یک جرعه کتاب..

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوشبختی از نگاهِ هرکسی، معنایی متفاوت دارد.
اما از نظر من آدم‌هایی خوشبختند که عشق به موقع به سراغشون بیاد ...

#سیمین_دانشور

کتاب شهری چون بهشت
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر من انتخاب بین عدالت و آزادی، اختیار داشته باشم، من آزادی را انتخاب می کنم.
چرا که در یک جامعه آزادِ غیر عادلانه، من آزادی دفاع از عدالت را دارم،
ولی در یک جامعه که به نام عدالت، آزادی مرا گرفته باشند، اگر عدالت محقق نشود، من آزادیِ اعتراض را هم ندارم.

#جامعه_باز_و_دشمنان_آن
#کارل_رایموند_پوپر
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق نوعی میلاد است...
اگر«پس از عشق»
همان انسانی باشیم که«پیش از عشق» بودیم...
به این معناست که به قدر کافی دوست نداشته‌ایم...
اگر کسی را دوست داشته باشی...
با معناترین کاری که می‌توانی به خاطر او انجام بدهی...
تغییر کردن است...!
باید چندان تغییر کنی که تو از تو بودن به در آیی...
# کتاب ملت_عشق اثرالیف شافاک
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر جمعه بابام به کلوب محلمون می رفت و نوار بوکس محمد علی کلی و جورج فورمن رو کرایه می کرد، مسابفه قهرمانی جهان بود، ما با هم اون بازی رو هزار بار دیدیم، حرف نداشت.
اولش فورمن تا جایی که می خورد علی رو زد، هوک چپ، هوک راست، شکم، زیر چونه، اما علی چسبیده بود به رینگ و می گفت" نا امیدم کردی پسر!"
فورمن چپ می زد، علی می خندید، فورمن راست می زد، علی می رقصید، رقص پاش بی نظیر بود، این کارش باعث می شد فورمن عصبی تر شه، تا اینکه آخر سر علی با یه هوک راست جانانه فورمن رو ناک اوت کرد.

همیشه وقتی بازی تموم شد بابام بهم می گفت: ضربه وحشتناکی بود ولی علی با این ضربه برنده نشد، چیزی که اون رو برنده کرد رقصیدن و خنده هاش بود...
بعد نوار رو در میاورد و با خودش می گفت: بذار هرچقدر که می خوان ضربه هاشون رو بزنن، اما بخند، نذار فکر کنن که برنده میشن، نذار فکر کنن که برنده میشن...

📚 قهوه سرد آقای نویسنده
#روزبه_معین
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بزرگی میگفت:

یک وقت جلوی شما یک سبد سیب می آورند، شما اول برای کناریتان بر میدارید، دوباره سیب بعدی را به نفر بعدی میدهید...
دقت کنید، تا زمانی که برای دیگران برمیدارید سبد مقابل شما میماند... ولی حالا تصور کنید همان اول برای خود بردارید، میزبان سبد را به طرف نفر بعد میبرد...

نعمتهای خدا نیز اینطور است،
با بخشش، سبد را مقابل خود نگه دارید.

زندگی کردن با استانداردهای خدا بسیار زیبا خواهد بود
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوباره به تابلو نگاه کرد. کنار حوض آبی، لکه‌ی سبز و سرخی بود که اگر از دور نگاه می‌کردی، بته‌ی سبزی می‌دیدی با گلهای سرخ. اگر می‌رفتی از خیلی جلو نگاه می‌کردی، فقط لکه‌های سرخ و سبز می‌دیدی. به خودش گفت: شاید باید به زندگی از دور نگاه کنی. از خیلی جلو فقط لکه می‌بینی.

#عادت_میکنیم
#زویا_پیرزاد
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ابوسعید ابوالخیر را گفتند:

فلانی قادر است پرواز کند،
گفت: این که مهم نیست، مگس هم میپرد.

گفتند:
فلانی را چه میگویی؟
روی آب راه میرود!
گفت:
اهمیتی ندارد، تکه ای چوب نیز همین کار را میکند.

