کوچه های تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

archi_atish

عضو جدید
کاربر ممتاز
لالا لا لا همه در خواب نازن

ديگه چيزي ندارن تا ببازن

بخواب آروم نه اينكه وقت خوابه

بخواب اي گل كه بيداري عذابه
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست

از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است
غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست

منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست

دولت آن است که بی خون دل آید به کنار
ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست

پنج روزی که در این مرحله مهلت داری
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست

بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست

زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار
که ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست

دردمندی من سوخته زار و نزار
ظاهرا حاجت تقریر و بیان این همه نیست

نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی
پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست
 

archi_atish

عضو جدید
کاربر ممتاز
مينويسم با سکوتم مثل رويا مثل يه خواب

خطی از دلتنگی خويش نامه ای نوشته بر آب

از غروب و غربت من از يه راه دور و دشوار

برسه به دست طفلی که نشسته کنج ديوار

پشت ديوار سکوتم جاده های جستجو هام

جايی که شکسته ميشد قلکای آرزوهام

توی کوچه باغ لبخند کوچه گريه و بازی

شب آرزو شمردن خنده های بی نيازی

مينويسم تا بدونی من به دنبالت دويدم

رفتم و رفتم و رفتم اما هيچ وقت نرسيدم

تو همون گل سپيدی که يه شب باد با خودش برد

همون تفسير نجيبی که توی آيينه پژمرد

کاش ميشد مثل تو باشم ساکت و صبور و ساده

با تو هستم ای خود من ای دل هميشه عاشق
بی تو من مثل يه نامه به خط آخر رسيدم

اما حتی توی خوابم يه نفس تورو نديدم
 

archi_atish

عضو جدید
کاربر ممتاز
شيشه ای می شکند

يک نفر می پرسد

چرا شيشه شکست؟

مادر می گويد :

شايد اين رفع بلاست

يک نفر زمزمه کرد

باد سرد وحشی مثل يک کودک شيطان آمد

شيشه ی پنجره را زود شکست

کاش امشب که دلم مثل آن شيشه ی مغرور شکست

عابری خنده کنان می آمد

تکه ای از آن را برمی داشت

مرهمی بر دل تنگم می شد

اما امشب ديدم

هيچ کس هيچ نگفت

غصه ام را نشنيد

از خودم می پرسم

آيا ارزش قلب من از شيشه ی پنجره هم کمتر است؟

دل سخت شکست

اما . . .

هيچ کس هيچ نگفت

و نپرسيد . . .!!!

چرا؟؟؟
 

khanom-mohandes

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگي رو دوست دارم با تمام بدبياريش

عاشقي رو دوست دارم با تمام بيقراريش

من ميخوام عشقو بفهمم وقتي از چشام ميريزه

تنهايي گرچه كشندست اما واسم خيلي عزيزه


 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
امشب
خاك كدام ميكده از اشك چشم من
نمناك مي شود ؟
و جام چندمين
از دست من نثاره خاك مي شود ؟
اي دوست در دشتهاي باز
اسب سپيد خاطره ات را هي كن
اينجا
تا چشم كار مي كند آواز بي بري ست
در دشت زندگاني ما
حتي
حوا فريب دانه گندم نيست
من با كدام اميد ؟
من بر كدام دشت بتازم ؟
مرغان خسته بال
خو كرده با ملال
افسانه حيات نمي گويند
و آهوان مانده به بند
از كس ره گريز نمي جويند
ديوار زانوان من اكنون
سدي ست
در پيش سيل حادثه اما
اين سوي زانوان من از اشك چشمها
سيلي ست سهمناك
اين لحظه لحظه هاي ملال آور
ترجيع بند يك نفس اضطرابهاست
افسانه اي ست آغاز
انجام قصه اي
اينجا نگاه كن كه نه آغازي
اينجا نگاه كن كه نه انجامي ست
اين يك دو روزه زيستن با هزار درد
الحق كه سخت مايه بدنامي ست
 

جاذبه

عضو جدید
به چه چیز میخندی؟

به چه چیز میخندی؟


به چه ميخندي تو؟

به مفهوم غم انگيز جدايي؟به چه چيز؟

به شكست دل من،يا به پيروزي خويش؟به چه ميخندي تو؟

به نگاهم كه چه مستانه تو را باور كرد؟

يا به افسونگريه چشمانت كه مرا سوخت و خاكستر كرد؟

به چه ميخندي تو؟

به دل ساده من ميخندي كه دگر تا به ابد نيز به فكر خود نيست؟

خنده دار است بخند.

 

جاذبه

عضو جدید
معنای واژه ها

معنای واژه ها



تو معناي تمام واژه هاي مني براي عاشقانه هايم به دنبال واژه



مي گردم... تو بازهم در من ظهور مي كني...تو باز هم مرا به دنياي خود مي بري....



تو باز هم مثل هميشه به اوج مي بريَ...به ناكجا....



لبخند كه مي زني پرنده ي دلم بال بال مي زند... با اين دل پر بريد چه كنم؟...



مي خواهم از آنجايي بگويم كه نگاهم در نگاهت حل شد....من عاشق تر شدم و عاشقانه اي



آبستن...در نا كجاي ذهنم تو اردو زدي....دلم كه ديگر ملك خصوصي توست....و من نوشتم



از بودن تو ...تويي كه ...



از تو براي تو و براي دلتنگي هاي هميشگيم مي نويسم... مي خواني و



مي گويي سلام بانوي من....و من سلامت را هرباره با سبدي از گلهاي



سرخ- به رنگ بوسه- پاسخ مي دهم.



و تو ...تو كه حجم بودنت به اندازه ي تمام هستي من است....



بگذاريد همه بدانند ....بگذاريد بدانند.......مي خواهم فرياد كنم ....



باشد اين بار هم نه....اما مي گويم كه من تو را بهترين ميدانم تو را...مي
خواهم



تو معناي تمام واژه هاي مني براي عاشقانه هايم به دنبال واژه



مي گردم... تو بازهم در من ظهور مي كني...تو باز هم مرا به دنياي خود مي بري....



تو باز هم مثل هميشه به اوج مي بريَ...به ناكجا....



لبخند كه مي زني پرنده ي دلم بال بال مي زند... با اين دل پر بريد چه كنم؟...



مي خواهم از آنجايي بگويم كه نگاهم در نگاهت حل شد....من عاشق تر شدم و عاشقانه اي



آبستن...در نا كجاي ذهنم تو اردو زدي....دلم كه ديگر ملك خصوصي توست....و من نوشتم



از بودن تو ...تويي كه ...



از تو براي تو و براي دلتنگي هاي هميشگيم مي نويسم... مي خواني و



مي گويي سلام بانوي من....و من سلامت را هرباره با سبدي از گلهاي



سرخ- به رنگ بوسه- پاسخ مي دهم.



و تو ...تو كه حجم بودنت به اندازه ي تمام هستي من است....



بگذاريد همه بدانند ....بگذاريد بدانند.......مي خواهم فرياد كنم ....



باشد اين بار هم نه....اما مي گويم كه من تو را بهترين ميدانم تو را...مي
خواهم

 

archi_atish

عضو جدید
کاربر ممتاز
گرگ ها خوب بدانند، در این ایل غریب
گر پدر مرد، تفنگ پدری هست هنوز
گر چه مردان قبیله همگی کشته شدند
توی گهواره چوبی، پسری هست هنوز
آب اگر نیست نترسید که در قافله مان
دل دریایی و چشمان تری هست هنوز
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من چه در پای تو ریزم که خورای تو بود
سر نه چیزست که شایسته پای تو بود

