من مونا 19 ساله هر شب مرا به مردان سن بالا اجاره میدادند

mr.fares

عضو جدید
کاربر ممتاز
20سال* بیشتر ندارد و در یک* خانه* فساد در دام* ماموران* گرفتار شده* است*. فیلم* گذشته*اش* را به* عقب* برمی*گرداند و تلخی*های* زندگی*اش* را چنین* به* تصویر می*کشد:

اسم* من* موناست* و 19 ساله* هستم*. پدرم* بنا بود. از روزی* که* به* دنیا آمدم* صدای* دعواهای* پدر و مادرم* در گوشم* نجوا می*کردند. مادرم* عاشق* پسر دیگری* بود اما خانواده*اش* او را به* زور به* عقد پدرم* درآورده* بودند. در دریای* تلخی*، کینه* و درگیری* بزرگ* شدم* مادرم* اصلا اهمیتی* به* من* و خواهر کوچکم* نمی*داد. دیگر از این* وضعیت* خسته* شده* بودم*. حسرت* دست* محبت* مادرم* را می*کشیدم*. اما افسوس*... افسوس* که* مادرم* تمام* فکرش* معشوقه*اش* علی* بود. زندگی* ما بخاطر وجود او سیاه* شده* بود. نمی*توانستم* خیانت*های* مادرم* به* پدرم* را تحمل* کنم*. از آخرش* می*ترسیدم* اگر یک* روز پدرم* می*فهمید چه* می*شد.
بالاخره* اتفاقی* که* می*ترسیدم* افتاد. یک* روز که* مثل* همیشه* علی* در خانه* ما بود پدرم* ناگهان* سرزده* وارد خانه* شد. هیچ* وقت* آن* روز را فراموش* نمی*کنم*. غوغایی* به* پا شد. علی* با پدرم* درگیر شد او را کتک* زد و از خانه* فرار کرد. مادرم* هم* با او رفت*. پدرم* فردای* آن* روز تقاضای* طلاق* داد. بیچاره* حتی* شکایتی* هم* از مادرم* نکرد. در همین* گیرودار بودیم* که* پدرم* از غصه* دق* کرد و مرد. بعد از مرگ* پدرم*، من* و خواهرم* مجبور شدیم* پیش* مادرم* برویم*. مادرم* هم* نگذاشت* چهلم* پدرم* بگذرد، با علی* معشوقه*اش* ازدواج* کرد. علی* اخلاقش* بسیار بد بود. چون* مواد مصرف* می*کرد، مادرم* را کتک* می*زد. من* و خواهرم* را عذاب* می*داد. یک* بار هم* علی* مشغول* کشیدن* تریاک* بود که* من* با او درگیر شدم* با سیخ* پاهایم* را سوزاند. آن* شب* تمام* وسایلم* را جمع* کردم*، تصمیم* گرفتم* از خانه* فرار کنم* و این کار را کردم
لباس* پسرانه* می*پوشیدم* و در دستشویی* پارک*ها می*خوابیدم*. یک* شب* در دستشویی* پارک* با یک* دختر فراری* که* سرنوشتش* مثل* من* بود، آشنا شدم*. او می*گفت* با پسری* دوست* شده* که* به* او قول* ازدواج* داده* است*. گاه*گاهی* هم* به* خانه*اش* می*رود. از من* خواست* که* به* خانه* دوست* پسرش* بروم*. فردای* آن* روز به* آنجا رفتیم*. خانه* بزرگی* در مرکز شهر بود. در آنجا دختر و پسران* زیادی* رفت* و آمد داشتند. آن* وقت* فهمیدم* که* آنجا یک* مرکز فساد است*. رییس* خانه* فساد پیرمرد سرحالی* بود که* با نوه*اش* همان* پسری* که* به* دوستم* قول* ازدواج* داده* بود آنجا را اداره* می*کرد. از من* خواستند که* خودفروشی* کنم* و* در آنجا بمانم*. من* هم* مجبور شدم* قبول* کنم*. چون* جایی* برای* ماندن* نداشتم*.

