكردم‌ و تو نرفته‌ای، این‌ همه‌ یافتی!
درخت‌ گفت: زیرا تو در جاده‌ رفتی‌ و من‌ در خودم. و پیمودن‌ خود، دشوارتر از پیمودن‌ جاده‌هاست.



امیدوارم خوشتون اومده باشه من که خیلی دوسشدارم.:smile::smile:

داستان قشنگی بود ولی جمله آخر از همه زیباتر
مشکل ما انسانها همینه که کمتر تو خودمون میبینیم همه اش حواسمون به اطرافیان و کاراشونه
 

maryy jo0n

عضو جدید
آفلین داداشیییییییییییییییییی..مطب عبرت آمیزی بود...مخصوصاواسه مغرورااااااا که موندم به چیشون می نازن...هههههههههه هههههههههههه ههههههههههههههه
 

maryy jo0n

عضو جدید
مممممممممممممممممممرررررررررررررررررسسسسسسسسسسیییییییییییییییییییییییی.....ایشا الله خانمت جبران کنه برات....وحشتناک قربونت شهههه.........ههههههههه هههههههه ههههه ببببببووووووووووووووووووسسسسسسس سسسسسسسسسس
 

Ali Talash

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مممممممممممممممممممرررررررررررررررررسسسسسسسسسسیییییییییییییییییییییییی.....ایشا الله خانمت جبران کنه برات....وحشتناک قربونت شهههه.........ههههههههه هههههههه ههههه ببببببووووووووووووووووووسسسسسسس سسسسسسسسسس

قربونت برم.:sweatdrop::gol::gol::gol:
 

بانوی ایرانی

عضو جدید
سلام بچه های گل باشگاه امروز چشمم به یه مطلب خورد که خیلی قشنگه منم خیلی وقت پیش خونده بودم. شاید شماام خونده باشید ولی گفتم شاید بعضی از بچه ها نخوندن.
خلاصه اگه خوندید دوباره بخونید ارزشش رو داره چند دقیقه بیشتر وقت نمیگیره.:smile:

:smile:


كوله ‌پشتی‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد. رفت‌ كه‌ دنبال‌ خدا بگردد؛ و گفت: تا كوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت.نهالی‌ رنجور و كوچك‌ كنار راه‌ ایستاده‌ بود.مسافر با خنده‌ای‌ رو به‌ درخت‌ گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ كنار جاده‌ بودن‌ و نرفتن؛ و درخت‌ زیر لب‌ گفت: ولی‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ كه‌ بروی‌ و بی‌ رهاورد برگردی.
كاش‌ می‌دانستی‌ آن‌چه‌ در جست‌وجوی‌ آنی، همین‌جاست.
مسافر رفت‌ و گفت: یك‌ درخت‌ از راه‌ چه‌ می‌داند، پاهایش‌ در گِل‌ است، او هیچ‌گاه‌ لذت‌ جست‌وجو را نخواهد یافت.
و نشنید كه‌ درخت‌ گفت: اما من‌ جست‌وجو را از خود آغاز كرده‌ام‌ و سفرم‌ را كسی‌ نخواهد دید؛ جز آن‌ كه‌ باید.
مسافر رفت‌ و كوله‌اش‌ سنگین‌ بود.
هزار سال‌ گذشت، هزار سالِ‌ پر خم‌ و پیچ، هزار سالِ‌ بالا و پست. مسافر بازگشت. رنجور و ناامید. خدا را نیافته‌ بود، اما غرورش‌ را گم‌ كرده‌ بود. به‌ ابتدای‌ جاده‌ رسید. جاده‌ای‌ كه‌ روزی‌ از آن‌ آغاز كرده‌ بود.
درختی‌ هزار ساله، بالا بلند و سبز كنار جاده‌ بود. زیر سایه‌اش‌ نشست‌ تا لختی‌ بیاساید. مسافر درخت‌ را به‌ یاد نیاورد. اما درخت‌ او را می‌شناخت.
درخت‌ گفت: سلام‌ مسافر، در كوله‌ات‌ چه‌ داری، مرا هم‌ میهمان‌ كن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، كوله‌ام‌ خالی‌ است‌ و هیچ‌ چیز ندارم.
درخت‌ گفت: چه‌ خوب، وقتی‌ هیچ‌ چیز نداری، همه‌ چیز داری. اما آن‌ روز كه‌ می‌رفتی، در كوله‌ات‌ همه‌ چیز داشتی، غرور كمترینش‌ بود، جاده‌ آن‌ را از تو گرفت. حالا در كوله‌ات‌ جا برای‌ خدا هست. و قدری‌ از حقیقت‌ را در كوله‌ مسافر ریخت. دست‌های‌ مسافر از اشراق‌ پر شد و چشم‌هایش‌ از حیرت‌ درخشید و گفت: هزار سال‌ رفتم‌ و پیدا نكردم‌ و تو نرفته‌ای، این‌ همه‌ یافتی!
درخت‌ گفت: زیرا تو در جاده‌ رفتی‌ و من‌ در خودم. و پیمودن‌ خود، دشوارتر از پیمودن‌ جاده‌هاست.



امیدوارم خوشتون اومده باشه من که خیلی دوسشدارم.:smile::smile:



موی بر اندامم گشت سیخ ! بود بسیار بسیار دلکش!
 

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون خیلی قشنگ بود :D
فقط من نفهمیدم ابجی اشراق تو دستای این مسافر چیکار میکنه :gol::D
 
بالا