خرم آن روی که در روی تو باشد همه عمر
وین نباشد مگر آن وقت که رای تو بود

ذره‌ای در همه اجزای من مسکین نیست
که نه آن ذره معلق به هوای تو بود

تا تو را جای شد ای سرو روان در دل من
هیچ کس می‌نپسندم که به جای تو بود

به وفای تو که گر خشت زنند از گل من
همچنان در دل من مهر و وفای تو بود

غایت آنست که ما در سر کار تو رویم
مرگ ما باک نباشد چو بقای تو بود

من پروانه صفت پیش تو ای شمع چگل
گر بسوزم گنه من نه خطای تو بود

عجبست آن که تو را دید و حدیث تو شنید
که همه عمر نه مشتاق لقای تو بود

خوش بود ناله دلسوختگان از سر درد
خاصه دردی که به امید دوای تو بود

ملک دنیا همه با همت سعدی هیچست
پادشاهیش همین بس که گدای تو بود
 

Asemane Barani

عضو جدید
تو مگر یاد نداری
شب بارانی چشمان خمارم ازعشق
و زمین لرزه آن عصر دل انگیز بهار
و دریغی
که در آن اوج تماشا کردی
و خرامان رفتن
و ...
رفتن
همیشه رفتن .

دلتنگ خواهم ماند
همیشه
نه برای با تو بودن
برای
آمیزش عشق و طعم خوش لیمو
برای عاشقی هایم
برای
همه آن چیزهایی که ندیدی .
 

amarjani200

عضو جدید
کاربر ممتاز
نميدانم ، آيا باران به چشم خيس هم ميبارد يا نه ؟
ولي ميدانم كه هنوز هم چشم تو به باران ميبازد
لحظه هاي بارانيت را به بوسه اي دور ميهمان ميكنم ...
 

م.سنام

عضو جدید
امشب من و تو هردو، مستیم، ز می اما

تو مست می حسنی، من، مست می سودا


از صحبت من با تو، برخاست بسی فتنه

دیوانه چو بنشیند، با مست بود غوغا


آن جان که به غم دادم، از بوی تو شد حاصل

وان عمر که گم کردم، در کوی تو شد پیدا


ای دل! به ره دیده، کردی سفر از پیشم

رفتی و که می‌داند، حال سفر دریا؟


انداخت قوت دل را، بشکست به یکباره

چون نشکند آخر نی، افتاد از آن بالا؟


تا چند زنم حلقه؟ در خانه به غیر از تو

چون نیست کسی دیگر، برخیز و درم بگشا


از بوی تو من مستم، ساقی مدهم ساغر

بگذار که می‌ترسم، از درد سر فردا


در رهگذر مسجد، از مصطبه بگذشتم

رندی به کفم برزد، دامن، که مرو ز اینجا


نقدی که تو می‌خواهی، در کوی مسلمانی

من یافته‌ام سلمان؟ در میکده ترسا
 

elham_kocholo

عضو جدید
تنهايي

تنهايي

شبی غمگین ، شبی بارانی وسرد..

مرا در غربت فردا رها کرد

دلم در حسرت دیدار او ماند

مرا چشم انتظار کوچه ها کرد

به من می گفت: تنهایی ، غریب است

ببین با غربتش با من چه ها کرد

تمام هستی ام بود و ندانست..

که در قلبم چه آشوبی به پا کرد

او هرگز شکستم را نفهمید

اگر چه تا ته دنیا صدا کرد
 

م.سنام

عضو جدید
من درراه محبت
سرازپانشناسم
ازاتش نکنم پروا
یک امشب من با
شادی می سوزم
تاکه شودفردا
دل من زوفا می سوزد
که وفا به شما اموزد
دراین دنیا
من وشب وپروانه
من ودل دیوانه
به اشک واتش خرسند
توحال من کی دانی
که خود نباشی جو من
به عشق رویی پابند
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما
فرمای خدمتی که برآید ز دست ما

برخاستیم و نقش تو در نفس ما چنانک
هر جا که هست بی تو نباشد نشست ما

با چون خودی درافکن اگر پنجه می‌کنی
ما خود شکسته‌ایم چه باشد شکست ما

جرمی نکرده‌ام که عقوبت کند ولیک
مردم به شرع می‌نکشد ترک مست ما

شکر خدای بود که آن بت وفا نکرد
باشد که توبه‌ای بکند بت پرست ما

سعدی نگفتمت که به سرو بلند او
مشکل توان رسید به بالای پست ما
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
چه دلتنگم برای چشمهای مهربانت
چه دلتنگم برای خنده ای روی لبانت

دوباره پر شدم از عطر شیرینت شبانه
دوباره گیرد این قلبم نبودت را بهانه
منم تنهاترین عاشق زعشق تو چه شدحاصل
به جز بیرحمی وآزار تو خودگو که چه شدبادل
شدم بازیچه ی قلبت عزیزم خوب میدانی
مرا خواهی دمی زان پس دم دیگر زخود رانی
شریک لحظه های بی پرو بالی
بگو آن دم که تنهایی تو با یادم آرام میباری.. http://www.www.www.iran-eng.ir/images/smilies/cry.gif
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
خشاخش برگهای زرد
صدای پاییز بود
و آغاز بستن پنجره ها
کوچه تنها می شد
با سوتهای بی وقت عشق
و
تدارکی ازلی در کار بود
تا حادثه ی عشق
در برخوردی ساده
میان بادهای گیج پاییزی
چشمان ما را تر کند
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دل نظر بر روی آن شمع جهان می‌افکند
تن به جای خرقه چون پروانه جان می‌افکند

گر بود غوغای عشقش بر کنار عالمی
دل ز شوقش خویشتن را در میان می‌افکند

زلف او صد توبه را در یک نفس می‌بشکند
چشم او صد صید را در یک زمان می‌افکند

طرهٔ مشکینش تابی در فلک می‌آورد
پستهٔ شیرینش شوری در جهان می‌افکند

سبز پوشان فلک ماه زمینش خوانده‌اند
زانکه رویش غلغلی در آسمان می‌افکند

تا ابد کامش ز شیرینی نگردد تلخ و تیز
هر که نام آن شکر لب بر زبان می‌افکند

ترکم آن دارد سر آن چون ندارد چون کنم
هندوی خود را چنین در پا از آن می‌افکند

همچو دف حلقه به گوش او شدم با این همه
بر تنم چون چنگ هر رگ در فغان می‌افکند

گاهگاهی گویدم هستم یقین من زان تو
لاجرم عطار را اندر گمان می‌افکند
 

م.سنام

عضو جدید
  • به پندار تو
  • جهانم زیباست
  • جامه ام دیباست
  • دیده ام بیناست
  • زبانم گویاست
  • قفسم هم طلاست
  • براین ارزد که دلم تنهاست:(
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
شاید یه کسی شبها برای اینکه خوابتو ببینه به خدالتماس میکنه!!شاید یه کسی به محض دیدن تو دستش یخ میزنه و تپش قلبش مرتب بیشتر میشه!! مطمِئن باش یکی شبها بخاطر تو تو دریایی از اشک میخوابه!!ولی تو اونو نمیبینی؟؟شایدم هیچ وقت نبینی
 
  • Like
واکنش ها: a30r

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هر که او معشوق دارد گو چو من عیار دار
خوش لب و شیرین زبان خوش عیش و خوش گفتار دار

یار معنی دار باید خاصه اندر دوستی
تا توانی دوستی با یار معنی دار دار

از عزیزی گر نخواهی تا به خواری اوفتی
روی نیکو را عزیز و مال و نعمت خوار دار

ماه ترکستان بسی از ماه گردون خوبتر
مه ز ترکستان گزین و ز ماه گردون دون عار دار

زلف عنبر بار گیر و جام مالامال کش
دوستی با جام و با زلفین عنبر بار دار

ور همی خواهی که گردد کار تو همچون نگار
چون سنایی خویشتن در عشق او بر کار دار
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق و دوست داشتن
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی
دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج میگیرد