گفتند:
پس از نظر تو شاهکار چیست؟
گفت:
اینکه در میان مردم زندگی کنی ولی هیچگاه به کسی زخم زبان نزنی، دروغ نگویی، کلک نزنی و سو استفاده نکنی و کسی را از خود نرنجانی.
این شاهکار است..
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مردم هیچ وقت از چیزی راضی نمیشوند.
اگر کم داشته باشند زیاد میخواهند.
اگر زیاد داشته باشند، بیشتر میخواهند.

اگر بیشتر داشته باشند،
میخواهند به کم راضی باشند.
اما دیگر کاری از دستشان برنمی آید.
یعنی نمیفهمند که رسیدن به خوشبختی
خیلی آسان است؟

?????? برنده تنهاست
?????? پائولو کوئلیو
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خصلتِ آدمیزاد این است که
به دنبال آنچه ندارد می دود
و آنچه دارد اصلاً نمی بیند
و به داشتنش مثل یک
حق طبیعی عادت می کند

?????? دالان بهشت
✍️نازی صفوی
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گربه ای از خانه شیخی مرغی به دندان گرفت، در حال فرار شنید که زن شیخ فغان سر داد و گفت:
حاج آقا گربه مرغ را برد...

شیخ با خونسردی گفت: ملالی نیست زن، قرآن را بیاور.

گربه با شنیدن این سخن بلافاصله مرغ را رها کرد و گریخت...

از او پرسیدند: تو را چه پیش آمد که مرغ را رها کردی؟!

گفت: شما اینان را نمیشناسید اکنون یک آیه از قرآن پیدا میکند و فردا بالای منبر گوشت گربه را حلال اعلام میکند.
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
‏چه اسفندها.. آه!
چه اسفندها دود کردیم!
برای تو ای روزِ اردیبهشتی
که گفتند این روزها می رسی
از همین راه ..

👤 قصیر امین پور

☘️ یک فنجان کتاب گرم
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی در سفر کتابی با خودت به همراه می بری، یک چیز عجیبی اتفاق می افتد؛ کتاب شروع می کند به جمع آوری خاطراتت. بعدها کافی است که تو فقط لای آن کتاب را باز کنی تا دوباره به همان جایی برگردی که کتاب را اولین بار خوانده ای. یعنی با خواندن اولین کلمات، همه چیز را به یاد می آوری: عکس ها، بوها، همان بستنی ای که موقع خواندن می خوری...
حرفم را باور کن، کتاب ها درست مثل نوارهای چسبناک مخصوص گیر انداختن مگس هستند. خاطرات به هیچ چیزی مثل صفحات چاپی نمی چسبند.

#سیاه_قلب
#کورنلیا_فونکه
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
.
این بار اگر زن زیبارویی را دیدید،
هوس را زنده به گور کنید،و خدا را شکر کنید برای خلق این زیبایی.
زیر باران اگر دختری را سوار کردید، جای شماره به او امنیت بدهید؛
او را به مقصد مورد نظرش برسانید نه مقصود مورد نظرتان.
هنگام ورود به هر مکانی با لبخند بگویید: اول شما.
در تاکسی، خودتان را به در بچسبانید نه به او.
بگذارید زن ایرانی وقتی مرد ایرانی را در کوچه ای
خلوت می بیند، احساس امنیت کند نه ترس.
بیایید فارغ از جنسیت، کمی مرد باشید
ای دهقان فداکار!
تو در روزگاری بزرگ شدی که مردی برهنه شد تا زنان و کودکان زنده بمانند،
اما من در روزگاری نفس می کشم که زنی برهنه می شود تا کودکش از گرسنگی نمیرد.
در سرزمین من هیچ کوچه و خیابانی به نام هیچ زنی نیست؛
اما بن بست ها فقط زنها را می شناسند انگار.
اینجا نام هیچ بیمارستانی مریم نیست
اما تخت های بیمارستانها پر از مریم های درد کشیده است که هیچکدام مسیح را آبستن نیستند.

#سيمين_ﺩﺍﻧﺸﻮﺭ
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنهـا مـرگ اسـت کـه دروغ نمـیگویـد! حـضور مـرگ همـۀ موهومـات را
نیست و نابود میکند. مابچۀ مرگ هستیم و مرگ اسـت کـه مـارا ازفریب هـای
زندگی نجات میدهد، و درته زندگی اوست که مارا صدا میزنـد و بـه سـوی
خودش میخواند. در سن هائی که ما هنوز زبان مردم را نمیفهمیم اگـر گـاهی
در میان بازی مکث میکنیم، بـرای ایـن اسـت کـه صـدای مـرگ را بـشنویم. و
درتمام مدت زندگی مرگ است که به ما اشاره میکند. آیا برای کسی اتفـاق
نیفتاده که ناگهان و بـدون دلیـل بـه فکـر فرو بـرود و بـه قـدری در فکـر غوطـه ور
بـشود کـه از زمـان و مکـان خـودش بیخبـر بـشود و ندانـد کـه فکـر چـه چیـز را
مـیکنـد؟ آنوقـت بعـد بایـد کوشـش بکنـد بـرای اینکـه بـه وضـعیت و دنیـای
ظاهری خودش دوباره آگاه و آشنا بشود. این صدای مرگ است.
#بوف کور
#صادق هدایت
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
📔
من یاد گرفته‌ام که باید همیشه، آنهایی که دوستشان دارم را با کلامی عاشقانه و نگاهی ملتمسانه ترک کنم، چون ممکن است دیگر هیچگاه نبینمشان...
این که هرگز عشق، محبت، رفاقت و هیچ چیز با ارزش دیگری را از کسی گدایی نکنم؛ چون معمولا چیز با ارزش را به گدا نمی‌دهند.
یاد گرفته‌ام که همیشه آن‌گونه سبکبار زندگی کنم که به هنگام رویارویی با ناگزیرهای سهمگین زندگی چون دوستی، عشق یا مرگ، چیز زیادی برای از دست دادن نداشته باشم.

فراتر از بودن
«کریستین بوبن»
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آدم‌ها می‌میرند، سکته می‌کنند یا زیر ماشین می‌روند، گاهی حتی کسی عمدا از بالای صخره‌ای پرتشان می‌کند پایین. اینها، البته مهم است، ولی مهمتر همان نبودن آن‌هاست، اینکه آدم بیدار شود و ببیند که نیستش، کنار تو خالی است. بعد دیگر جای خالی‌شان می‌ماند، روی بالش، حتی روی صندلی که آدم بعد از مردن‌شان خریده است. آن وقت است که آدم حسابی گریه‌اش می‌گیرد، بیشتر برای خودش که چرا باید این چیزها را تحمل کند.

??????هوشنگ گلشیری
?????? آینه های دردار
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بگذار خرده اختلاف هایمان باهم باقی بماند. خواهش می کنم!
مخواه که یکی شویم؛ مطلقاً یکی.
مخواه که هرچه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم و هرچه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تونیز باشد.
مخواه که هردو یک آواز را بپسندیم، یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را و یک شیوه نگاه کردن را مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه مان یکی، و رویامان یکی. همسفر بودن و هم هدف بودم، ابدا به معنای شبیه بودن و شبیه شدن نیست. و شبیه شدن، دال برکمال نیست. بلکه دلیل توقف است.

