♥♥عاشقانه های دنبو♥♥

SHM.IT

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاشقانه های دنبو، ربات مقوایی دوست داشتنی!



برات گل که نه عشق آورده ام، سبد سبد

اگر بپذیری اما …






نمی خواهم کسی یادت شود در پهنه ی هستی
نمی خواهم به غیر از من بگیرد دست تو دستی




آتش بگیر، تا که بدانی چه می‌کشم
احساسِ سوختن، به تماشا نمی‌شود





دلتنگی خوشه ی انگور سیاه است
لگدکوبش کن…
لگدکوبش کن…
بگذار ساعتی سربسته بماندمستت می کند اندوه …





گفتند :به اندازه ی گلیم هایتان
و به اندازه ی دهان هایتان
اما…
حرفی از وسعت آرزو هایمان نزدند …




این دل اگر کم است بگو سر بیاورم
یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم
خیلی خلاصه عرض کنم دوست دارمت
دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم …



پایان ماجرای دل و عشق، روشن است!
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی …



تو شاهکار خالقی
تحقیر را باور نکن
بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش
زیبا و زشتش پای توست
تقدیر را باور نکن
تصویر اگر زیبا نبود
نقاش خوبی نیستی
از نو دوباره رسم کن
تصویر را باور نکن
خالق تو را شاد آفرید
آزاد آزاد آفرید
پرواز کن تا آرزو
زنجیر را باور نکن





آرزویی کن
گوشهای خدا پر از آرزوست ودستهایش پر از معجزه
آرزویی کن
شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد . . .




نگران نباش…من میدانم چگونه با حسرت نبودنت تا کنم…
فقط برایم بنویس هنوز میخندی…!



 

SHM.IT

عضو جدید
کاربر ممتاز


مــن، از تمام آسمـــان یک بــــاران را میخواهم …و از تمــــام زمیــــن، یک خیابان را …و از تمــــام تـــــو، یک دستکه قفــــل شده در دست مـــــن ..




جایی باید باشدغیر از این کنج تنهایی
تا آدم گاهی آنجا جان بدهد
مثلا آغوشـــــــــــ ِ تو….




می گویند فردا بهتر خواهد شد…مگر امروز فردای دیروز نیست ؟؟!!




آینه ی اتاقت را با آینه ی اتاقم عوض میکنی؟اینکه فقط مرا نشان میدهد..




چه تفاوت عمیقیست بین تنهایی قبل از بودنت و تنهایی پس از نبودنت…



پاییز رنگی نداشت
اگر درختی نبود بهار هم ….من هم اگر تو …




بیخیالی من به خاطر این است
که جز خیال او که بی خیال من است
خیالی دیگرا پذیرا نیست
حتی با نبودن او. و نداشتنش.



سلام حال همه‌ ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند
با این همه عمری اگر باقی بودطوری از کنارِ زندگی می‌گذرمکه نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد
ونه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان
تا یادم نرفته است بنویسمحوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ باز نیامدن است
اما تو لااقلحتی هر وهلهگاهیهر از گاهیببین انعکاس تبسم رؤیا
شبیه شمایل شقایق نیست
راستی خبرت بدهم
خواب دیده‌ام خانه ای خریده‌امبی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار …
هی بخندبی‌پرده بگویمت:
چیزی نمانده استمن چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سپیداز فرازِ کوچه ما می‌گذرد
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
یادت می‌آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟
نه ری‌را جان! نامه‌ام باید کوتاه باشد
ساده باشدبی حرفی از ابهام
و آینهاز نو برایت می‌نویسم
حال همه‌ ما خوب است
اما تو باور نکن
“سید علی صالحی”
 
بالا