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر میگذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند

عشق طوفانی و متلاطم است
دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت

عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی "فهمیدن و اندیشیدن "نیست
دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین میکند و باخود به قله ی بلند اشراق میبرد

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد

عشق یک فریب بزرگ و قوی است
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی،بی انتها و مطلق

عشق در دریا غرق شدن است
دوست داشتن در دریا شنا کردن

عشق بینایی را میگیرد
دوست داشتن بینایی میدهد

عشق خشن است و شدید و ناپایدار
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار

عشق همواره با شک آلوده است
دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر

از عشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر میشویم
از دوست داشتن هرچه بیشتر ،تشنه تر

عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق میکشاند
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد

عشق تملک معشوق است
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست

عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و میخواهد که همه ی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد ،داشته باشند

در عشق رقیب منفور است،
در دوست داشتن است که:"هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند"

عشق معشوق را طعمه ی خویش میبیند
و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید
و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور میگردد

دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است
یک ابدیت بی مرز است ، که از جنس این عالم نیست
 

archi_atish

عضو جدید
کاربر ممتاز
سیاهی سرد شب چونان پرده سنگینی بر خانه دلم سایه افکنده و من در قعر گرداب ارزوهای بی فرجام دلم اسیر افتاده ام......

دو چشم خسته ام را خواب می گیرد.... اما من سودی نیافتن از خفتن و باز برخواستن من امشب باز بیدارم و دوباره غم ساربان قافله روزگار سیاه من است....

میان خواب و بیداری خاطرات خوش دوران دور کودکی ام دوران شور شادمانیها در چشمم نقش می بندد...

رویای شیرین کودکی لبخند تلخی بر لبهای همیشه بسته ام هدیه میکند.... کاش میشد دوباره از نو اغاز کرد ایکاش میشد تمام فرصتهای سوخته را دوباره احیا کرد....

اما دریغ....

سرگردانتر از همیشه ام ....بی هدف- بی امید-خسته و تنها چونان تک درختی در بیابانی داغ و مرده لحظه شماری میکنم که فرشته مرگ در اغوشم گیرد.... دیگر مجالی نمانده روزهای دلهره رو پایان است من همان عاشق دیروزی ام دلشکسته امروز و گویا فراموش شده فردا میشناسی مرا؟ گمان نمیکنم..

نشسته ام و باز به سرابی می اندیشم... هنوز هم می نویسم چه کنم؟ سفره پردرد دلم را برای که باز کنم؟ گوش شنوایی نیست تا پذیرای غمزده های من باشم لاجرم مینویسم .......برای تو که اوج ارزوهایم هستي . خاطرات غبار زده ذهن خسته ام چونان شهاب جوانمرگی! سوسو میزندمن نمیدانم چرا غصه نميکشد مرا..... شاید منتطر امیدی ارزویی.....نه میدانم خیالی بیش نیست....

 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا نمي گويند



كه آن كشيده سر از شرق...



چرا نمي گويند



- آن بلند اندام



سياه جامه به تن،



دلبرِ دلير،



آن شير



نويد روز ده،



- آن شب شكاف با تدبير



ز شاهراه كدامين ديار مي آيد



و نور صبح طراوت



بر اين شب تاريك



چه وقت مي تابد ؟







در انتظار اميدم،



در انتظاراميد



طلوع پاك فلق را،



چه وقت آيا من



به چشم - غوطه ورم در سرشك -



خواهم ديد ؟



***



بيا كه ديده من



به جستجوي تو گر از دري شده نوميد



گمان مدار كه هرگز



- دري دگر زده است



سپيده گر نزده سر، بيا بلند اندام



كه از سياهي چشمم


سپيده سر زده است
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا