یک جرعه کتاب..

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زن در باغ ایستاده بود که مرد به طرفش می دود.
تینا!گل من!عشق بزرگ زندگی من!
مرد عاقبت این کلمات را بر زبان آورده بود.
اوه تام!من هم تو را دوست دارم!
تام به زن رسید،به زانو افتاد، و به سرعت او را کنار زد.
گل من! تو روی گل سرخ برنده جایزه من ایستاده ای!

از کتاب داستان های پنجاه کلمه ای
نویسنده استیو ماس
ترجمه گیتا گرکانی
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

"من خود را ملزم و متعهد به رسیدن به هدف می دانم".
تعهد و الزام یعنی: من برای رسیدن به هدف از هیچ کوششی فروگذار نمیکنم. این
یعنی تمام هوش و حواسم را برای رسیدن به هدف جمع کرده أم و حاضرم برای رسیدن
به هدفم تمام دار و ندارم را بگذارم. این درست همان روش قهرمانان است. هیچ عذر
و بهانه و اگر و اما در میان نیست و گزینه ای به نام شکست برای آنها وجود
ندارد.
روش قهرمانان بسیار ساده است.
"من میخواهم ثروتمند شوم و تا پای مرگ برای رسیدن به هدفم تلاش خواهم کرد."


کتاب راز ذهن میلیونر
اکرتی هارو
محمدجعفرکندی
نشرهنگام
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
دیوار زبان وقتی کشیده می‌شود که دو نفر به یک زبان حرف می‌زنند. آن وقت دیگر مطلقاً نمی‌توانند حرف هم را بفهمند.

خداحافظ گاری کوپر
رومن گاری
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
لازم است يه راست چشم تو چشم گذشته نگاه کنى,نه مثل يک پسر بچه ساده دل زخمى,مثل يک آدم بزرگ حسابى که روى پاى خودش ايستاده.آن هم نه براى اينکه چيزى را که دلت مى خواهد,ببينى,نه,براى اينکه چيزى که بايد ,ببينى.وگرنه بقيه ى عمرت اين بار را همين طورى دنبال سر خودت اين ور و آن ور مى کشانى.


کتاب سوکورو تازاکى بى رنگ و سالهاى زيارتش
هاروکى موراکامى
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نیــــــــــــــامده ام که اذیتت کنم. نیامده ام دادت را در بیاورم تا اشک هر
دومان در بیاید. نیامده ام زخم های خیس را کیسه بکشم...همیشه همین طور است.
یکی می رود، یکی می آید. از تو چه پنهان ، وقتی کسی دیوانه می شود حتما چیزی
را فهمیده که دیگران نمی دانند، زخمی کاری یا دردی کشنده. وقتی کسی می میرد،
قلبی است که زیر گل کشیده می شود، با همهء آرزوها، حسرت ها، عشق ها و ناکامی
ها ...! آمده ام تا به تو بگویم چقدر زندگی را می ستایم. میدانم خنده ات می
گیرد. می گویی ببین چه کسی دارد از ستایش زندگی حرف می زند. منه به قول تو آدم
مزخرف نا آرام بی قرار...یک معترض تمام عیار...

چهارشنبه_ی_دیوانه
الهام_کاغذچی
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پیشنهاد خواندن یک کتاب خوب :
« بازار خوبان » نوشته ی « آرش صادق بیگی » مجموعه 8 داستان کوتاه است، نود و
شش صفحه بیشتر ندارد و قیمت اش هم پنج هزار و دویست تومان است، نه خیلی وقتتان
را می گیرد نه هزینه ی زیادی دارد، اما مطمئنم با خواندنش لحظات خوبی خواهید
داشت. این کتاب نثر خیلی خیلی خوبی دارد، هر هشت داستانش خواندنی ست. موسسه
انتشارات نگاه چاپ اش کرده...
عمو مهدی نصفه نداشت، کار را تا پُر نمی کرد، ته اش را نمی زد ول کن نبود.
حالا هم بی قرارتر از آن بود که دل به خبر دو رفیق مشنگش بدهد. گفت :« شاید تو
فیسبوک باشه. » همه جوره سرچ اش کردم، نبود. یک هو فکری از سرم گذشت. گفتم :«
اسم باباش چی بود؟» گفت:« سیروس » رفتم صفحه ی جست و جوی اموات بهشت زهرا و
اسمش را زدم. این آمد: تاریخ دفن: سوم خرداد هشتاد و هشت، قطعه ...عمو مهدی ای
که به قول خودش صدای کشیدن گلنگدن را از چند کیلومتری تشخیص می داد بی که حرفی
بزند مثل همان پاکت سیگار آخری، منظورم را توی هوا گرفت...ظهر پنج شنبه، دو
ترکه نشستیم. یادش دادم چه طور از چهار راه سبلان بیندازد امام علی و مستقیم
تا خود قبرستان برود. اول اتوبان غلطی کردم گفتم:« حالا نذارت مون وسط راه.»
رو برگرداند و انگار فحش ناموسی شنیده، چشم غره رفت. آینه را خواباند که ذره
مقاومتی جلو جریان هوا نکنند، دنده عوض کرد و گازش را گرفت. به هیچ ماشینی هم
باج نداد. از ترس صورت خوابانده بودم به پشتش، دو دستی بغل اش کرده بودم. بیست
دقیقه ای رسیدیم بهشت زهرا...

بازارخوبان
آرش صادق بیگی
نشر نگاه
 

شاپریا

عضو جدید
«...تمام حرف‏های دنیا سی و دو تا است. از الف تا ی. از اول بسم الله تا تای تمت. حالا فهمیدی؟ می‏خواهم بگویم از آنچه خدا گفته و توی کتاب‏های آسمانی پیغمبرها نوشته تا حرف‏هایی که فیلسوف‏ها گفته‏اند و شعرا توی دیوان‏هاشان ردیف کرده‏اند تا آنچه شما بچه مکتبی‏ها می‏خوانید و من در تمام عمرم برای مشتری‏هایم نوشته‏ام، همه‏ی حرف‏ها و سخن‏های عالم از همین سی و دو تا حرف درست شده. به هر زبانی که بنویسی: ترکی یا فارسی یا عربی یا فرنگی. گیرم یکی دو تا بالا و پایین برود. اما اصل قضیه فرقی نمی‏کند. هرچه فحش و بد و بیراه هست؛ هرچه کلام مقدس داریم؛ حتی اسم اعظم خدا که این قلندرها خیال می‏کنند گیرش آورده‏اند؛ همه‏شان را با همین سی و دو تا حرف می‏نویسند. می‏خواهم بگویم مبادا یک وقت این کوره سوادی که داری جلوی چشمت را بگیرد و حق را زیر پا بگذاری. یادت هم باشد که ابزار کار شیطان هم همین سی و دو تا حرف است. حکم قتل همه‏ی بی‏گناه‏ها و گناه‏کارها را هم با همین حروف می‏نویسند. حالا که این‏طور است مبادا قلمت به ناحق بگردد و این حروف در دست تو یا روی کاغذت بشود ابزار شیطان.»
کتاب نون والقلم
جلال آل احمد
 

hanna0

عضو جدید
.....

.....

من نمی خواهم از احساس خودم نسبت به شما حرف بزنم .ولی بهترین چیزی که در این مورد می توانم بگویم این است که شما برای من نه یک مدیر بلکه خدا هستید و دوست دارم این رابطه مقدس که مانند مذهب پرتوهای فروزانش دلم را گرم و مغزم را نورانی کرده است همیشه همچنان پاک و دست نخورده بماند .

