نشايد گفتن آن کس را دلي هست
که ننهد بر چنين صورت دل از دست
تو را آتش ای یار دامن بسوخت
مرا خود به یکباره خرمن بسوخت
نشايد گفتن آن کس را دلي هست
که ننهد بر چنين صورت دل از دست
تيغهامان زنگخورده و كهنه و خسته
كوسهامان جاودان خاموش
تيرهامان بال بشكسته
ما
فاتحان شهرهاي رفته بر باديم
با صدايي ناتوانتر زانكه بيرون آيد از سينه
راويان قصه هاي رفته از ياديم
كس به چيزي يا پشيزي برنگيرد سكه هامان را
گويي از شاهي ست بيگانه
يا ز ميري دودمانش منقرض گشته
گاهگه بيدار مي خواهيم شد زين خواب جادويي
همچو خواب همگنان غاز
چشم ميماليم و ميگوييم: آنك، طرفه قصر زرنگار
صبح شيرينكار
ليك بي مرگ است دقيانوس
واي ، واي ، افسوس
مكن كز سينه ام آه جگر سوز
برآيد همچو دود از راه روزن
دلم را مشكن و از پا مينداز
كه دارد بر سر زلف تو مسكن
شور شراب و سوز عشق آن نفسم رود ز سر
كاين سر پر هوس شود خاك در سراي تو
لبِ شیرینت ار فرهاد دیدیور من به غم عشق تو نسپارم دل
دل را چه کنم ؟بهر چه می دارم دل؟
لبِ شیرینت ار فرهاد دیدی
به قربانِ تو کردی جانِ شیرین....
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
ملامت علما هم ز عـــــــلم بی عمل است
به چشــــم عقل در این رهگذر پر آشوب
جهان و کار جهان بی ثبات و بی محل است
روز و شب خون جگر می خورم از درد جدایی
ناگوار است بمن زندگی ای مرگ كجایی
يا رب کجاست محرم رازی که يک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنيد
دلخوش به بازمانده ی اندوهناک خویش
اما زبازی فلک دون خبر نداشت
در آرزوی تو شوقم نگر که در شب هجراندر سینه من سوخت دل از برق محبت
چون از خم آن زلف سیه شانه درخشید
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |