من تا حدودی اعتقاد دارم، توی یه دوره از زندگیم، یه آدمی رو هربار میدیدم، چند روز بعدش یه اتفاق بدی برام میفتاد

اولین باری که متوجه این جریان شدم شش ماهه دوقلو باردار بودم، بهم گفت شوهرت ازت تشکر میکنه که کار پنج ساله رو داری یک ساله انجام میدی؟ هفته ی بعدش دوقلوهام رو از دست دادم، چند ماه بعد که پسرم رو باردار شدم تا یه مدت سعی میکردم اصلا نبینمش ولی توی ماه هفتم بارداریم بودم،دوباره دیدمش و دو سه روز بعدش دچار خارش بارداری شدم و تا یک ماه اصلا روز و شب نداشتم و همه ی وجودم میخارید، چند وقت بعدش توی همون دوران بارداریم دوباره دیدمش دو سه روز بعدش نصفه شب لوله ی آب آشپزخونه مون ترکید و من و شوهرم خواب بودیم و وقتی صبح بیدار شدیم تا مچ پاهامون توی آب بود، واقعا روز افتضاحی بود،با اینکه دو ماه پیش فرشهامون رو شسته بودم دوباره زنگ زدم قالیشویی و اومدن فرشها رو بردن و شستن، کل آشپزخونه و پذیرایی رو آب گرفته بود و کم کم داشت به اتاق خوابها میرسید که ما بیدار شدیم، روز زایمانم هم صبح برای عیادت اومده بود و وقتی سر ظهر شوهرم و بابام و برادرم برگشتن خونه تا بعدازظهر موقع ملاقات دوباره بیان، دیدن اینبار لوله آب تصفیه مون ترکید و دوباره آب توی خونه راه افتاده و خداروشکر اینبار زود رسیدن و خیلی خرابی به بار نیاورد

واقعا تا یه مدت از دیدن اون آدم میترسیدم

من معمولا تا یه کاری رو به مرحله های پایانی نرسونم،به کسی چیزی نمیگم، شما چطور؟