(کتابی که در حال خودنش هستم به نام سیندخت نوشته علی محمد افغانی )
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گذشته ها قابل تکرار نیستند، همان طوری که از اسمش پیداست، آن زمان گذشته است.
دوران جدید ممکن نیست مثل قدیم ها باشد و اگر اصرار بر این کار بورزید مثل عده
ای که با افسوس به آن نگاه می کنند، به نظر پیر و مستعمل می آیید. آدم هیچ وقت
نباید به خاطر قدیم ها غصه بخورد. کسی که عزای گذشته را می گیرد، پیر و عزادار
است.
کتاب مفیددربرابربادشمالی
دانیل گلاتائور
نشرققنوس
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من دختران و پسران بسیاری را میشناسم که تمام هدفشان از طرح مساله ئ عشق,
رسیدن است. عجب جنجالی به پا می کنند! عجب در گیر می شوند ! اعتصاب غذا. تهدید
به خود کشی. قرصهای خواب آور. تهدید. گریه. سکوت. فریاد, و سر انجام, رسیدن.
مشکل اما از همین لحظه آغاز می شود.با اولین شست و شوی پرده ها ; لب پر شدن
بشقاب ها ; بوی کهنگی گرفتن جهیز ، می مانند معطل. قصد بی حرمتی به هم را که
ندارند. بی حرمتی, فرزند کهنگی ست, فرزند تکرار. این را باید می دانستند که
رسیدن , پله ئ اول مناره یی ست که بر اوج آن, اذان عاشقانه می گویند...بگذار
خالصانه قبول کنیم کوچکیم تا بتوانیم بزرگ شویم.عوض شویم رشد کنیم و دیگری
شویم ...بدانیم مشکل زندگی را مشکل می کند. مشکل به زندگی معنی می دهد. شیرینی
زندگی از آنجا سرچشمه می گیرد که تو ، بر مشکلات غلبه کنی. بدون این غلبه ،
زندگی مان خالی خالی ست...عیب ندارد حوصله داشته باش. قیمت عشق همیشه بیش از
تحمل آدمیزاد بوده است.

یک عاشقانه ی آرام
نادر ابراهیمی
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زنها ...
تا وقتی عاشق نشده اند...
بــــهتــریــن روانکاوهای دنیا هستند
ولی وقتی عاشق میشوند،
تبدیل میشوند به بـــهتـــریـــن بــیــماران روانـــی...


طلسم شده
آلفردهیچکاک
 
آخرین ویرایش:

rahmati8829

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیرون باران ماتم زده ای می بارید. مرتضی هر چی بیشتر میشست سفیدی پیراهن کمرنگ تر و لکه های خون شفاف ترمی شدوصدای اب پیر شده بود

و رماتیسم یخ کرده و بدون دردی از مفصل

انگشتانش می گذشت. پیراهن را چلاند و با اطو خشکش کرد. پوشید. وبه احترام بارانی که می بارید بدون چتر بیرون زد.

دوباره از همان خیابانها.. بیژن نجدی
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خب من عشق را جورِ دیگری می دیدم...
از اولش هم همین طور بودم!
این که مثل یک دکمه ی شُل به پیراهن کسی آویزان باشم را دوست نداشتم؛ این که مثل تابلوی راهنما مدام یادآورِ باید و نبایدی باشم را؛ دوست نداشتم... این که...!
من می خواستم با هم عبور کنیم؛ گاهی حتی پس و پیش؛ اما در ‏حرکت... من ‏ایستادن را قبول ندارم، من درجا زدن را دوست ندارم، من از هر آنچه که او را از رفتن باز می دارد، بیزارم؛
می خواستم قایق نجات باشم، بال پرواز باشم، چراغ روشنی که از هر جای تاریکی نگاه کند می بیند اش...
می خواستم هر جا ایستاد و خسته شد، نوک قله را نشانش بدهم و سرخوشانه پا به پایش بدوم، حتی اگر خودم به هیچ جا نرسم...
هیچ وقت تصاحب کردن را یاد نگرفتم!
این که بروی با چنگ و دندان یک کسی را مال خودت کنی، یک چیزی را به خودت ببندی، دست کسی را تنها برای آن بگیری که فرار نکند؛ مگر نه اینکه هر کس تنها به خویشتنش تعلق دارد، پس ‏جنگ برای چه؟!
آدمیزاد بخواهد دلش به ‏ماندن باشد هزار فرسخ هم دور شود، باز هم مانده است...! وقتی کسی را دوست داری،
باید از خودت بدانی اش...
آدمیزاد مگر برای داشتن خودش میجنگد؟!
من بلد نیستم بجنگم،
سخت ترین روزها را فقط گریه می کنم و فکر میکنم لابد دلش جای دیگری ست و آدم نباید دنبال رفتنی ها بدود...!
باید بنشیند پشت در و یواشکی ‏گریه کند...
من با بند بند وجودم ‏دوسَت می دارم و سیاست و حساب و کتاب و روانشناسی و تاریخ و جغرافی را هم دخالت نمیدهم...
من فقط زندگی می کنم و زندگی هم بالاخره یک جا تمام می شود.
بگوییم دوستت دارم و بنشینیم به تماشا، بگوییم دوستت دارم و دست و پا نزنیم، اشک و لبخندمان را بغل بگیریم و همه چیز را صبورانه بسپاریم به زمان...
چرا که زیر آسمان برای هر چیز زمانی ست...
حالا بعضی وقت ها یک چیز کوچکی توی قلبم خسته است، دلش مهربانی می خواهد، بعضی وقت ها بیخودی تند تند می تپد و تقصیر هیچ کس هم نیست؛ بیخودی دیوانه می شود و دلش کرور کرور لحظه های بی دغدغه ی عاشقانه می خواهد؛
دلش می خواهد می توانست بگوید:
"مسافر کوچولو، شازده کوچولوی من،
یا بیا و کنارم بمان، یا این دخترکِ مغرورِ گل به دامنِ بهانه گیر را باخودت بردار و ببر گوشه ای با عشق گم و گورش کن".

محسن حسینخانی
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من تنها نيستم ,مردک چاقى با من است.با من حرف مى زند و من گوش مى دهم ,اين اتاق خيلى کوچک است,اما او جاى زيادى اشغال نمى کند,در يک نوار و يک ضبط صوت جا مى گيرد اسمش باخ است,ژان سباستين باخ.
باخ در سراسر عمرش ,هزاران نت موسيقى به دنيا آورد.باخ مردک چاقى است,پر از نت هاى موسيقى.من به دليل آهنگهاى او را به ديگران ترجيح مى دهم که اين موسيقى از احساس عارى است .نه غمى,نه تاسفى,نه حزنى فقط حساب دقيق نت ها.


از کتاب ديوانه وار
کريستيان بوبن
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتم : میدونی؟ آدما هیچوقت نمیرن،
اصلا رفتنی در کار نیست، نمیشه که رفت،
بخوای هم نمیشه.
ببین، حتی وقتی یه تعمیرکار میاد خونه ت
که یخچال درب و داغونتو تعمیر کنه،
بازم تا دو سه روز بوی تند سیگاری که روی لباساش کهنه شده
توو خونه ات می مونه،
هرچقدم پنجره رو باز بذاری فایده نداره،
رفتن که به این سادگیا نیست.
گفت : من که هیچوقت سیگاری نبودم
گفتم : آره،
ولی بیست و پنج سال تو اون خونه کنار ما نفس کشیدی،
نفس هاتو با باز کردن کدوم پنجره میشه از یاد برد ؟!



از کتاب بعد از ابر
بابک زمانی
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چمدانی که با آن مهاجرت می‌کنی پُر است از جامانده‌ها، از جانشدنی‌ها و وقتی
آن را در سالن فرودگاه روی زمین می‌کشی، احساس می‌کنی از هیچ ساکی، از هیچ
کیفی، از هیچ کیسه‌ای، از هیچ محفظه‌ای اینقدر متنفر نیستی و من فکر می‌کردم
چمدان یک مهاجر خالی‌ترین حجم دنیاست.

کتاب ادیسه_با_چمدان_فانتزی
البرز_زاهدی
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
انسان هميشه به محبوب هايش چيزهاى زيادى هديه مى كند.
و تو ارزشمندترين همه ى اين هارا به من هديه كردى :
فقدان ...
نمى توانستم به راحتى از تو بگذرم
حتى در زمانى كه مى ديدمت ، برايت دلتنگ مى شدم ...
خانه ى ذهن من ، خانه ى دل من ،
قفل شده بود و تو اين قفل هارا شكستى و هوا به درون پاشيد.
هواى سرد و نيز هواى گرم و آتشين و تمام روشنى ها.
و اين گوهريست كه تو براى من يادگار گذاشتى،
گوهرى كه هميشه جاودان است!


