کوچه های تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز مرد . امروز براي هميشه مرد
ولي من تنها نشدم

شاد شدم پوسث انداختم زنده شدم
...نور افتاب را مي بينم و
سياهي شب را ! ستاره اي را مي بينم که از همه بزرگتر است اما من اني را انتخاب مي کنم که از همه کوچکتر و کم نورتر است !
تا به دنبالم باشند!
ماهي را مي بينم که هيج وقت انقدر زيبا نديده بود مش
و خودم ...
وخودم را در اينه .که هيچ وقت جرات نگاه کردنش را نداشتم !
چقدر بزرگ شدم .چقدر...
چشماني درشت و سياه
صورتي استخواني ................... لباني کوچک
واي که چقدر از کودکي فاصله گرفتم بودم و نمي دانستم ...
دستي به صورتم کشيدم و لباسي صورتي بر تن
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
همان رنگ و همان روي
همان برگ و همان بار
همان خنده ي خاموش در او خفته بسي راز
همان شرم و همان ناز
همان برگ سپيد به مثل ژاله ي ژاله به مثل اشك نگونسار
همان جلوه و رخسار
نه پژمرده شود هيچ
نه افسرده ، كه افسردگي روي
خورد آب ز پژمردگي دل
ولي در پس اين چهره دلي نيست
گرش برگ و بري هست
ز آب و ز گلي نيست
هم از دور ببينش
به منظر بنشان و به نظاره بنشينش
ولي قصه ز اميد هبايي كه در او بسته دلت ، هيچ مگويش
مبويش
كه او بوي چنين قصه شنيدن نتواند
مبر دست به سويش
كه در دست تو جز كاغذ رنگين ورقي چند ، نماند
 

jentleman_arch

عضو جدید
کاربر ممتاز
من در این شهر غریبم و در این خاک فقیر به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر آتش عشق چنان در دلم افروخته بود دیده گر آب نمی ریخت جگر سوخته بود... کاش در کتاب قطور زندگی ،...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
پیش از آنکه فکر کنی

تمام می شود ...

تمام می شوی ...

می خواستم باورت کنم

نتوانستی !

می بینی ...

همیشه خواستن، توانستن نیست؟!

آسمان کوچکت

آنقدر یکرنگ نبود

تا گنجشک های کوچک دلتنگی را

برای پریدن

مجالی بدهم ...

حالا دلی است با من

که نه دلتنگ توست

نه چشم براه آمدن های گاه و بیگاهت !

می بینی؟!

پیش از آنکه این شعر را به پایان برسانم

تو دیگر تمام شده ای ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
این بود ...

تمام دوست داشتن تو !

این بود ...

همه دنیای تو بودن !

و این است ...

همه رفتن تو !

دریغ از تلخترین نگاه...که بگوییم ...

" خداحافظ برای همیشه ..."
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
وارد بازی ات شدم !

بی آنکه حتی بازی را بلد باشم ...

بی آنکه حتی بازی ام داده باشی ...

با کفش های خسته دویدی

روی تنهایی ام !

و خلوت کلمه هایم را پر از خیابان کردی ...

.

.

.

تکثیر شده ای

مثل درختی وحشی

در عمق من !!!
 

archi_atish

عضو جدید
کاربر ممتاز
نشسته اشک توی چشمات
همین روزا میشکنمت
میخوام بایستم رو به روت
بگم چه خوب میبینمت
***
بسه دیگه دلواپسی
این همه رنج و بی‌ کسی‌
مثل پرنده‌ها شدی
پرنده‌های قفسی
***
چقدر میخوای تو انتظار
بگذری از صد تا بهار

عمری برات نمونده که
باشی‌ همیشه بی‌ قرار

***
اما ببین که روزگار
فاصله بین تو و یار
همین دل شکسته رو
برات گذاشته یادگار

! ! !
 

jentleman_arch

عضو جدید
کاربر ممتاز




مغرورانه اشك ريختيم چه مغرورانه سكوت كرديم چه مغرورانه التماس كرديم چه مغرورانه از هم گريختيم غرور هديه شيطان بود و عشق هديه خداوند هديه شيطان را به هم تقديم كرديم هديه خداوند را از هم پنهان كرديم
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتي مي بينمت به سويت مي دوم ...

و تند از كنارت رد مي شوم !

تو مي ماني و جاي پايم و لبريز از حس...

و نمي داني بايد هنوز هم دوستم داشته باشي يا تو هم بگذري ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
فاصله من تا تو يك ثانيه است !

همان يك ثانيه اي كه تو چشمانت را به روي من مي بندي ...

و من براي هميشه مي روم ...!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
از خاطرات گذشته گذر می کنم تا...........

تا اینکه امروز شایدم فردا
به تو برسم
ولی باز هم می ترسم چون.......
شاید فردایی دیگر از تو هم گذر کنم ای خاطره کوتاه...........
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
ماييم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم
هر پسين
اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
اي راز
اي رمز
اي همه روزهاي عمر مرا اولين و آخرين.................
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
اينم يكي از قشنگ ترين نوشته هاي كه دوست دارم

http://www.bardia87.blogfa.com/post-10.aspx
چقدر شعر خواندم و ......

