دو زن به خودشان که آمدند، دیدند رسیده اند میدان تجریش، امام زاده صالح.
دو زن بدون این که یکدیگر را بشناسند، از چادرهای ورودی بخش بانوان، یکی برداشتند و سر کردند و وارد ِ صحن شدند.
دو زن یک دل ِ سیر گریه کردند و دعا کردند.
یکی دعا می کرد مهرش دوباره به دل ِ شوهرش بیفتد و بشود همان مرد ِ همیشگی.
دیگر خسته شده بود از کم توجهی.
دیگری دعا می کرد که مرد دل سرد شود نسبت به زنش و وقتی صیغه اش تمام شد، عقد دائمش کند.
دیگر خسته شده بود از بی ثباتی.
دو زن با چشم های خیس از کنار هم گذشتند و در هیاهوی جمعیت گم شدند.
یکی رفت تا ادامه تحقیقات ِ پایان نامه ی کارشناسی ارشد شوهرش را تکمیل کند.
باید از استاد ِ خودش که دوره ی دکترا شاگردش بود، کمک می گرفت.
دیگری رفت تا برای همان مرد، آش رشته ای بپزد که دوست دارد.
از تجریش می خواست پیراهن ِ کوتاهی هم بخرد.
از آن پیراهن های یقه هفت که گودی کمر را خوب نشان می دهد و مرد خوشش می آید.

رابطه
هاله_مشتاقی_نیا