هوای تو به سرم زد شب بود نتونستم تو خونه بمونم زدم بیرون .سرد بود خیلی سرد اما من از درون داغ بودم .تو خیالم باتو حرف زدم.انگار کنارم بودی با هم قدم میزدیم .دست تو دست هم .همیشه میگفتی دستات تو دستام گم میشن خیلی کوچیکه و من دلم غنج میرفت برای دست مردونت
نمیدونم چند ساعت راه رفتم .حس کردم کمی سبک شدم .یه دختر نوجوون تنها قدم میزد اونم گریه میکرد .دلم میخواست بغلش کنم بگم حتما عاشق شدی یا تنها حیف صورت زیبات .
اما فقط از کنارش رد شدم.
هوا سرد بود اما من خیس عرق شدم
آخرش هم شد تب و سرماخوردگی
الان اگه بودی میگفتی خانم مگه من مردم که تو توی سرما پیاده بری خودتو مریض کردی رفت
آره مردی رفتی تنهام گذاشتی


