spow
اخراجی موقت
سلام دوستان عزیز

به یاد تمام دوستان وهموطنانی که برای سربلندی مام میهنمان برای ارتقا اندیشه برای حفظ وجب به وجب این خاک وبرای حفاظت گوهر اندیشه جانشان را تقدیم کردند
دژخیم درهررنگی که باشد منفور است
بیایید گلی را نثارراهشان کنیم....

ياد آر زشمع مرده ، يادآر !
" مراد شعر، ميرزاجهانگيرخان شيرازي ست"
اي مرغ سحر ! چو اين شب تار
بگذاشت زسر سياهكاري
وز نفخه روحبخش اسحار
رفت از سرخفتگان خماري
بگشوده گره ز زلف زرتار
محبوبه نيلگون عماري
يزدان به كمال شد پديدار
و اهريمن زشتخو حصاري
يادآر زشمع مرده ! يادآر !
اي مونس يوسف اندر اين بند !
تعبير عيان چو شد تو را خواب ،
دل پر ز شعف ، لب از شكر خند
محسود عدو ، به كام اصحاب
رفتي بر يار و خويش و پيوند
آزادتر از نسيم و مهتاب
زان كو همه شام با تو يك چند
در آرزوي وصال احباب
اختر به سحر شمرده ، يادآر !
چون باغ شود دوباره خرم
اي بلبل مستمند مسكين !
وز سنبل و سوري و سپرغم
آفاق نگارخانه چين
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم
تو داده زكف زمام تمكين ،
زان نوگل پيشرس كه در غم
نا داده به نار شوق تسكين ،
از سردي دي فسرده ، يادآر !
اي همره تيه پورعمران
بگذشت چو اين سنين معدود ،
وان شاهد نغز بزم عرفان
بنمود چو وعد خويش مشهود ،
وز مذ بح زر چو شد به كيوان ،
هر صبح شميم عنبر و عود ،
زان كو به گناه قوم نادان ،
در حسرت روي ارض موعود
بر باديه جان سپرده يادآر !
چون گشت زنو زمانه آباد
اي كودك دوره طلايي
وز طاعت بندگان خودشاد
بگرفت ز سرخدا خدايي !
نه رسم ارم ، نه اسم شداد
گل بست زبان ژاژ خايي
زان كس كه زنوك تيغ جلاد
ماخوذ به جرم حق ستايي ، تسنيم وصال خورده ، يادآر


به یاد تمام دوستان وهموطنانی که برای سربلندی مام میهنمان برای ارتقا اندیشه برای حفظ وجب به وجب این خاک وبرای حفاظت گوهر اندیشه جانشان را تقدیم کردند
دژخیم درهررنگی که باشد منفور است
بیایید گلی را نثارراهشان کنیم....

ياد آر زشمع مرده ، يادآر !
" مراد شعر، ميرزاجهانگيرخان شيرازي ست"
اي مرغ سحر ! چو اين شب تار
بگذاشت زسر سياهكاري
وز نفخه روحبخش اسحار
رفت از سرخفتگان خماري
بگشوده گره ز زلف زرتار
محبوبه نيلگون عماري
يزدان به كمال شد پديدار
و اهريمن زشتخو حصاري
يادآر زشمع مرده ! يادآر !
اي مونس يوسف اندر اين بند !
تعبير عيان چو شد تو را خواب ،
دل پر ز شعف ، لب از شكر خند
محسود عدو ، به كام اصحاب
رفتي بر يار و خويش و پيوند
آزادتر از نسيم و مهتاب
زان كو همه شام با تو يك چند
در آرزوي وصال احباب
اختر به سحر شمرده ، يادآر !
چون باغ شود دوباره خرم
اي بلبل مستمند مسكين !
وز سنبل و سوري و سپرغم
آفاق نگارخانه چين
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم
تو داده زكف زمام تمكين ،
زان نوگل پيشرس كه در غم
نا داده به نار شوق تسكين ،
از سردي دي فسرده ، يادآر !
اي همره تيه پورعمران
بگذشت چو اين سنين معدود ،
وان شاهد نغز بزم عرفان
بنمود چو وعد خويش مشهود ،
وز مذ بح زر چو شد به كيوان ،
هر صبح شميم عنبر و عود ،
زان كو به گناه قوم نادان ،
در حسرت روي ارض موعود
بر باديه جان سپرده يادآر !
چون گشت زنو زمانه آباد
اي كودك دوره طلايي
وز طاعت بندگان خودشاد
بگرفت ز سرخدا خدايي !
نه رسم ارم ، نه اسم شداد
گل بست زبان ژاژ خايي
زان كس كه زنوك تيغ جلاد
ماخوذ به جرم حق ستايي ، تسنيم وصال خورده ، يادآر