بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تا اونجای که من یادم میاد تو از اول از این کار لذت میبردیا ؟!!!! :دی

بروبچ باصفای کرسی عیده همگی مبارک ایشالا ساله خوبی داشته باشین ( گل )
وااااا آقا حمید این دم عیدی هم دکتر نرفتین !
قبلا آلزایمر داشتین من را یادتون نبود حالا روز و شب هم تشخیص نمی دین :cry:
عید شما هم مبارک
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
!!!!
چه ربطی داشت ؟! :دی (قبلا آلزایمر داشتین من را یادتون نبود حالا روز و شب هم تشخیص نمی دین :cry: )
مرسی لطف داری همچنین !
 

ARASH AZ

عضو جدید
کاربر ممتاز
این آخرین شبیه که تو سال 88 باید بریم کرسی نشینی :cry::cry:

فردا صبح با همین دستای خودم می دم بچه ها آتیشش بزنن :razz::D

به جاش یه نووشو می خرم و از فردا شب دوباره افتتاح می کنیم :razz: البته این کرسی جدیده مثله چیلره 4 فصل می شه ازش استفاده کرد:razz:
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه فحش واسه چی؟ خوبی؟
راستی زحمت نکش همین کرسی خوبه. هوا گرم بشه میریم زیر آسمون
 

ARASH AZ

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه فحش واسه چی؟ خوبی؟
راستی زحمت نکش همین کرسی خوبه. هوا گرم بشه میریم زیر آسمون

بله , حالا فردا که کرسیو عوض کردم بهتر هم می شم :razz::D
زیر آسمون چیه؟:surprised: نمی خواد یه دفعه از آسمون ماهی می آد هممون قافل گیر می شیم :razz::D
سلام تنها رو باشگاه ارسال نمیکنه... میگه حتما باید چند تا نقطه هم ادامه ش بذاری... باید از باشگاه بپرسید:D:D:D


خوب چند بار سلام کن این که کار نداره :lol::lol:
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بله , حالا فردا که کرسیو عوض کردم بهتر هم می شم :razz::D
زیر آسمون چیه؟:surprised: نمی خواد یه دفعه از آسمون ماهی می آد هممون قافل گیر می شیم :razz::D



خوب چند بار سلام کن این که کار نداره :lol::lol:
خب غافل گیر شدن هم خوبه.
میریم تو حیاط میشینیم، خوش میگذره
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام خوبی؟
آسمون. آفتاب باشه یا بارون فرقی نداره. ما میریم میشینیم تو حیاط
 

ARASH AZ

عضو جدید
کاربر ممتاز
مثلا چند بار؟:D
من سلام میکنم هر وقت کافی بود بگید......
سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام........................سلام



زهرا بیا دیگه...منتظرتم

سلام سلامتی میاره , هر چی بیشتر بهتر :D اصلا برای اینکه شب شنبه ثواب ببری به تعداد مرگان بهشت زهرا سلام کن :lol::lol:
 

kaghaz rangi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام سلامتی میاره , هر چی بیشتر بهتر :D اصلا برای اینکه شب شنبه ثواب ببری به تعداد مرگان بهشت زهرا سلام کن :lol::lol:


خوب من رفتم سلامامو بدم:D:gol:
ببخشید من امار دقیق دستم نیست... میشه یه امار کلی بهم بدید....:surprised:
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مجازاتی مشابه!

شیوانابا چند نفر از شاگردان بعد از روزها سفر وارد دهکده‌ای غریب شدند. غروب نزدیک بود و هیچ‌کس آنها را نمی‌شناخت، به همین خاطر در کنار چشمه زیردرختی اطراق کردند و به استراحت پرداختند. کنار چشمه مرد جوانی خسته وزخمی سر و صورت خود را می‌شست. آن مرد وقتی شیوانا را دید از او پرسید: "سوالی دارم! در این دهکده متولد شدم و جز سختی و فقر و تحقیر چیزی ندیده‌ام. آینده روشنی مقابلم نمی‌بینم و امروز هم با پسر ارباب دهکده که همه رعیت او هستیم جر و بحث کردیم و او هم به مباشران و همراهانش گفت مرابا چوب بزنند. به من بگویید چه کنم؟"
شیوانا دستانش را به سمت آسمان و افق دراز کرد و گفت: "به سرزمینی دیگربرو و آنجا زندگی کن. چه اجباری است در اینجا بمانی و تا این حد خواری وذلت را تحمل کنی؟"
مرد جوان با تعجب گفت: "این چه حرفی است می‌زنید. این دهکده اجدادی من است و یک دنیا از آن خاطره دارم. شما می‌گویید به همین راحتی آن را رها کنم وبروم؟"
شیوانا با لبخند گفت: "پس بمان و به خاطر خاطرات شیرینت سختی‌هایش را تحمل کن!"
مرد جوان هاج و واج به شیوانا خیره شد و دیگر هیچ نگفت. در این هنگام ارباب ده همراه جمعی از مزدورانش کنار چشمه آمدند و خواستند به جوان آسیب برسانند که شیوانا و شاگردانش نگذاشتند. ارباب ثروتمند ده عصبانی و خشمگین به شیوانا و همراهان گفتند که حق استراحت کنار چشمه را ندارند و باید شب نشده سریعا از دهکده بیرون بروند. شیوانا با تعجب دلیل خواست و آن مردگفت: "تمام ساکنان این دهکده رعیت و مزدبگیر من هستند و تمام این زمین‌ها هم متعلق به من است. چون مالک بی‌جان‌ها و جاندارهای این دیار من هستم پس این حق را به خود می‌دهم که شما را محکوم کنم از اینجا بروید و دیگر حق ندارید پایتان را در این دهکده بگذارید."
شیوانا با خنده از جا برخاست و مقابل ارباب دهکده ایستاد و گفت: "من هم توو همراهانت را محکوم می‌کنم که تا آخر عمر همین جا بمانید و نگهبان خاک واموالتان در این دهکده باشید و حق ندارید از این دهکده خارج شوید و پایتان را از آن بیرون بگذارید."
سپس بدون هیچ مقاومتی و به آرامی وسایلش را برداشت و به راه افتاد. شاگردان هم پشت سر اوحرکت کردند. آن مرد جوان زخمی هم دنبال شیوانا وشاگردان به راه افتاد و خود را به شیوانا رساند و گفت: "این چه حرکتی بودانجام دادید؟ چرا زود تسلیم شدید؟ و شب‌هنگام خود را آواره ساختید؟ شماترسو هستید و فقط چون او از شما قوی‌تر بود توانست به راحتی شما را بیرون کند و شما به راحتی آن را پذیرفتید. غیر از این است؟"
شیوانا با لبخند گفت: "برعکس این من بودم که او را از جایی که هر لحظه هستم بیرون کردم و این او بود که با تعجب و حیرت این مجازات را پذیرفت. چرا همیشه اصرار داری تیر مجازات را به سمت خود ببینی. به این بیندیش که در دل هر مجازاتی یک رهایی بزرگ نهفته است. چه ضرورتی داشت با این ارباب خودخواه و همراهان بی‌رحمش درگیر شویم؟ آنها را در زمین خودشان زندانی کردیم و خودمان را در زمین خدا آزاد ساختیم. این ارباب فقط در دهکده خودش قدرت دارد. خوب پس او را به اقامت در دهکده‌اش محکوم کن و آزادی خود را درجایی بدون او جست‌وجو کن."
مرد جوان به سمت یکی از شاگردان شیوانا رفت و با تمسخر گفت: "دیدید استادتان چه کرد؟ او تسلیم شد؟"
آن شاگرد با تعجب سرش را به علامت نفی تکان داد و گفت: "اصلا چنین نبود. او ارباب شما را مجازات کرد و ما را از بلا رهانید. من تسلیمی نمی‌بینم!"
مرد جوان با آزردگی گفت: "اما من موضوع را برعکس به این شکل می‌بینم که همراه شما هستم چون محکوم به اخراج شده‏ ام."
شیوانا دستی بر شانه مرد جوان زد و گفت: "با این گونه نگاه کردن به دنیا،فقط نزد خودت به ارباب قدرت بیشتری می‌دهی و خویشتن را حقیرتر می‌بینی واین همان چیزی است که ارباب آرزو دارد اتفاق بیفتد. برعکس اگر مثل ما فکرکنی خود را قوی‌ترو آزادتر می‌بینی و ارباب را به صورت فرد محکومی می‌بینی که پایش به چند هکتار زمین زنجیر شده است. اگر اولی را انتخاب کنی حتی الان که آزاد هستی و فرسنگ‌ها از دهکده دوریم باز رعیت ارباب هستی. امااگر دومی را برگزینی آزادی و آرامش و اطمینان را صاحب می‌شوی و حتی گه‌گاه دلت هم برای ارباب و بقیه می‌سوزد که چگونه زندانی قفس خودشان هستند. انتخاب با خودت است."
 

ARASH AZ

عضو جدید
کاربر ممتاز
راستی این شب آخری چرا انقدر اینجا خلوته ؟ :cry:

کسی نیست که برامون چایی بیاره؟:surprised:

این آبجی آزاده هم که نیست :razz: اگه بود هم می زد پس کلم و می فرستادم تو اندرونی :cry::D
 

!/!

عضو جدید
کاربر ممتاز
راستی این شب آخری چرا انقدر اینجا خلوته ؟ :cry:

کسی نیست که برامون چایی بیاره؟:surprised:

این آبجی آزاده هم که نیست :razz: اگه بود هم می زد پس کلم و می فرستادم تو اندرونی :cry::D

همیشه تو اون بیچاره رو میفرستی هیزم بیاره!
 

ARASH AZ

عضو جدید
کاربر ممتاز
همیشه تو اون بیچاره رو میفرستی هیزم بیاره!

سلام :gol:

نه بابا , اون که کزت جون بود :D (تینا )
این آزی خیلی سنگ دله :( همین دیشب جلوی همه زد پس کلم ,که برم واسه همه چایی بیارم :razz:
چه اُردهای هم می داد:confused: می گفت واسه من با نبات بیار :razz::surprised:
 

ARASH AZ

عضو جدید
کاربر ممتاز
من مارسپانی میخوام. با شربت آبلیمو :دی

شرمنده خوراک مار اسپانیایمون تموم شده :biggrin::biggrin:
ولی شربت داریم , البته شربت نارنج :surprised: اخیرا اختراع شده :D
الان براتون شربت می آرم;) گوارای وجود , بخور ایشالله خون شه بریزه تو قلبت :D
 

Similar threads

بالا