#چهل_نامه_کوتاه_به_همسرم
#نادر_ابراهیمی
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همه ی زخم‌ها یک روز خوب می‌‌شوند. بعضی‌‌ها زود تر، بی‌ درد تر، بی‌ هیچ ردّی از بین می‌‌روند. یک روز صبح که لباس می‌‌پوشی متوجه می‌‌شوی اثری از آن نیست. متوجه می‌‌شوی خیلی‌ وقت است به آن فکر نکرده ای. یکروز دیگر آنجا نیست. بعضی‌ زخم‌ها عمیق ترند. ملتهبند. درد دارند. با هر لمسِ بی‌ هوا، سوزشی از زبری روی زخم شروع می‌‌شود، ریشه می‌‌زند به اعصاب دستانت، به اعصابِ زانوانت، به شقیقه ها، به ماهیچه‌های قلبت، به چشمانت، به کیسه‌های اشکی گوشه ی چشمانت. شب ها، به پهلوی راست می‌‌خوابی‌ و مواظبی زخمت سر باز نکند. روز‌ها روی آن را خوب می‌‌پوشانی. دلت نمی‌خواهد کسی‌ زخمت را ببیند. دلت نمی‌خواهد کسی‌ چیزی بپرسد. می‌‌دانی آنجاست، ولی‌ با همه درد و سوزشش دلت می‌خواهد فراموشش کنی‌. یکروز صبح که لباس می‌‌پوشی متوجه می‌‌شوی از زخم‌هایت تنها خط‌های کج و معوج صورتی رنگی‌ مانده و از درد‌هایت یک یادآوری محو از حسی که مدت‌ها گریبان گیرت بود و حالا دیگر نیست. دیگر نیازی به پنهان کردن هیچ چیزی نداری. از خانه بیرون می‌زنی‌. نفسی تازه میکنی‌. دیگر از خودت و زخم‌هایت نمی‌‌ترسی‌. از آدم‌هایی‌ که زخمی ات می‌‌کنند نمی‌‌ترسی‌. می‌دانی که همه ی زخم‌ها دیر یا زود خوب می‌‌شوند .... حتی آنهایی که از عزیزترین‌هایت خورده ای

نیکی‌ فیروزکوهی
????????????همه ی مادران به بهشت نمی‌‌روند
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهي براي او
چيزهايي مي نويسي
بعد پاک مي کني
پاک مي کني
او هيچ يک از حرف هاي تو را
نمي خواند
اما تو
تمام حرف هايت را گفته اي​
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عادت داشت نوک خودکار را بین لب‌هایش بگیرد...
یك روز جامدادي‌اش را دزدیدم و تمام خودکارهایش را بوسیدم...!
مي‌دانم صورت خوشي ندارد ولي عصر خودماني‌اي بود، فقط من و خودکارها!
وقتي بابا آمد خانه ازم پرسید چرا لب‌هایم آبي شده،
مي‌خواستم بگویم براي اینکه توآبي مي‌نویسی
همیشه آبي...

#استیو_تولتز
خالق
رمان جز از كل
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
❣️
سال ها پیش پدربزرگ از مکه آمده بود و برایمان سوغاتی آورده بود
برای من یک تفنگ آورده بود که با باتری کار می کرد. هم نور پخش می‌کرد و هم صدایی شبیه به آژیر داشت
آنقدر دوستش داشتم که صبح تا شب با خودم تفنگ بازی می‌کردم
همه را کلافه کرده بودم
می گفتند انقدر صدایش را در نیار
انقدر تفنگ بازی نکن
باتری اش تمام می شود
یادم می آید می‌خندیدم و می‌گفتم
خوب تمام شود می‌روم باتری میخرم و باز بازی می کنم
چند روزی گذشت تا برایمان مهمان آمد
وسط تفنگ بازی با پسر مهمان دقیقا جایی که حساس ترین نقطه‌ی بازی بود باتری تفنگم تمام شد
دیگر نه نور داشت و نه آژیر
نمی توانستم شلیک کنم و بازی را باختم
امروز به این فکر می کنم که چقدر شبیه کودکیم هست این روزها
تمام انرژی ام را بیهوده هدر دادم
برای انسان هایی که نبودند یا نماندند
برای کار هایی که مهم نبودند
حالا که همه چیز مهم و جدی ست
حالا که مهمترین قسمت بازی ست
انرژی ام تمام شده
بعضی وقتا نمی دانی چقدر از انرژیت باقی مانده
فکر می‌کنی همیشه فرصت هست
ولی حقیقت این ست گاهی هیچ فرصتی نداری
اگر روزی صاحب فرزند شدم به او خواهم گفت مراقب باتری زندگی ات باش
بیهوده مصرفش نکن
شاید جایی که به آن نیاز داری تمام شود...!!