از کتاب فراتر‌از بودن
كريستين بوبن
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جام بلور، تنها یک بار می شکند. میتوان شکسته اش را، تکه هایش را ، نگهداشت
اما...
شکسته های جام،آن تکه های تیز برنده، دیگر جام نیست. احتیاط باید کرد.

همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز...
یک روز همسر یک باستان شناس به من گفت: شوهرم را به علت این که یک باستان شناس است و دائما با اشیا قدیمی سرگرم است؛
دوست دارم ؛ چرا که قدر مرا هر قدر که کهنه تر می شوم بیشتر میداند. حال مدتهاست که به من به عنوان یک ظرف بلور نازک نگاه میکند. از من
همان طور مراقبت میکند که از تنگ قدیمی بالای ظرف.
او همیشه می ترسد که یک نگاه بد هم آن تنگ گرانبها را بشکند همانطور که یک صدای مختصر بلند قلب مرا...
عاشق زمزمه می کند؛ فریاد نمی کشد.


یک عاشقانه ی آرام

نادرابراهیمی
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتم : میدونی؟ آدما هیچوقت نمیرن،اصلا رفتنی در کار نیست، نمیشه که رفت،بخوای هم نمیشه.
ببین، حتی وقتی یه تعمیرکار میاد خونه ت که یخچال درب و داغونتو تعمیر کنه، بازم تا دو سه روز بوی تند سیگاری که روی لباساش کهنه شده توو خونه ات می مونه، هرچقدم پنجره رو باز بذاری فایده نداره،
رفتن که به این سادگیا نیست.
گفت : من که هیچوقت سیگاری نبودم
گفتم : آره، ولی بیست و پنج سال توو اون خونه کنار ما نفس کشیدی،
نفس هاتو با باز کردن کدوم پنجره میشه از یاد برد؟

بابک زمانی
رمان بعدازابر
 

P a N a H

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنچه باید نگرانمان کند تعداد مخالفان ما نیست، بلکه خوب بودن دلایلی آن ها برای این کار است.
پس ما باید به جای توجه به عدم محبوبیت به تبیین ها و دلایل عدم محبوبیت توجه کنیم.
این که بشنویم تعداد زیادی از افراد جامعه ما را دچار اشتباه می دانند ممکن است هراسناک باشد،
ولی پیش از ترک موضع خود، باید به روش آن ها برای دستیابی به این نتایج توجه کنیم.
درستی روش تفکر آن هاست که باید اهمیتی را که به عدم تأئید آن ها می دهیم تعیین کند.

تسلي بخش هاي فلسفه اثر آلن دو باتن

 

P a N a H

عضو جدید
کاربر ممتاز
با خود اندیشید: (( چرا این زندگی همیشه چیزی است که خودکفایی ندارد؟ مثل ساعتی می ماند که تو ناچاری کوکش کنی، چون که تنها و تنها در زیر عذاب کشش و تنش است که چرخیدنش شدنی است. ما آن پدیده ی ناسازیم که آن فرصت کوتاه میان زادن و مرگ را باید که بجنگیم تا به دست بیاوریم. وانگهی نفرین شده ایم که بر این مسئله آگاه هم باشیم. ))


از رنج آگاهي اثر هارتموت لانگه
 

P a N a H

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر انسان ماجراجویی پیشه كند، بی تردید تجربه هایی كسب

می كند كه دیگران از آن محرومند.
ما برای در پیش گرفتن این سفر، شیر یا خط انداختیم. شیر آمد؛ یعنی باید رفت.
و ما رفتیم. اگر خط هم می آمد و حتی اگر ده بار پشت سر هم خط می آمد،
ما آن را شیر می دیدیم و به راه می افتادیم.

انسان میزان همه چیز است . نگاه من است که به همه چیز معنا می دهد.

