samin-1
عضو جدید
اها منظورت محمد صادق هستشبابا دیگه همه میدونن جیگر من محمد حسینه (civil) بعدم حالا بماند ...![]()





حمیییییییییییییییییییییییییید چایی دم میذاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟من هوس چایی کردم
اها منظورت محمد صادق هستشبابا دیگه همه میدونن جیگر من محمد حسینه (civil) بعدم حالا بماند ...![]()
سیلام بچه ها .خوبید؟من اومدم سیلام کنم!بگم برم شوم بخورم!اگه شد میام اگه نشد شبتون پفکی پفکی
سلام حمید جون چاکریمسلام به پاکر عزیز خوبی ؟![]()
آرام میخوای شام مهمونمون کنی؟سیلام بچه ها .خوبید؟من اومدم سیلام کنم!بگم برم شوم بخورم!اگه شد میام اگه نشد شبتون پفکی پفکی
هی..همجین..
قربونت داداش
فدات
من این چیزا حالیم نیست!!!
فردا همه تشکرات میدی به من!!!!
چندمین باره داری سرم کلاه میمالی!!!!!!!!!!!!11![]()
سیلام بچه ها .خوبید؟من اومدم سیلام کنم!بگم برم شوم بخورم!اگه شد میام اگه نشد شبتون پفکی پفکی
سلام به داداش خوبمسلام برو بچ
خوفین همگی؟
سیلام بچه ها .خوبید؟من اومدم سیلام کنم!بگم برم شوم بخورم!اگه شد میام اگه نشد شبتون پفکی پفکی
سلام داش ممد حسینسلام به داداش خوبم
خوبي؟
سلام
چرا حالا شام مي خوري
ممنون
اره دارم بزارم
سلامسلام برو بچ
خوفین همگی؟
همچنانسیلام بچه ها .خوبید؟من اومدم سیلام کنم!بگم برم شوم بخورم!اگه شد میام اگه نشد شبتون پفکی پفکی
سلام به اتراد عزيزمحمد حسین جان سلام
خوبی؟
سلاممنتظريم![]()
سلام
از اين طرفا
همچنان![]()
لوئيز رفدفن ، زني بود با لباسهاي كهنه و مندرس ، و نگاهي مغموم . وارد خواربارفروشي محله شد و با فروتني از صاحب مغازه خواست كمي خواروبار به او بدهد. به نرميگفت شوهرش بيمار است و نميتواند كار كند و شش بچهشان بي غذا ماندهاند.
جان لانگهاوس، صاحب مغازه، با با بی اعتنايي محلش نگذاشت و با حالت بدي خواست او را بيرونكند.
زن نيازمند در حالي كه اصرار ميكرد گفت: «آقا شما را به خدا به محض اينكهبتوانم پولتان را ميآورم .»
جان گفت نسيه نميدهد. مشتري ديگري كه كنار پيشخوانايستاده بود و گفت و گوي آن دو را ميشنيد به مغازه دار گفت : «ببين اين خانم چهميخواهد خريد اين خانم با من .»
خواربار فروش گفت: لازم نيست خودم ميدهم ليستخريدت كو ؟
لوئيز گفت : اينجاست.
- « ليستات را بگذار روي ترازو به اندازه يوزنش هر چه خواستي ببر . » !!
لوئيز با خجالت يك لحظه مكث كرد، از كيفش تكهكاغذي درآورد و چيزي رويش نوشت و آن را روي كفه ترازو گذاشت. همه با تعجب ديدند كفهي ترازو پايين رفت.
خواربارفروش باورش نميشد.
مشتري از سر رضايتخنديد.
مغازه دار با ناباوري شروع به گذاشتن جنس در كفه ي ديگر ترازو كرد كفه يترازو برابر نشد، آن قدر چيز گذاشت تا كفهها برابر شدند.
در اين وقت ، خواربارفروش با تعجب و دلخوري تكه كاغذ را برداشت ببيند روي آن چه نوشته است.
كاغذ ليستخريد نبود ، دعاي زن بود كه نوشته بود :
« اي خداي عزيزم تو از نياز من با خبري،خودت آن را برآورده كن »
بابا دیگه همه میدونن جیگر من محمد حسینه (civil) بعدم حالا بماند ...![]()
بدون شرح....باور کن راس میگم به مدیرای سایتم گفتم من تشکرام دم به دیقه میاد و میره باور نداری از آرچی آرچ بپرس !!!!!!!!1![]()
سلام سمین جانسلام ارام جونم سلام پاکر خوبین؟؟؟؟؟؟
مجید جان دلبندم اونی که به سر می مالن یه چیز دیگه است نه کلاه!!!!!!!!!!!!!!!!!اینو به مجید گفتم![]()
چشمم روشن
نکنه جیگر جدید درآوردی؟؟؟!!!!
تو که تا حالا به من میگفتی جییییییییگر!!
دارم برات!!![]()
سلام
دیگه :دی
تو هنوز این چشات اینجوری میشه؟![]()
سلام
دیگه :دی
تو هنوز این چشات اینجوری میشه؟![]()
سلام بر هر دوسلام به برو بچ گل
خوفید همگی؟
دیشب من نبودم بهتون خوش گذشت؟
راستی امشب خبری از تونل نیست؟
سلام به برو بچ گل
خوفید همگی؟
دیشب من نبودم بهتون خوش گذشت؟
راستی امشب خبری از تونل نیست؟
سلام علی جونسلام به برو بچ گل
خوفید همگی؟
دیشب من نبودم بهتون خوش گذشت؟
راستی امشب خبری از تونل نیست؟
بلهمگه من كي چشام اينجوري بود
![]()
ما خاک پاتیم..سلام سمین جان
چاکریم تو خوبی؟![]()
مگه من كي چشام اينجوري بود
تو چه جوري مي توني اون شكلكو بذاري؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان )) | ادبیات | 16 | |
![]() |
دلت برای قصه های بچگیت تنگ شده؟بیا تو کودک گذشته... | ادبیات | 2 | |
P | آخرين قصه | ادبیات | 1 |