بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

magsod

كاربر فعال مهندسی كامپیوتر
کاربر ممتاز

shahkoorosh

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب حالا که همه چی روبراهه و همه خوبن...برا شروع یه قصه طنز میذارم...البته شایدم طنز نباشه ها!!!:biggrin:

زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت. شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد ...

در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید:چی‌ شده عزیزم این موقع شب اینجا نشستی؟!

شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم ، یادته...؟!

زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت : آره یادمه...

شوهرش ادامه داد : یادته پدرت که فکر می کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد؟!

زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می نشست گفت : آره یادمه، انگار دیروز بود!

مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد : یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت: یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری ؟!

زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و...!

مرد نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد و گفت:
اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می شدم
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
سلام!
خوبی؟


سلام
ممنون

همون اقا صحیحه
;)دست پیش گرفتی که به کسی نگم آقایی؟!؟!هان؟!؟!:D
نمردیمو معنی همه رو هم دونستیم :surprised:
ممنون ارامی :w27:
خدا رو شکر شما هم خوبید .
این الان خبری بود؟؟اگه خبری بود زیاد نقل کننده ش صادق نبوده باهات!! :دی
سلام به همگي
همه خوبين؟
به به!!سلام آقا منصوره خانم!!چیطوری؟؟شبت بخیر باشه ;):gol:
 

noosh_l

عضو جدید
سلام به همگي
شبتون بخير
امشب هم قصه ميگين
من فقط شنونده شدم
قصه بلد نيستم
 

mansoore72

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب حالا که همه چی روبراهه و همه خوبن...برا شروع یه قصه طنز میذارم...البته شایدم طنز نباشه ها!!!:biggrin:

زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت. شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد ...

در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید:چی‌ شده عزیزم این موقع شب اینجا نشستی؟!

شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم ، یادته...؟!

زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت : آره یادمه...

شوهرش ادامه داد : یادته پدرت که فکر می کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد؟!

زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می نشست گفت : آره یادمه، انگار دیروز بود!

مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد : یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت: یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری ؟!

زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و...!

مرد نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد و گفت:
اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می شدم

ممنوووووووون
بسي خنديديم
و حال و هوايمان عوض شد
 

shahkoorosh

عضو جدید
کاربر ممتاز
می‌گویند زن‌ها در موفقیت و پیشرفت شوهرانشان نقش به سزایی دارند...

ساعد مراغه‌ای از نخست وزیران دوران پهلوی نقل کرده بود:
زمانی که نایب کنسول شدم با خوشحالی پیش زنم آمدم و این خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم
اما وی با بی‌اعتنایی تمام سری جنباند و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نایب کنسولی ؟
گذشت و چندی بعد کنسول شدیم و رفتیم پیش خانم؛ آن هم با قیافه‌ای حق به جانب
باز خانم ما را تحویل نگرفت و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی ؟
شدیم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت خاک بر سرت؛ فلانی وزیر امور خارجه است و تو... ؟
شدیم وزیر امور خارجه گفت فلانی نخست وزیر است... خاک بر سرت کنند
القصه آن که شدیم نخست وزیر و این بار با گام‌های مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی یکه بخورد و به عذر خواهی بیفتد
تا این خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشید و گفت:

خاک بر سر ملتی که تو نخست وزیرش باشی
 

magsod

كاربر فعال مهندسی كامپیوتر
کاربر ممتاز
دوستان شب نازی داشته باشید
خوابهای رویایی ببینید
صبح پر انرژی داشته باشید
شبتون پرستاره
خدا حافظ.
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام بر همگی:gol:
ایشالله که همه خوب باشن

کجا بودم کجا رفتم

کجایم من نمی دانم

به تاریکی در افتادم ره روشن نمی دانم
ندارم من در این حیرت
به شرح حال خود حاجت که او داند که من چونم اگرچه من نمی دانم





چو من گم گشته ام از خود، چه جویم باز جان و تن

که دگر جان نمی بینم طلسم تن نمی دانم
چگونه دم توانم زد در این دریای بی پایان
که درد عاشقان آنجا به جز شیون نمی دانم
برون از پرده گر رو می کنی اثبات شرک افتد
که من در پرده جز نامی ز مرد و زن نمی دانم





کجا بودم کجا رفتم

کجایم من نمی دانم
به تاریکی در افتادم ره روشن نمی دانم






***

***
***
در آن خرمن که جان من در آنجا خوشه می چیند
همه عالم و مافیها به نیم ارزن نمی دانند
از آنم سوخته خرمن که من عمری در این صحرا
(اگرچه خوشه می چینم ره خرمن نمی دانم)





چو از هردو جهان خودرا نخواهم مسکنی هرگز

سزای درد این مسکین یکی مسکن نمی دانم





کجا بودم کجا رفتم

کجایم من نمی دانم
به تاریکی در افتادم ره روشن نمی دانم …

:D
خیلی زیبا بود این نوشته از کیه ؟
آقا شاخرخ ممنون از داستانه زیباتون
ببخشید تشکرام تموم شده :gol:
 

magsod

كاربر فعال مهندسی كامپیوتر
کاربر ممتاز
سلام بر همگی:gol:
ایشالله که همه خوب باشن


خیلی زیبا بود این نوشته از کیه ؟
آقا شاخرخ ممنون از داستانه زیباتون
ببخشید تشکرام تموم شده :gol:
عزیزم این ترانه ای بود از حبیب اگه دوست داری دانلودش کنی یه سرچی تو گوگل
با عنوان اهنگ کجابودم حبیب بزن واست میاره
باز هم بای
 
  • Like
واکنش ها: sh85

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عزیزم این ترانه ای بود از حبیب اگه دوست داری دانلودش کنی یه سرچی تو گوگل
با عنوان اهنگ کجابودم حبیب بزن واست میاره
باز هم بای
ممنون
شبتون قشنگ
خوابتون خوش:gol:
( این تشکرات منم بگیر نه گیر داره ! :surprised: )
 

mansoore72

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوب من هم برم
بسي از قصه گويان ممنونم
شب خوبي داشته باشبد
خواب هاي خوب ببنيد
باي باي
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
بچه های کرسی ببخشید من سرعتم بسیار بسیار کمه..
شبتون بخیر باشه..با این سرعت به هیچ جا نمیرسم
ممنون از داستان ها و ..
شبتون پفکی:gol:
 

Similar threads

بالا