نیامد!!
ای خدا............
کسی شعرم را نمیخواند تا باران بیاید؟!!
هی هوار..........
تو کجایی باران؟!!!!
امشب بیا
امشب بیا و دلت قرص باشد که
اشتباهم را تکرار نمیکنم
بیا و خاطرت جمع
این بار چترم را باز نخواهم کرد!!!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران میآید

و امشب درست همان شبی است که
انتظار میکشم
ساده و آرام دل خوش میکنم به نم نم باران
و سیگار انتظار را پک میزنم
بی آنکه بدانم آسمان ابری نیست!!!!!
از سکوت باد می ترسم
و سیگار را به زمین هدیه می کنم
قبل از اینکه به خط تعارف رسیده باشد!!!
چشمها را پاک کردم و
باران تمام شد!!!
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ديدگان تو در قاب اندوه
سرد و خاموش
خفته بودند
زودتر از تو ناگفته ها را
با زبان نگه گفته بودم

از من و هرچه در من نهان بود
ميرميدي
ميرهيدي
يادم آمد که روزي در اين راه
ناشکيبا مرا در پي خويش
ميکشيدي
ميکشيدي
آخرين بار
آخرين بار
آخرين لحظهء تلخ ديدار
سر به سر پوچ ديدم جهان را
باد ناليد و من گو کردم
خش خش برگهاي خزان را


باز خواندي
باز راندي
باز بر تخت عاجم نشاندي
باز در کام موجم کشاندي
گرچه در پرنيان غمي شوم


سالها در دلم زيستي تو
آه،هرگز ندانستم از عشق
چيستس تو
کيستي تو
 

linux_0011

عضو جدید
گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه بن بست!
گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه!
یادگاری جاودانه,
بر فراز بی بقای خاک
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز



قاصدك آرزوهايم را رها مي كنم ...

زمين مي خورد ...

بر باد مي روم !

اينجا ناكجا آباد است ...

بدون هيچ باد و آبادي ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
به دنیا که می آمدیم

به یاد آزرده ترین اتفاق زندگی نمی افتادیم ...

هوا هنوز هوای فهمیدن نیست ...

و سکوت ابرها

باران را منتظر گذاشته است ...

حالا به دنیا که آمده ایم

همه چیز را شاید می فهمیم ...

و آنجاست که

دنیا ما را دیگر نمی خواهد !

و به خاک ها می سپارد ...!

 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز


باران می بارد ...

چترت را ببند ...

پرواز کن ...

بگذار

تنها

آسمان ...

سقف بالای سرت

باشد ...!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک نفر هست که از پنجره‌ها
نرم و آهسته مرا می‌خواند

گرمی لهجه ی بارانی او
تا ابد توی دلم می‌ماند
یک نفر هست که در پرده ی شب
طرح لبخند سپیدش پیداست‌
مثل لحظات خوش کودکی‌ام‌
پر ز عطر نفس شب‌بوهاست‌
یک نفر هست که چون چلچله‌ها
روز و شب شیفته ی پرواز است
توی چشمش چمنی از احساس
توی دستش سبدی آواز است
یک نفر هست که یادش هر روز
چون گلی توی دلم می‌روید
آسمان، باد، کبوتر، باران‌
قصه‌اش را به زمین می‌گوید
یک نفر هست که از راه دراز
باز پیوسته مرا می‌خواند...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
خبر از بهاری مسافر می‏یاری
بگو ای بنفشه که همرنگ عشقی
از آن سرخ آبی خبر تا چه داری
تو آزرم خویی، مگر چشم اویی؟!

تو خوش رنگ و بویی؛ مگر زلف یاری؟
من از دوری او، نهم سر به زانو
تو از ره رسیده چرا داغداری؟
دل عاشقان را قرار از تو آمد
تو چون عهد خوبان چرا بیقراری؟
لب جوی آن رو طبیعت نشاندت
که چون جویباران شتابان گذاری...
بنفشه! خدا را، به آن جان گلها
که جز انتظارش نداریم کاری
چو عطری فشانی، سلامی رسانی
چو برگی بریزی، پیامی گذاری!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز


بیا رها باشیم ...

فـارغ از دلبستگی ها

رکاب بزنیم این دنیا را ...

بیا در حصار قاب این دنیا

پـنـجـره ای بسازیــم رو به خـانـه ی خــدا ...

بیا برسیم به انـتهای زمان ...

آنجـــا کـه آرزوهـــایـمـــان بادبادک وار به اوج مــی رسند ...

فالگیر خودش گفت ...

آخر دنیا به هم می رسیم !!!

 
آخرین ویرایش:

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما همونیم
که می تونیم
پشت بوم آفتابو با شبنم آبپاشی کنیم
ما رو دست کمنگیر

ما همونیم
که می تونیم
کف اقیانوسو با رنگین کمون کاشیکنیم
ما رو دست کم نگیر

خواب گل سرشار عطر سرخ قصه های ماست
رو تنستاره مهر آبی رویای ماست
سر وعده گاه ریتم و رنگ و رقص و روشنی
جای جای ترس، نه
جای شک، ، نه
جای تو ، نه
جای ماست

ما همونیم
که میتونیم
پشت بوم آفتابو با شبنم آبپاشی کنیم
ما رو دست کم نگیر

ماهمونیم
که می تونیم
کف اقیانوسو با رنگین کمون کاشی کنیم
ما رو دست کمنگیر

ما رو دست کم نگیر که کار گل کردن ما
توی فصل پنجم کویر تو به یکشماره س
ما رو دست کم نگیرکه واپسین قصه ی شب
قصه ی تکرار رویاهای یک جنگلستاره س

ما رو دست کم نگیر
ما رو دست کم نگیر...
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا