
«سلام به دوستان عزیز»
.
.
.
نسترن جانم برای تو می نویسم...
و از اینکه در این هیاهوی بی وقتی به یاد تو مینویسم شادمانم ...
صفحات تقویم را که ورق می زنم روز تولدت را میبینم
که پشت مبارکی، چند روز بینظیر پایان و آرام گرفته
می خواهم دستانت را به آغوشم گیرم
آهسته در گوشت زمزمه کنم
ترانه ی تولدت مبارک باد را
و با احساسی زیبا، پروانه شدنم را
در کنار شمع های تولدت جشن بگیرم
جان دلم «همراهی» به دنیا خـوش آمــدی.



به راستی زاد روزها را باید تبریک گفت ؟
من معتقدم همینکه بدانی در سال روز میلادت هنوز هستند کسانی که سال های قبل،
تو را در آغوش گرفته اند بزرگترین تبریک است برای این روز، چنین نیست؟
و مغرورانه می گویمت،"من هنوز هستم"...




خوب من، خوب زندگی مجــازي

در این دور دست ها
که خاطره ها برایمان دست تکان می دهند؛
چشم دوخته ام به تمام پل هایی که پیوند می دهد مرا به تو ... تو را به من ...!
مدت هاست که شنیده ایم خاطرات هم را
و حتی زمانی دورتر از حالا؛ دیرتر از امروزها را نوشته ایم
بین ما حرف های زیادی هست که نه شعر می شود، نه داستان و نه حکایت
تا بسرایمش، یا بگویمش و یا زمزمه اش کنم...
پس بلندتر از همه ی این زیبا خاطرات، در مبارک باد روز تولدت بگذار تنها بگویمت :
دوست دارمت خوب لحظه های من...!
امید که لحظه هایت از شورانگیزترین نغمه ها لبریز باشد...
هرچه طعم خزان دارد با خود؛ دور باشد از ساقه ی چشمانت...
حضور خداوند همراه همیشگی دلت نسترنکم...
