Dokhtar-Irooni
عضو جدید
دلم واسه بچه گیم تنگ میشه! روزهای خوبی بود. روزایی که هیچوقت دردو احساس نمیکردم. همه چیز عشق بود. عشقی که از بذر مهر مادری که درونم بود نش اعت میگرفت.
یادمه وقتی سردم میشد اول لباسامو میپیچوندم دوره عروسکم. حاضر بودم خودم سرما بکشم اما یوخت اون سردش نشه. هیچوقت تو بچگیم مورچه نکشتم، به گربها و پرندهها سنگ نزدم!
ولی بعضی از همبا زیهای بچگیم بر عکس من بودن. وقتی که یه گوسفندیو قربونی میکردن، به نگاه آدما نگاه میکردم، نمیتونستم بفهممشون. چجوری این کارو میکردن؟ اونها که همیشه مهربون هستن! پس چجوری سر ببیو میبرن، آخه ببیی خیلی ناز،
چشمهاش مهربون. درسته خیلی قشنگ نیست یه کم هم بو میده اما مثل عروسکم بی پناه! نمیخواد بمیره. نکنه بچه داشته باشه؟ خدایا! اونوقت میرفتم یواشکی براش گریه میکردم. اما نمیذاشتم کسی ببینه تا مسخرم کنه.
درسته خیلی سخت بود برام وقتی میدیدم هیچ کاری نمیتونم بکنم وقتی کسی داره یه گربه رو اذیت میکنه یا دارن یه ببیو (گوسفند) قربونی میکنن، اما هیچ عذاب وجدانی نداشتم. یادمه مامانم همیشه اگه یه گربه مادر تو حیات مون بچه به دنیا میاورد بهش غذا میداد، شیر و گوشت میداد. ازشون مراقبت میکرد تا بچههاش بزرگ تر بشن. الان بزرگ شدم، آدم مسئولیت پذیری شدم.
اما خیلی سخته وقتی آدمهای بی رهمیو میبینم که هیچ بوی از مهرو محبت نبردن.
پسر خالم یه بار بهم گفت، تو اگه ببینی یه گدا گوش خیابون به اون که آدم هست کمک میکنی یا به یه حیوون(داشت بهم متلک مینداخت که آدمهای زیادی وجود دارن که احتیاج به کمک دارن و حیوونها در مقابل اونها کم اهمیتن). خسته بودم از جواب دادن بهش اون هیچوقت نمیتونه این مسئلهرو درک کنه، چون خودش حتا حاضر نیست به یه آدم نیازمند کمک کنه. بهش گفتم تو اگر سعی کنی آزار اذیت نرسونی هم خوب کمک پیش کشت.
بعد از نیم ساعت اومد بهم گفت! راست میگی بعضی وقتها اذیت نکردن خودش یجور کمک. پیش خودم فکر کردم این سرش نخرده به جایی؟
من خیلی وقتها قلبم به درد میاد از این بی فرهنگی ادامها نسبت به حیوانات و طبیعت. اما هیچ وقت تسلیم نمیشم. هر دفعه که میتونم به یه آدمی یاد بدم که حیوانات هم به اندازه ما که بلکه بیشتر حق دارن آزاد و بدون اذیت ما انسانها رو این زمین زندگی کنن احساس با شکوهی دارم. برای همین میخوام از این به بعد تجربیاتم رو براتون تو سایت بذارم. اتفاقت و لحظههایی که اگر خوب بتونید درکشون کنید ازشون لذت میبرید و شاید شما هم مثل من بشید.
این یه مقدمه بود برای مطالبی که میخوام در آینده بگم. منتظر تایپکهای بعدیم باشین.

ولی بعضی از همبا زیهای بچگیم بر عکس من بودن. وقتی که یه گوسفندیو قربونی میکردن، به نگاه آدما نگاه میکردم، نمیتونستم بفهممشون. چجوری این کارو میکردن؟ اونها که همیشه مهربون هستن! پس چجوری سر ببیو میبرن، آخه ببیی خیلی ناز،
چشمهاش مهربون. درسته خیلی قشنگ نیست یه کم هم بو میده اما مثل عروسکم بی پناه! نمیخواد بمیره. نکنه بچه داشته باشه؟ خدایا! اونوقت میرفتم یواشکی براش گریه میکردم. اما نمیذاشتم کسی ببینه تا مسخرم کنه.
درسته خیلی سخت بود برام وقتی میدیدم هیچ کاری نمیتونم بکنم وقتی کسی داره یه گربه رو اذیت میکنه یا دارن یه ببیو (گوسفند) قربونی میکنن، اما هیچ عذاب وجدانی نداشتم. یادمه مامانم همیشه اگه یه گربه مادر تو حیات مون بچه به دنیا میاورد بهش غذا میداد، شیر و گوشت میداد. ازشون مراقبت میکرد تا بچههاش بزرگ تر بشن. الان بزرگ شدم، آدم مسئولیت پذیری شدم.
اما خیلی سخته وقتی آدمهای بی رهمیو میبینم که هیچ بوی از مهرو محبت نبردن.
پسر خالم یه بار بهم گفت، تو اگه ببینی یه گدا گوش خیابون به اون که آدم هست کمک میکنی یا به یه حیوون(داشت بهم متلک مینداخت که آدمهای زیادی وجود دارن که احتیاج به کمک دارن و حیوونها در مقابل اونها کم اهمیتن). خسته بودم از جواب دادن بهش اون هیچوقت نمیتونه این مسئلهرو درک کنه، چون خودش حتا حاضر نیست به یه آدم نیازمند کمک کنه. بهش گفتم تو اگر سعی کنی آزار اذیت نرسونی هم خوب کمک پیش کشت.
بعد از نیم ساعت اومد بهم گفت! راست میگی بعضی وقتها اذیت نکردن خودش یجور کمک. پیش خودم فکر کردم این سرش نخرده به جایی؟
من خیلی وقتها قلبم به درد میاد از این بی فرهنگی ادامها نسبت به حیوانات و طبیعت. اما هیچ وقت تسلیم نمیشم. هر دفعه که میتونم به یه آدمی یاد بدم که حیوانات هم به اندازه ما که بلکه بیشتر حق دارن آزاد و بدون اذیت ما انسانها رو این زمین زندگی کنن احساس با شکوهی دارم. برای همین میخوام از این به بعد تجربیاتم رو براتون تو سایت بذارم. اتفاقت و لحظههایی که اگر خوب بتونید درکشون کنید ازشون لذت میبرید و شاید شما هم مثل من بشید.
این یه مقدمه بود برای مطالبی که میخوام در آینده بگم. منتظر تایپکهای بعدیم باشین.