ما می خواستیم اینگونه باشد و شد. مهم نبود که آیا شتابزده تصمیم گرفتیم یا نه.
مهم آن بود که گام در راهی می گذاشتیم که دوست داشتیم.
ما به راه افتادیم و رفتیم و رفتیم. هنگامی که باز گشتیم دیگر آن آدم پیشین نبودیم.
عوض شده بودیم. سفر نگاه ما را به اوج ها برده بود.
بزرگ تر شده بودیم...!

خاطرات سفر با موتورسیکلت اثر اارنستو چه‌گوارا
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در جنگ های زنانه و مردانه، گاهی یک یابو بیشتر از اسب می تواند مفید و موثر باشد،
یا حتی یک خر!
خیلی از روابط بین زن و مرد بر پایه ی این حیوان ِمحترم و رازدار بنا نهاده شده؛
اگر « خَر » نبود، زندگی و رابطه دو روز هم دوام نداشت.
خیلی وقت ها، مرد خودش را به خریت و نفهمی می زند و بنا به مقتضیات زمان و مکان،
زن زندگی اش را درازگوش فرض می کند.
البته خیلی زود همه چیز برعکس می شود،
یعنی یا زن مجبور می شود کور و کر بشود و خودش را به خریت بزند یا با ناز و کرشمه و عشوه،
مردش را خر کند. این الاکلنگ دائم بالا و پایین می رود و
لازمه ی رابطه ی منسجم و ماندگار همین اصل است
که در کتاب های مختلف « اصول زناشویی » هم در باره ی آن نوشته شده و در دانشگاه های دنیا تدریس می شود.
همه ی ماجرا همین یک خط ساده است...
:)

بی نازنین

کیوان ارزاقی
نشر افق
 

P a N a H

عضو جدید
کاربر ممتاز
دم‌بزرگ‌ها عاشق عدد و رقم اند. وقتی با اونا از یک دوست تازه حرف بزنی، هیچوقت ازتون در مورد چیزهای اساسی سوال نمی‌کنن، هیچوقت نمی‌پرسن آهنگ صداش چطوره؟ چه بازی‌هایی رو دوست داره؟ پروانه جمع می‌کنه یا نه؟
می‌پرسن چندسالشه؟ چندتا برادر داره؟ وزنش چقدره؟ پدرش چقدر حقوق می‌گیره؟
و تازه بعد از این سوالاس که خیال می‌کنن طرف رو شناختن!

اگه به آدم بزرگا بگی که یک خونه قشنگ دیدم از آجر قرمز که جلو پنجره‌هاش غرق گل شمعدونی و بومش پر از کبوتر بود، محاله بتونن مجسمش کنن. باید حتما بهشون گفت یک خونه چندمیلیون‌تومنی دیدم تا صداشون بلند بشه که وای چه قشنگ!

نباید ازشون دلخور شد.بچه ها باید نسبت به آدم بزرگها گذشت داشته باشند.

شازده کوچولو / آنتوان دو سنت اگزوپري
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

چيزهايي هست كه درمان نمی شود و سال ها خواهد گذشت اما هرگز درمان نخواهيم شد !
شايد دوباره چراغی روي ميز داشته باشيم و گلدانی گل و عكس های عزيزانمان را.
اما ديگر اين چيزها را باور نداريم. چون كه يک بار مجبور شديم ناگهان ترکشان كنيم.


فضیلتهای ناچیز

ناتالیاگینزبورگ
 

monaa1993

عضو جدید
دستمال کاغذی به اشک گفت :
قطره قطره ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می کنی ؟
عاشقم
یا من ازدواج می کنی ؟
اشک گفت :
ازدواج اشک و دستمال کاغذی !
تو چقد ساده ای
خوش خیالی کاغذی !
توی ازدواج ما
تو مچاله می شوی
چرک می شوی وتکه ای زباله می شوی
پس برو بی خیال باش
عاشقی کجاست !
تو فقط دستمال باش !

دستمال کاغذی دلش شکست
گوشه ای کنار جعبه اش نشست
گریه کردو گریه کردو گریه کرد
در تن سفیدو نازکش دوید
خون درد

آخرش
دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل دیگران نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او
با تمام دستما کاغذی ها فرق داشت
چون که درمیان قلب خود
دانه های اشک داشت

عرفان نظر آهاری
 

Similar threads

بالا