هر شب* مرا به* مردان* سن* بالا اجاره* می*دادند و پولش* را پیرمرد (رییس* خانه* فساد)می*گرفت*. آن* دختر هم* که* در دستشویی* پارک* با او آشنا شدم* وسیله*یی* بود تا دختران* فراری* را به* دام* بیندازد. به* هرحال* گرفتار آنجا شده* بودم*.آنقدر در دریای* آلوده* غرق* شده* بودم* که* دیگر به* هیچ* چیز و هیچ* کس* فکر نمی*کردم*، بی*خیال* شده* بودم*. باید تسلیم* سرنوشت* می*شدم*. چند ماهی* گذشت* و یک* روز ماموران* به* آن* خانه* ریختند و مرا هم* دستگیر کردند. بزرگترین* آرزویم* خوشبختی* خواهرم* است*. دوست* دارم* زودتر از زندان* آزاد شوم*. پیش* خواهرم* برگردم*. هر دو کار کنیم* و خرج* زندگی* تامین* شود. چه* رویاهایی* داشتم*. دوست* داشتم* درس* بخوانم*، برای* خودم* کسی* بشوم*. اما نفرین* بر این* روزگار که* مرا پشت* میله*های* زندان* انداخت*
 

abu_72

عضو جدید
کاربر ممتاز
بد بخت.............دلم واسش سوخت

خوب تقصير بابا بزرگ مامان بزرگش بوده ديگه اگه مامانش رو به اون كه دوستش داشته ميدادن ديگه اينجوري نميشد
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
واقعا تاسف باره :mad::cry:
آیا واقعا بهشت زیر پای اینجور مادرانی هم هست . گفتم مادر اصلا میشه اینارو مادر صدا زد
البته خدا رو شکر تعداد اینگونه افراد در مقابل اقیانوس مادران پر محبت بسیار ناچیز است
و دیگر اینکه باید همیشه قدرت تحملمون رو خیلی ببریم بالا و در برابر ظلم و بی عدالتی مبارزه کنیم مبارزه منظور صرفا برخورد فیزیکی نیست . نه اینکه پا به فرار بگذاریم و نباید افرادی که به این چنین مشکلات برخورد میکنن به جاهایی که متاسفانه گرگان و خفاشان شب در کمین اند ( با این همه مواردی که در مورد ناامنی پارکها در شب گفته میشه ) نقل مکان کنند .
که واقعا اگه گرفتار گناه بشی تا کسی بیدارت نکنه هنوز در همون خواب به سر میبری و روز به روز گناهان زشت تر و بزرگتر رو مرتکب میشی و متاسفانه برات میشه عادت .
 

tamar

عضو جدید
به حال اين ها بايد نشست تا صبح گريه کرد متأسفانه از اين جور جوانا تو اين مملکت پره
 

شاهین تیز پرواز

عضو جدید
کاربر ممتاز
20سال* بیشتر ندارد و در یک* خانه* فساد در دام* ماموران* گرفتار شده* است*. فیلم* گذشته*اش* را به* عقب* برمی*گرداند و تلخی*های* زندگی*اش* را چنین* به* تصویر می*کشد:

اسم* من* موناست* و 19 ساله* هستم*. پدرم* بنا بود. از روزی* که* به* دنیا آمدم* صدای* دعواهای* پدر و مادرم* در گوشم* نجوا می*کردند. مادرم* عاشق* پسر دیگری* بود اما خانواده*اش* او را به* زور به* عقد پدرم* درآورده* بودند. در دریای* تلخی*، کینه* و درگیری* بزرگ* شدم* مادرم* اصلا اهمیتی* به* من* و خواهر کوچکم* نمی*داد. دیگر از این* وضعیت* خسته* شده* بودم*. حسرت* دست* محبت* مادرم* را می*کشیدم*. اما افسوس*... افسوس* که* مادرم* تمام* فکرش* معشوقه*اش* علی* بود. زندگی* ما بخاطر وجود او سیاه* شده* بود. نمی*توانستم* خیانت*های* مادرم* به* پدرم* را تحمل* کنم*. از آخرش* می*ترسیدم* اگر یک* روز پدرم* می*فهمید چه* می*شد.
بالاخره* اتفاقی* که* می*ترسیدم* افتاد. یک* روز که* مثل* همیشه* علی* در خانه* ما بود پدرم* ناگهان* سرزده* وارد خانه* شد. هیچ* وقت* آن* روز را فراموش* نمی*کنم*. غوغایی* به* پا شد. علی* با پدرم* درگیر شد او را کتک* زد و از خانه* فرار کرد. مادرم* هم* با او رفت*. پدرم* فردای* آن* روز تقاضای* طلاق* داد. بیچاره* حتی* شکایتی* هم* از مادرم* نکرد. در همین* گیرودار بودیم* که* پدرم* از غصه* دق* کرد و مرد. بعد از مرگ* پدرم*، من* و خواهرم* مجبور شدیم* پیش* مادرم* برویم*. مادرم* هم* نگذاشت* چهلم* پدرم* بگذرد، با علی* معشوقه*اش* ازدواج* کرد. علی* اخلاقش* بسیار بد بود. چون* مواد مصرف* می*کرد، مادرم* را کتک* می*زد. من* و خواهرم* را عذاب* می*داد. یک* بار هم* علی* مشغول* کشیدن* تریاک* بود که* من* با او درگیر شدم* با سیخ* پاهایم* را سوزاند. آن* شب* تمام* وسایلم* را جمع* کردم*، تصمیم* گرفتم* از خانه* فرار کنم* و این کار را کردم
لباس* پسرانه* می*پوشیدم* و در دستشویی* پارک*ها می*خوابیدم*. یک* شب* در دستشویی* پارک* با یک* دختر فراری* که* سرنوشتش* مثل* من* بود، آشنا شدم*. او می*گفت* با پسری* دوست* شده* که* به* او قول* ازدواج* داده* است*. گاه*گاهی* هم* به* خانه*اش* می*رود. از من* خواست* که* به* خانه* دوست* پسرش* بروم*. فردای* آن* روز به* آنجا رفتیم*. خانه* بزرگی* در مرکز شهر بود. در آنجا دختر و پسران* زیادی* رفت* و آمد داشتند. آن* وقت* فهمیدم* که* آنجا یک* مرکز فساد است*. رییس* خانه* فساد پیرمرد سرحالی* بود که* با نوه*اش* همان* پسری* که* به* دوستم* قول* ازدواج* داده* بود آنجا را اداره* می*کرد. از من* خواستند که* خودفروشی* کنم* و* در آنجا بمانم*. من* هم* مجبور شدم* قبول* کنم*. چون* جایی* برای* ماندن* نداشتم*.

هر شب* مرا به* مردان* سن* بالا اجاره* می*دادند و پولش* را پیرمرد (رییس* خانه* فساد)می*گرفت*. آن* دختر هم* که* در دستشویی* پارک* با او آشنا شدم* وسیله*یی* بود تا دختران* فراری* را به* دام* بیندازد. به* هرحال* گرفتار آنجا شده* بودم*.آنقدر در دریای* آلوده* غرق* شده* بودم* که* دیگر به* هیچ* چیز و هیچ* کس* فکر نمی*کردم*، بی*خیال* شده* بودم*. باید تسلیم* سرنوشت* می*شدم*. چند ماهی* گذشت* و یک* روز ماموران* به* آن* خانه* ریختند و مرا هم* دستگیر کردند. بزرگترین* آرزویم* خوشبختی* خواهرم* است*. دوست* دارم* زودتر از زندان* آزاد شوم*. پیش* خواهرم* برگردم*. هر دو کار کنیم* و خرج* زندگی* تامین* شود. چه* رویاهایی* داشتم*. دوست* داشتم* درس* بخوانم*، برای* خودم* کسی* بشوم*. اما نفرین* بر این* روزگار که* مرا پشت* میله*های* زندان* انداخت*
خوش به حال دکتر
دکتر کجایی ببینی؟:mad:
 

Mr.Hyde

عضو جدید
طبق معمول mr.fares يه تاپيك گرد و خاك ديگه اي به پا كرد
عجب
 

خردبین

عضو جدید
کاربر ممتاز
هرزنی که بچه ای روبه دنیامیاره شایسته اسم مادرنیست...
 

atousa_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
20سال* بیشتر ندارد و در یک* خانه* فساد در دام* ماموران* گرفتار شده* است*. فیلم* گذشته*اش* را به* عقب* برمی*گرداند و تلخی*های* زندگی*اش* را چنین* به* تصویر می*کشد:

اسم* من* موناست* و 19 ساله* هستم*. پدرم* بنا بود. از روزی* که* به* دنیا آمدم* صدای* دعواهای* پدر و مادرم* در گوشم* نجوا می*کردند. مادرم* عاشق* پسر دیگری* بود اما خانواده*اش* او را به* زور به* عقد پدرم* درآورده* بودند. در دریای* تلخی*، کینه* و درگیری* بزرگ* شدم* مادرم* اصلا اهمیتی* به* من* و خواهر کوچکم* نمی*داد. دیگر از این* وضعیت* خسته* شده* بودم*. حسرت* دست* محبت* مادرم* را می*کشیدم*. اما افسوس*... افسوس* که* مادرم* تمام* فکرش* معشوقه*اش* علی* بود. زندگی* ما بخاطر وجود او سیاه* شده* بود. نمی*توانستم* خیانت*های* مادرم* به* پدرم* را تحمل* کنم*. از آخرش* می*ترسیدم* اگر یک* روز پدرم* می*فهمید چه* می*شد.
بالاخره* اتفاقی* که* می*ترسیدم* افتاد. یک* روز که* مثل* همیشه* علی* در خانه* ما بود پدرم* ناگهان* سرزده* وارد خانه* شد. هیچ* وقت* آن* روز را فراموش* نمی*کنم*. غوغایی* به* پا شد. علی* با پدرم* درگیر شد او را کتک* زد و از خانه* فرار کرد. مادرم* هم* با او رفت*. پدرم* فردای* آن* روز تقاضای* طلاق* داد. بیچاره* حتی* شکایتی* هم* از مادرم* نکرد. در همین* گیرودار بودیم* که* پدرم* از غصه* دق* کرد و مرد. بعد از مرگ* پدرم*، من* و خواهرم* مجبور شدیم* پیش* مادرم* برویم*. مادرم* هم* نگذاشت* چهلم* پدرم* بگذرد، با علی* معشوقه*اش* ازدواج* کرد. علی* اخلاقش* بسیار بد بود. چون* مواد مصرف* می*کرد، مادرم* را کتک* می*زد. من* و خواهرم* را عذاب* می*داد. یک* بار هم* علی* مشغول* کشیدن* تریاک* بود که* من* با او درگیر شدم* با سیخ* پاهایم* را سوزاند. آن* شب* تمام* وسایلم* را جمع* کردم*، تصمیم* گرفتم* از خانه* فرار کنم* و این کار را کردم
لباس* پسرانه* می*پوشیدم* و در دستشویی* پارک*ها می*خوابیدم*. یک* شب* در دستشویی* پارک* با یک* دختر فراری* که* سرنوشتش* مثل* من* بود، آشنا شدم*. او می*گفت* با پسری* دوست* شده* که* به* او قول* ازدواج* داده* است*. گاه*گاهی* هم* به* خانه*اش* می*رود. از من* خواست* که* به* خانه* دوست* پسرش* بروم*. فردای* آن* روز به* آنجا رفتیم*. خانه* بزرگی* در مرکز شهر بود. در آنجا دختر و پسران* زیادی* رفت* و آمد داشتند. آن* وقت* فهمیدم* که* آنجا یک* مرکز فساد است*. رییس* خانه* فساد پیرمرد سرحالی* بود که* با نوه*اش* همان* پسری* که* به* دوستم* قول* ازدواج* داده* بود آنجا را اداره* می*کرد. از من* خواستند که* خودفروشی* کنم* و* در آنجا بمانم*. من* هم* مجبور شدم* قبول* کنم*. چون* جایی* برای* ماندن* نداشتم*.

هر شب* مرا به* مردان* سن* بالا اجاره* می*دادند و پولش* را پیرمرد (رییس* خانه* فساد)می*گرفت*. آن* دختر هم* که* در دستشویی* پارک* با او آشنا شدم* وسیله*یی* بود تا دختران* فراری* را به* دام* بیندازد. به* هرحال* گرفتار آنجا شده* بودم*.آنقدر در دریای* آلوده* غرق* شده* بودم* که* دیگر به* هیچ* چیز و هیچ* کس* فکر نمی*کردم*، بی*خیال* شده* بودم*. باید تسلیم* سرنوشت* می*شدم*. چند ماهی* گذشت* و یک* روز ماموران* به* آن* خانه* ریختند و مرا هم* دستگیر کردند. بزرگترین* آرزویم* خوشبختی* خواهرم* است*. دوست* دارم* زودتر از زندان* آزاد شوم*. پیش* خواهرم* برگردم*. هر دو کار کنیم* و خرج* زندگی* تامین* شود. چه* رویاهایی* داشتم*. دوست* داشتم* درس* بخوانم*، برای* خودم* کسی* بشوم*. اما نفرین* بر این* روزگار که* مرا پشت* میله*های* زندان* انداخت*
حالا چرا اینقدر ستاره؟؟؟؟
 

E.lahe

عضو جدید
کاربر ممتاز
به حال اين ها بايد نشست تا صبح گريه کرد متأسفانه از اين جور جوانا تو اين مملکت پره
گریه واسه چی ؟
تو گریه کنی همه این مسائ حل میشه ؟!!

ریشه کنی این مسائ باید از یه جائی شروع شه یا نه ؟
پس به جای گریه شروع کنندش باش !!
جالبه که ایشان علاقه عجیبی به اینجورتاپیک هاداره
و جالبتر اینکه 80 درصد تایپیکاش تکراریه
بقیه هم مال عهد دقیانوس :biggrin:

نمیدونم چرا خیلی هم اصرار داره که همه ازش تشکر کنند و نظر بدن ;)
 

د ا ن ش گ ا ه

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوش به حال دکتر
دکتر کجایی ببینی؟:mad:
ههه/چیز دیگه گیر نیاوردی عزیز گیر بدی
انشالله این موارد فقط و فقط به دست تنها باقی مانده سلاله پاک فاطمی حضرت حجت(عج) باز خواهد شد
دکتر هم زمینه را برای فرج آماده می کند انشالله
اللهم عجل ولیک الفرج
 

Mr.Hyde

عضو جدید
هرزنی که بچه ای روبه دنیامیاره شایسته اسم مادرنیست...

گریه واسه چی ؟
تو گریه کنی همه این مسائ حل میشه ؟!!

ریشه کنی این مسائ باید از یه جائی شروع شه یا نه ؟
پس به جای گریه شروع کنندش باش !!

و جالبتر اینکه 80 درصد تایپیکاش تکراریه
بقیه هم مال عهد دقیانوس :biggrin:

نمیدونم چرا خیلی هم اصرار داره که همه ازش تشکر کنند و نظر بدن ;)
اگه 80% تكراري در اومده شما ببخشش :biggrin:
تو ميتوني نظر و تشكر ندي كسي محبورت نكرده lol
 

butterfly_سبز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اینا همش شایعاته دشمنه! تو این مملکت و این زندگی های نکبتی؟ ای فارس وطن فروش غرب زده مزدور آمریکا!!
( بهتر از این نتونستم منظورم رو برسونم که تاپیک سیاسی نشه !!! )
 

atousa_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینا همش شایعاته دشمنه! تو این مملکت و این زندگی های نکبتی؟ ای فارس وطن فروش غرب زده مزدور آمریکا!!
( بهتر از این نتونستم منظورم رو برسونم که تاپیک سیاسی نشه !!! )
چرا با فونت بچم می نویسی؟؟؟؟؟؟؟


منم اینو گفتم که اسپم بشه و اصلاً جنبه ی سیاسی پیدا نکنه
 

mirror_life2006

عضو جدید
20سال* بیشتر ندارد و در یک* خانه* فساد در دام* ماموران* گرفتار شده* است*. فیلم* گذشته*اش* را به* عقب* برمی*گرداند و تلخی*های* زندگی*اش* را چنین* به* تصویر می*کشد:

اسم* من* موناست* و 19 ساله* هستم*. پدرم* بنا بود. از روزی* که* به* دنیا آمدم* صدای* دعواهای* پدر و مادرم* در گوشم* نجوا می*کردند. مادرم* عاشق* پسر دیگری* بود اما خانواده*اش* او را به* زور به* عقد پدرم* درآورده* بودند. در دریای* تلخی*، کینه* و درگیری* بزرگ* شدم* مادرم* اصلا اهمیتی* به* من* و خواهر کوچکم* نمی*داد. دیگر از این* وضعیت* خسته* شده* بودم*. حسرت* دست* محبت* مادرم* را می*کشیدم*. اما افسوس*... افسوس* که* مادرم* تمام* فکرش* معشوقه*اش* علی* بود. زندگی* ما بخاطر وجود او سیاه* شده* بود. نمی*توانستم* خیانت*های* مادرم* به* پدرم* را تحمل* کنم*. از آخرش* می*ترسیدم* اگر یک* روز پدرم* می*فهمید چه* می*شد.
بالاخره* اتفاقی* که* می*ترسیدم* افتاد. یک* روز که* مثل* همیشه* علی* در خانه* ما بود پدرم* ناگهان* سرزده* وارد خانه* شد. هیچ* وقت* آن* روز را فراموش* نمی*کنم*. غوغایی* به* پا شد. علی* با پدرم* درگیر شد او را کتک* زد و از خانه* فرار کرد. مادرم* هم* با او رفت*. پدرم* فردای* آن* روز تقاضای* طلاق* داد. بیچاره* حتی* شکایتی* هم* از مادرم* نکرد. در همین* گیرودار بودیم* که* پدرم* از غصه* دق* کرد و مرد. بعد از مرگ* پدرم*، من* و خواهرم* مجبور شدیم* پیش* مادرم* برویم*. مادرم* هم* نگذاشت* چهلم* پدرم* بگذرد، با علی* معشوقه*اش* ازدواج* کرد. علی* اخلاقش* بسیار بد بود. چون* مواد مصرف* می*کرد، مادرم* را کتک* می*زد. من* و خواهرم* را عذاب* می*داد. یک* بار هم* علی* مشغول* کشیدن* تریاک* بود که* من* با او درگیر شدم* با سیخ* پاهایم* را سوزاند. آن* شب* تمام* وسایلم* را جمع* کردم*، تصمیم* گرفتم* از خانه* فرار کنم* و این کار را کردم
لباس* پسرانه* می*پوشیدم* و در دستشویی* پارک*ها می*خوابیدم*. یک* شب* در دستشویی* پارک* با یک* دختر فراری* که* سرنوشتش* مثل* من* بود، آشنا شدم*. او می*گفت* با پسری* دوست* شده* که* به* او قول* ازدواج* داده* است*. گاه*گاهی* هم* به* خانه*اش* می*رود. از من* خواست* که* به* خانه* دوست* پسرش* بروم*. فردای* آن* روز به* آنجا رفتیم*. خانه* بزرگی* در مرکز شهر بود. در آنجا دختر و پسران* زیادی* رفت* و آمد داشتند. آن* وقت* فهمیدم* که* آنجا یک* مرکز فساد است*. رییس* خانه* فساد پیرمرد سرحالی* بود که* با نوه*اش* همان* پسری* که* به* دوستم* قول* ازدواج* داده* بود آنجا را اداره* می*کرد. از من* خواستند که* خودفروشی* کنم* و* در آنجا بمانم*. من* هم* مجبور شدم* قبول* کنم*. چون* جایی* برای* ماندن* نداشتم*.

هر شب* مرا به* مردان* سن* بالا اجاره* می*دادند و پولش* را پیرمرد (رییس* خانه* فساد)می*گرفت*. آن* دختر هم* که* در دستشویی* پارک* با او آشنا شدم* وسیله*یی* بود تا دختران* فراری* را به* دام* بیندازد. به* هرحال* گرفتار آنجا شده* بودم*.آنقدر در دریای* آلوده* غرق* شده* بودم* که* دیگر به* هیچ* چیز و هیچ* کس* فکر نمی*کردم*، بی*خیال* شده* بودم*. باید تسلیم* سرنوشت* می*شدم*. چند ماهی* گذشت* و یک* روز ماموران* به* آن* خانه* ریختند و مرا هم* دستگیر کردند. بزرگترین* آرزویم* خوشبختی* خواهرم* است*. دوست* دارم* زودتر از زندان* آزاد شوم*. پیش* خواهرم* برگردم*. هر دو کار کنیم* و خرج* زندگی* تامین* شود. چه* رویاهایی* داشتم*. دوست* داشتم* درس* بخوانم*، برای* خودم* کسی* بشوم*. اما نفرین* بر این* روزگار که* مرا پشت* میله*های* زندان* انداخت*
en romane??????????? pas alan az zendan myay enternet??????? nashnide bodam zendaniha ham haghe estefade az enternet ra darand:surprised:
 

مهرا

عضو جدید
واقعا تاسف باره :mad::cry:
آیا واقعا بهشت زیر پای اینجور مادرانی هم هست . گفتم مادر اصلا میشه اینارو مادر صدا زد
البته خدا رو شکر تعداد اینگونه افراد در مقابل اقیانوس مادران پر محبت بسیار ناچیز است
.
دوست عزیز چزا همچین حرفی رو میزنی؟؟؟
چرا اینطوری قضاوت میکنی؟؟؟
خیلی بد که زود دیگران رو زیر انگشت اتهامت له کنی

باید مشکل رو ریشه یابی کنی
حس مادر بودن
حس محبت
تو وجود هر دختر و زنی هست و یه چیز فطریه
باید متوجه بشی که خانواده ی این زن چطور این حس رو در این خانم نابود کردن
 

sacred

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا تاپیکای شما همش این جوریه!!! خودمون کم غم داریم شما هم هی از اینا بزن.........
:razz::(
 

morta

عضو جدید
کاربر ممتاز
جالب تاپیکاتون
فکر کنم همه رو از تو سایتای ***** برمیدارین :D
 

samira_3001

عضو جدید
کاربر ممتاز
بد بخت.............دلم واسش سوخت

خوب تقصير بابا بزرگ مامان بزرگش بوده ديگه اگه مامانش رو به اون كه دوستش داشته ميدادن ديگه اينجوري نميشد

مگه نخوندی؟! علی همون بوده و معتاد و عیاش بوده...........
 

samira_3001

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست عزیز چزا همچین حرفی رو میزنی؟؟؟
چرا اینطوری قضاوت میکنی؟؟؟
خیلی بد که زود دیگران رو زیر انگشت اتهامت له کنی

باید مشکل رو ریشه یابی کنی
حس مادر بودن
حس محبت
تو وجود هر دختر و زنی هست و یه چیز فطریه
باید متوجه بشی که خانواده ی این زن چطور این حس رو در این خانم نابود کردن

نه همه مادرا لیاقت کلمه ی مادر بودن رو ندارن! کسی و دیدم که شوهرش یه .... بوده ولی عاشق بچه هاش بوده.........

لعنت به فرهنگ غلط و بی پولی که هرچی ملتمون میکشه از این دوتاست........
 

readnews2007

عضو جدید
20سال* بیشتر ندارد و در یک* خانه* فساد در دام* ماموران* گرفتار شده* است*. فیلم* گذشته*اش* را به* عقب* برمی*گرداند و تلخی*های* زندگی*اش* را چنین* به* تصویر می*کشد:

اسم* من* موناست* و 19 ساله* هستم*. پدرم* بنا بود. از روزی* که* به* دنیا آمدم* صدای* دعواهای* پدر و مادرم* در گوشم* نجوا می*کردند. مادرم* عاشق* پسر دیگری* بود اما خانواده*اش* او را به* زور به* عقد پدرم* درآورده* بودند. در دریای* تلخی*، کینه* و درگیری* بزرگ* شدم* مادرم* اصلا اهمیتی* به* من* و خواهر کوچکم* نمی*داد. دیگر از این* وضعیت* خسته* شده* بودم*. حسرت* دست* محبت* مادرم* را می*کشیدم*. اما افسوس*... افسوس* که* مادرم* تمام* فکرش* معشوقه*اش* علی* بود. زندگی* ما بخاطر وجود او سیاه* شده* بود. نمی*توانستم* خیانت*های* مادرم* به* پدرم* را تحمل* کنم*. از آخرش* می*ترسیدم* اگر یک* روز پدرم* می*فهمید چه* می*شد.
بالاخره* اتفاقی* که* می*ترسیدم* افتاد. یک* روز که* مثل* همیشه* علی* در خانه* ما بود پدرم* ناگهان* سرزده* وارد خانه* شد. هیچ* وقت* آن* روز را فراموش* نمی*کنم*. غوغایی* به* پا شد. علی* با پدرم* درگیر شد او را کتک* زد و از خانه* فرار کرد. مادرم* هم* با او رفت*. پدرم* فردای* آن* روز تقاضای* طلاق* داد. بیچاره* حتی* شکایتی* هم* از مادرم* نکرد. در همین* گیرودار بودیم* که* پدرم* از غصه* دق* کرد و مرد. بعد از مرگ* پدرم*، من* و خواهرم* مجبور شدیم* پیش* مادرم* برویم*. مادرم* هم* نگذاشت* چهلم* پدرم* بگذرد، با علی* معشوقه*اش* ازدواج* کرد. علی* اخلاقش* بسیار بد بود. چون* مواد مصرف* می*کرد، مادرم* را کتک* می*زد. من* و خواهرم* را عذاب* می*داد. یک* بار هم* علی* مشغول* کشیدن* تریاک* بود که* من* با او درگیر شدم* با سیخ* پاهایم* را سوزاند. آن* شب* تمام* وسایلم* را جمع* کردم*، تصمیم* گرفتم* از خانه* فرار کنم* و این کار را کردم
لباس* پسرانه* می*پوشیدم* و در دستشویی* پارک*ها می*خوابیدم*. یک* شب* در دستشویی* پارک* با یک* دختر فراری* که* سرنوشتش* مثل* من* بود، آشنا شدم*. او می*گفت* با پسری* دوست* شده* که* به* او قول* ازدواج* داده* است*. گاه*گاهی* هم* به* خانه*اش* می*رود. از من* خواست* که* به* خانه* دوست* پسرش* بروم*. فردای* آن* روز به* آنجا رفتیم*. خانه* بزرگی* در مرکز شهر بود. در آنجا دختر و پسران* زیادی* رفت* و آمد داشتند. آن* وقت* فهمیدم* که* آنجا یک* مرکز فساد است*. رییس* خانه* فساد پیرمرد سرحالی* بود که* با نوه*اش* همان* پسری* که* به* دوستم* قول* ازدواج* داده* بود آنجا را اداره* می*کرد. از من* خواستند که* خودفروشی* کنم* و* در آنجا بمانم*. من* هم* مجبور شدم* قبول* کنم*. چون* جایی* برای* ماندن* نداشتم*.

هر شب* مرا به* مردان* سن* بالا اجاره* می*دادند و پولش* را پیرمرد (رییس* خانه* فساد)می*گرفت*. آن* دختر هم* که* در دستشویی* پارک* با او آشنا شدم* وسیله*یی* بود تا دختران* فراری* را به* دام* بیندازد. به* هرحال* گرفتار آنجا شده* بودم*.آنقدر در دریای* آلوده* غرق* شده* بودم* که* دیگر به* هیچ* چیز و هیچ* کس* فکر نمی*کردم*، بی*خیال* شده* بودم*. باید تسلیم* سرنوشت* می*شدم*. چند ماهی* گذشت* و یک* روز ماموران* به* آن* خانه* ریختند و مرا هم* دستگیر کردند. بزرگترین* آرزویم* خوشبختی* خواهرم* است*. دوست* دارم* زودتر از زندان* آزاد شوم*. پیش* خواهرم* برگردم*. هر دو کار کنیم* و خرج* زندگی* تامین* شود. چه* رویاهایی* داشتم*. دوست* داشتم* درس* بخوانم*، برای* خودم* کسی* بشوم*. اما نفرین* بر این* روزگار که* مرا پشت* میله*های* زندان* انداخت*
بعضی ها محکومن به بدبختی
و به آیینه عبرت بودن برای بعضی ها
به نظر من بهتره که زودتر ریشه کن بشن
حالا شما فکرش رو بکن این دختره بیاد حامله بشه و یه بچه ای هم به دنیا بیاره سرنوشت بچه هم بدتر از مادرش میشه و این چرخه تا ابد ادامه داره :mad:
پس بهتره که . . . :cry:
 

Similar threads

بالا