نه باو از این کارا نکن میترسم اسکلتی کیسه گاز با خودش تورو ببره بالا خخخآخریو ایندفه ک برم خونمون حتمن امتحان میکنم!))
نه باو از این کارا نکن میترسم اسکلتی کیسه گاز با خودش تورو ببره بالا خخخآخریو ایندفه ک برم خونمون حتمن امتحان میکنم!))
من ازون کپسولا هیچ خاطره ای ندارم:| واسه چندسال پیشن مگه؟!
چقد سفر تو خاطرات قشنگه
ممنونم آقا مهدی واسه ایده و تاپیک قشنگتون: )
خواهش می کنم. فک نمیکردم دوستان انقد خوب مشارکت کنند. معلوم شد به قول معروف همه سینه سوخته ان! خلاصه ممنون از همهمن ازون کپسولا هیچ خاطره ای ندارم:| واسه چندسال پیشن مگه؟!
چقد سفر تو خاطرات قشنگه
ممنونم آقا مهدی واسه ایده و تاپیک قشنگتون: )
من ازون کپسولا هیچ خاطره ای ندارم:| واسه چندسال پیشن مگه؟!
چقد سفر تو خاطرات قشنگه
ممنونم آقا مهدی واسه ایده و تاپیک قشنگتون: )
واقعا ممنون، من هممه ی اینا رو دیدم و با دیدن هر عکسی یه لبخند رو لبام مینشست.خب دوستان من چندین خاطره ی دیگه رو هم باز زنده می کنم.
البته این رو هم اشاره کنم که زمان من همه ی اینها نبود مثلا اون اتوی قدیمی یا اون نمونه تلویزیون ها و خیلی چیزهای دیگه ولی وسایل مشابه رو در منزل مادربزرگ و پدربزرگم به یاد دارم!
ولی بیشترهاش واسم حکم نوستالژی داره!
من بازم عکس هایی از این قبیل پیدا می کنم و همگی رو می برم به اون دهه!
چه ذوقیم می کردیم با اینا!!:
]
اون حباب پلاستیکی رو پر از آب می کردیم. وقتی انگشتر رو توی انگشتمون میکردیم، وقتی دستمون رو مشت میکردیم اون حباب تو دستمون پنهان میشد، رو نگین انگشترم یه سوراخ بود و وقتی حبابو فشار میدادیم آب با فشار میزد بیرون.این چی بود؟
اون حباب پلاستیکی رو پر از آب می کردیم. وقتی انگشتر رو توی انگشتمون میکردیم، وقتی دستمون رو مشت میکردیم اون حباب تو دستمون پنهان میشد، رو نگین انگشترم یه سوراخ بود و وقتی حبابو فشار میدادیم آب با فشار میزد بیرون.
یکی از کارایی که میشد بکنی قبل فراگیر شدنش! این بود که ملتو سرکار بذاری، وقتی یکی حواسش نبود روش آب میریختیم و به رومونم نمیاوردیم و معمولا انقد این کارو انجام میدادیم تا شورشو در میاوردیم
من ازون کپسولا هیچ خاطره ای ندارم:| واسه چندسال پیشن مگه؟!
چقد سفر تو خاطرات قشنگه
ممنونم آقا مهدی واسه ایده و تاپیک قشنگتون: )
آخ گفتی!!! این کار یه حالی میداد ملتو سرکار میذاشتی..خیسشون میکردی و خودتو میزدی کوچه چپ...از اون بهتر این سوزن ته گردا که میذاشتم لای انگشتامونو با این و اون دست میدادیم دادشون بلند میشد بیشتر حال میداد...از ممتاز شدن تو مدرسه هم لذتش بیشتر بود...
اون حباب پلاستیکی رو پر از آب می کردیم. وقتی انگشتر رو توی انگشتمون میکردیم، وقتی دستمون رو مشت میکردیم اون حباب تو دستمون پنهان میشد، رو نگین انگشترم یه سوراخ بود و وقتی حبابو فشار میدادیم آب با فشار میزد بیرون.
یکی از کارایی که میشد بکنی قبل فراگیر شدنش! این بود که ملتو سرکار بذاری، وقتی یکی حواسش نبود روش آب میریختیم و به رومونم نمیاوردیم و معمولا انقد این کارو انجام میدادیم تا شورشو در میاوردیم
آخ گفتی!!! این کار یه حالی میداد ملتو سرکار میذاشتی..خیسشون میکردی و خودتو میزدی کوچه چپ...از اون بهتر این سوزن ته گردا که میذاشتم لای انگشتامونو با این و اون دست میدادیم دادشون بلند میشد بیشتر حال میداد...از ممتاز شدن تو مدرسه هم لذتش بیشتر بود...
من اصلن ندیدم کپسولارو.ن ک تو دل امکانات متولد شدمکپسولا ی چن سال قبلتر از ما بودن دیگه ما که اومدیم داشتن نفسای اخرو می کشیدن
مارال می گما یادته اون زمان آتاری بازی میکردیم و سگا
یادمه یه سره بازی می کردیم یه بازی داشت تانکی اونقدر بازی می کردیم وقتی چشمامونو میبستیم ک بخوابیم بازم تانکی می دیدیم تو ذهنمون بازی می کردیم
یه بازیم داشت با تفنگه باید شلیک می کردی من هیچ وقت تیرم به هدف نمی خورد
من هنوز آتاریمو دارم +تلویزیون قدیمیشو خخ چن سال پیش تابستون در آوردم با خواهرم بازی می کردیم خخخ
یادتونه فرفره ها رو؟ از مشهد برامون سوغات میاوردن
اون اوایل که اومده بود هیجانش از بازی های الان xbox و playstaion4 بیشتر بود!
صنایع دستی بچگیامون
هیچ وقت نمیشد اون بزرگه رو برد!!
به قول معلممون: انقد این نیمکتو خوردین تمومش کردین!
اسلحه های دستسازمون:
هیچ حرفی درموردش ندارم..شایعه شده بود خودکار رو پاک می کنه اما کصافط همیشه دفترامونو پاره می کرد
یادش بخیر، سوپردولوکس، خوابیدن اون وسط...آب آوردن شاگردشوفر با پارچ
چه ذوقیم می کردیم با اینا!!:
زبل خانو یادتونه؟ از تو شلوارش همه چی در میومد
یه مدت مد شده بود با پاکت خالی ساندیس ساک دستی درست می کردن!
چه لذتی داشت سر و صدای گلپره های دوچرخه مون!، چقد برامون باکلاس بود نوارپیچیدن دور دوچرخه 24 و 26مون
از این خاطرات خیلی زیاده...به هرحال گذشت...اشکال نداره دنیا همینه، وفا نداره
برا حسن ختام هم یکی از اون همه بازی های کوچیکیمون که چون عکسشو یافتم اینو میذارم:
آسياب بشين ميشينم، آسياب پاشو پاميشم، آسياب بچرخ ميچرخم،
آسياب پاشو،پا نميشم؛ جوون ننه جون، پا نميشم؛… جــــونه قفل چمدون،پاميشم..آسياب تند ترش کن، تندتر تندترش کن!
آخرشم كه آسياب تندترش ميكرد...ديگه وحشي بازي ميشد و ميريختيم رو سرو كله هـــم
(اصلا راه نداشت بدون تلافات بازي تموم شه...اُفت داشت واسمون)
چقد لحن این نوشته ها شبیه لحن پسرخاله بودیادش بخیر فوتبالیست ها
یادش بخیر فرفره
یادش بخیر
یادم تورا فراموش
یادش بخیر فوتبالیست ها
یادم تورا فراموش
چقد لحن این نوشته ها شبیه لحن پسرخاله بود
با لحن پسرخاله(کلاه قرمزی) بخونین قشنگه
خب بعضی چیزا توی یسری مناطق دیرتر کهنه میشه و از بین میره.ميگم شما سنتون به اتو زغالي هم قد ميده؟
بچه ها پستاتون عالي بود.مرسي از همه.
خب بعضی چیزا توی یسری مناطق دیرتر کهنه میشه و از بین میره.
هنوز من کسایی رو میشناسم که غذاشون رو تو ظرف مسی باید بپزن و هنوز میشناسم کسیو که توی یه کوچه که همه خونه هاش آپاتمان و ویلاییه و اکثر ماشیناش مدل بالاس، میاد و لب جوب آب ظرفاشو میشوره.البته پیرمرد و پیرزنن اینا.
خوش بحالشون، نمیدونم پای حرفاشون نشستین یا نه، بی غل و غش و ساده، اصن آدم حال میکنه... یادمه زمانی که دبیرستان بودم، یکی دوماهی مغازه بابام دست من بود، هر روز نزدیک ظهر یه پیرمرد که اتفاقا مسن ترین آدم شهرمونم بود(حدود 125سال) و فقط میدونست من پسر فلانیم، میومد و برام از قدیم میگفت و من چقد حال میکردم، خدابیامرز حدود 10-15 بار داستان خدمتش با پدربزرگمو برام تعریف کرده بود
یادتونه فرفره ها رو؟ از مشهد برامون سوغات میاوردن
اون اوایل که اومده بود هیجانش از بازی های الان xbox و playstaion4 بیشتر بود!
صنایع دستی بچگیامون
هیچ وقت نمیشد اون بزرگه رو برد!!
به قول معلممون: انقد این نیمکتو خوردین تمومش کردین!
اسلحه های دستسازمون:
هیچ حرفی درموردش ندارم..شایعه شده بود خودکار رو پاک می کنه اما کصافط همیشه دفترامونو پاره می کرد
یادش بخیر، سوپردولوکس، خوابیدن اون وسط...آب آوردن شاگردشوفر با پارچ
چه ذوقیم می کردیم با اینا!!:
زبل خانو یادتونه؟ از تو شلوارش همه چی در میومد
یه مدت مد شده بود با پاکت خالی ساندیس ساک دستی درست می کردن!
چه لذتی داشت سر و صدای گلپره های دوچرخه مون!، چقد برامون باکلاس بود نوارپیچیدن دور دوچرخه 24 و 26مون
از این خاطرات خیلی زیاده...به هرحال گذشت...اشکال نداره دنیا همینه، وفا نداره
برا حسن ختام هم یکی از اون همه بازی های کوچیکیمون که چون عکسشو یافتم اینو میذارم:
آسياب بشين ميشينم، آسياب پاشو پاميشم، آسياب بچرخ ميچرخم،
آسياب پاشو،پا نميشم؛ جوون ننه جون، پا نميشم؛… جــــونه قفل چمدون،پاميشم..آسياب تند ترش کن، تندتر تندترش کن!
آخرشم كه آسياب تندترش ميكرد...ديگه وحشي بازي ميشد و ميريختيم رو سرو كله هـــم
(اصلا راه نداشت بدون تلافات بازي تموم شه...اُفت داشت واسمون)
واقعا ممنون، من هممه ی اینا رو دیدم و با دیدن هر عکسی یه لبخند رو لبام مینشست.
تلویزیون کمدی رو یادمه عموم یه دونه داشت، بیشتر از اینکه تلویزیون باشه، کیسه بوکس بود از بس میزد تو سر وکله تی وی بدبخت
از این اتو قدیمیا تو خیاطیا هنوزم هست، اما نسل اولش زغالی بود و معمولا لباسا رو میسوزوند چون یجاش زغال کم داشت یا سرد تر بود فک میکردی که هنوز اتو نشده، نگو یه طرف دیگش داره میسوزه
خب بعضی چیزا توی یسری مناطق دیرتر کهنه میشه و از بین میره.
هنوز من کسایی رو میشناسم که غذاشون رو تو ظرف مسی باید بپزن و هنوز میشناسم کسیو که توی یه کوچه که همه خونه هاش آپاتمان و ویلاییه و اکثر ماشیناش مدل بالاس، میاد و لب جوب آب ظرفاشو میشوره.البته پیرمرد و پیرزنن اینا.
خوش بحالشون، نمیدونم پای حرفاشون نشستین یا نه، بی غل و غش و ساده، اصن آدم حال میکنه... یادمه زمانی که دبیرستان بودم، یکی دوماهی مغازه بابام دست من بود، هر روز نزدیک ظهر یه پیرمرد که اتفاقا مسن ترین آدم شهرمونم بود(حدود 125سال) و فقط میدونست من پسر فلانیم، میومد و برام از قدیم میگفت و من چقد حال میکردم، خدابیامرز حدود 10-15 بار داستان خدمتش با پدربزرگمو برام تعریف کرده بود
من عااااااااااااااشق این مدادم بودم
تا خیلی وقت هم داشتمش....
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
به یاد استاد | ادبیات | 0 | ||
یاد شاعر شهیر " احمد شاملو " گرامی | ادبیات | 25 |