👤 حسین حائریان
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنها وظیفه ات این است که همان شوی که هستی.
قوی باش، در غیر این صورت ،تا ابد‌،برای بزرگ جلوه کردن؛از دیگران استفاده خواهی کرد.

#وقتی_نیچه_گریست
#اروین_یالوم
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از يك جايي به بعد در زندگي چيزهايي كه خيلي مهم بوده اندكمرنگ مي شوند.
آنقدر كمرنگ كه ديگر اصلا به نظرنمي آيند. من در ده سالگي ديگر نگران خراب شدن هيچ اسباب بازي نشدم. دربيست سالگي ديگر از گم شدن درخيابان نترسيدم، دربيست و پنج سالگي نمره هيچ درسي مرا آنقدر ناراحت نكرد كه اشك بريزم، در سي سالگي قضاوتها برايم كمرنگ شد و ... خلاصه اينكه مدتهاست به دغدغه هايم مي گويم: ده سال ديگر از كنارهم مي گذريم بي آنكه حتي براي هم دست تكان دهيم.


یادداشتهای یک روانپزشک#

دکترالمیرا لایق#
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیا برگردیم به قدیم تر ها...

نه آنقدر دور که توی قحطیِ زمانِ احمدشاه بیوفتیم

نه آنقدر نزدیک که سیاهچاله یِ دیوارهایِ مجازی عشقمان را قورت بدهد!

حوالیِ دهه یِ شصت یا پنجاه...

تویِ یک شبِ "برف تا کمر باریده"
عقدمان را ببندند
دست به دستمان بدهند و برویم پیِ زندگیمان...

راستش
"دوستت دارم "هایِ با قابلیت ویرایشِ این زمان به دلم نمی چسبد...



#چهل_نامه_کوتاه_به_همسرم
#نادر_ابراهیمی
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تابستان اوج تابیدن است ، بلندترین روزها را نشانمان میدهد تا پرده بیندازد بر تاریکی شب های بیقرار . . ! رنگی دیگر از بهار برای آنانی که سبز ماندن و سرزندگی را از یاد میبرند . . .
تابستان ، بی وقفه بهانه به دستت میدهد تا لبخند زدن را از یاد نبری . .!
تابستان می آید تا شادی های کوچک را دوباره به ذهن های خسته یمان خاطرنشان کند !
خنده های از ته دل کودکانه وسط کوچه و خیابان را
گرم ترین تابستانت را دریاب ، تا در پس آن پاییز ، برگ ریزانِ غم های یخ کرده ات باشد . . .


#چهل_نامه_کوتاه_به_همسرم
#نادر_ابراهیمی
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر قدر انسان شریف‌تر و نجیب‌تر و حساس‌تر باشد، از جنایت دیگران بیشتر رنج می‌برد، و این دو علت دارد:
«یکی اینکه خود را مستحق خیانت نمی‌بیند، و دیگر اینکه منتظر نیست که سایرین با او عملی کنند که خود او با سایرین نکرده است!»

سه تفنگدار
الکساندر دوما
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما را مثل عقرب بار آورده اند؛مثل عقرب!
ما مردم صبح که سر از بالین ورمی داریم تا شب که سر مرگمان را می گذاریم، مدام همدیگر را می گزیم. بخیلیم؛بخیل! خوشمان می آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛ خوشمان می آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم.
اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را می جود. تنگ نظریم ما مردم. تنگ نظر و بخیل. بخیل و بدخواه. وقتی می بینیم دیگری سر گرسنه زمین می گذارد، انگار خیال ما راحت تر است.وقتی می بینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم مایه خاطر جمعی ما هست. انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم!

#کلیدر
#محمود_دولت_آبادی
 
  • Like
واکنش ها: ayja

Similar threads

بالا