mr.mehrdad
عضو جدید
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرسسلام
دل با اميد وصل به جان خواست درد عشق
آن روز درد عشق چنين بيدوا نبود
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرسسلام
دل با اميد وصل به جان خواست درد عشق
آن روز درد عشق چنين بيدوا نبود
تار و پود هستیم بر باد رفت ، اما نرفت
عاشقی ها از دلم، دیوانگی ها از سرم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |