گلستـان شهـدای باشگاه مهندسان ایران ...

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز


.
.
.



شهید حسن باقري برترين استراتژيست جوان دوران دفاع مقدس ...







.
.
.
 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز
به بهانه ي 19 ديماه پنجمين سالگرد شهادت سردار رشيد اسلام حاج احمد کاظمی ...

به بهانه ي 19 ديماه پنجمين سالگرد شهادت سردار رشيد اسلام حاج احمد کاظمی ...



.
.
.





.
.
.

 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز
فرازی از وصیت نامه شهید احمد کاظمی ...

فرازی از وصیت نامه شهید احمد کاظمی ...




.
.
.


فقط شهــــادت می خواهم ...






،



بسم الله الرحمن الرحيم

خداوندا فقط مي خواهم شهيد شوم ...

شهيد در راه تو!

خدايا مرا بپذير و در جمع شهدا قرار بده ...

خداوندا روزي شهادت مي خواهم كه از همه چيز خبري هست الا شهادت ...

ولي خداوندا تو صاحب همه چيز و همه كس هستي و قادر توانايي

اي خداوند كريم و رحيم و بخشنده

تو كرمي كن

لطفي بفرما


،

مرا شهيد راه خودت قرار ده ...

با تمام وجود درك كردم عشق واقعي تويي

و

عشق شهادت بهترين راه براي دست يافتن به اين عشق ...





.
.
.


یاد و نامش گرامی بـــاد ...

 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.www.iran-eng.ir/show...چگونه-معنا-پیدا-می-کند؟?p=4438334#post4438334
 

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز
فاصله بعضی آدم های زمان جنگ تا الان مثل فاصله ما تا خورشیده....!!!
چقدر آدم های دوران جنگ ساده وبی ریا بودن....

0602.jpg


0603.jpg
.
دست نوشته یکی از نوجوانان شهید
.
خدايا امشب بچه ها در حال دعا مي گفتندكه آقا، مولا، سيد و سرورمان آقا امام زمان در خواب يكي از بچه ها اومده در حالي كه چند پرونده را با تير چسبانده بودند. وقتي سوال مي‌كنند آقا اينها چيه، مي فرمايند اينها پرونده هاي گناهان شماست. خدايا، پروردگارا، خدايا آن گناهي كه باعث آزردگي خاطر آقا مي شود، خدايا اگر از من صادر مي شود يا از هر كدام از بچه‌ها خدايا تو را به عفوت، تو را به عزتت، خدايا تو را به ذات اقدس حق سوگندت مي‌دهم برما ببخش، خدايا عفومان كن، خدايا ...

شهیدی که امام بر بازویش بوسه زد





«به جبهه اومدم شاید کمکی در راه خدا بکنم و گناهانم پاک بشه»

«تو این مدت البته ما هیچ کاری نکردیم. هر کاری که می‌شد خدا می‌کرد. ما فقط وسیله بودیم. همین حالا که ما داشتیم با موتور از خط می‌آمدیم یک خمپاره تقریباً 5 متری ما خورد.
قشنگ 5 متری موجش ما را تکان داد و یک ترکش هم نخوردیم ما فقط وسیله بودیم در این جبهه ها. هیچ کاره ایم. ضعیفیم در مقابل این قدرت ها. فقط خداست که ما را یاری می‌کند.»
.
.
.
شهید
مهرداد عزیز الهی

دانش آموز شهید «مهرداد عزیزاللهی» در مهرماه سال 1346 در شهر اصفهان در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. دوران کودکی خود را در کنار برادر خویش مسعود که او نیز به فیض شهادت نایل شده، سپری کرد.
.
تحصیلات راهنمایی را به پایان نرسانده بود که با جثه‌ای کوچک ولی روحی بلند و شجاعتی وصف ناپذیر به جبهه اعزام شد و همزمان با حضور در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل، در سنگر علم و دانش و تا قبل از شهادت درس خود را تا سال سوم هنرستان در رشته برق الکترونیک ادامه داد.
.
شهید «مهرداد عزیز اللهی» در سال 1364، در عملیات کربلای 4 در جزیره «ام الرصاص» در حال غواصی به شهادت رسید و جاودانه شد.
.
.
.
به گزارش تابناک، خانواده «عزیز اللهی» 6 پسر داشته که 4 نفر از آنها در جبهه‌ها حاضر بوده‌اند و مهرداد و مسعود به شهادت رسیده‌اند و محمد هم اکنون جانباز شیمیایی می‌باشد. پسر دیگر نیز جزو آزادگان سرافراز بوده است.

سرکار خانم «عذرا منتظری» مادر نوجوان شهید «مهرداد عزیز اللهی» می‌گوید:


در راهپیمایی‌های دوران انقلاب به طور مرتب شرکت می‌کرد. وقتی مجسمه شاه را از میدان انقلاب اصفهان پایین کشیدند. تا چهارراه تختی سر شاه را غلطانده بود.

مهرداد در اوایل انقلاب 10-12 سال سن داشت. یک روز که برای اولین انتخاب رئیس جمهوری می‌خواستیم به پای صندوق رأی برویم، به ما گفت: «به چه کسی رأی می‌دهید؟»

گفتیم: «بنی صدر!»

گفت: «اشتباه می‌کنید! روزی خواهد آمد که بنی صدر آرایش کرده و با چادر از مرز بیرون می‌رود.»

خدا شاهد است انگار همین دیروز بود این جمله را گفت. همیشه با بنی صدر مخالف بود و با آن سن کم ،بصیرت زیادی داشت.

یک روز آمدند و گفتند: «مهرداد می‌خواهد به جبهه برود»

من گفتم: «سنش کم است کاری از او بر نمی‌آید.» بعد فهمیدم او آموزش رزم شبانه هم دیده است! گفتم: «حالا که آموزش دیده مسئله‌ای نیست.»... و به جبهه رفت.

مهرداد روحیه شادی داشت و بچه نترس و شجاعی بود. او همچنین کاراته باز خوبی هم بود. یک بار یک مین گوجه‌ای خنثی شده را از جبهه به خانه آورده بود!

برخلاف آنچه برخی می‌پندارند، مهرداد 6 سال در جبهه‌ها حضور داشته است و غیر از مین روبی، در کار غواصی هم ماهر بوده است.

آن فیلم مصاحبه معروف مهرداد، مال اوایل جنگ است که مهرداد تازه به جبهه رفته بود.

امام خمینی هم آن فیلم را دیده بود و خواسته بودند تا مهرداد را ببرند پیش ایشان. امام مهرداد را می‌بینند و بازوی او را بوسه می‌زنند و او هم دست امام را می‌بوسد.

مهرداد به امام می‌گوید چیزی را برای تبرک بدهید. امام هم یک قندان قند را دعا می‌خوانند و به او می‌دهند.

خیلی‌ها آمدند و از آن قندها برای مریض شان بردند تا شفا پیدا کند...»
...

متن کامل مصاحبه با نوجوان شهید مهرداد عزیزاللهی :

بسم الله الرحمن الرحیم

رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.

با سلام بر امام زمان (عجل الله فرجه الشریف) و نائب بر حقش قلب تپنده مستضعفان جهان امام خمینی (ره) و شهدای راه حق و حقیقت و مجروحین و معلولین.

مهرداد عزیزاللهی هستم. اعزامی از اصفهان که 14 سالمه. انگیزه‌ای که باعث شد به جبهه بیام... واقعاً اون برادرایی که قبلاً جبهه بودند و می‌آمدند برای ما تعریف می‌کردند جبهه چه خاصیت‌های خوبی داره... که مثلاً هر کسی بره ساخته میشه از هر لحاظ و دیگه اون ناخالصی‌ها و اون گناهاش در اونجا... در جبهه معصیت نمی‌شد... من به جبهه اومدم شاید کمکی در راه خدا بکنم و گناهانم پاک بشه.

چند وقت است در جبهه هستی؟

الآن حدود 8-9 ماهه که در جبهه هستم. 3 ماه آن را در کردستان بودم.

در کردستان چه کار می‌کردید؟

در کردستان جنبه تبلیغاتی بوده که ما کار می‌کردیم.

در این مدت که در گردان تخریب هستید چه کارهایی انجام داده اید؟

تو این مدت البته ما هیچ کاری نکردیم. هر کاری که می‌شد خدا می‌کرد. ما فقط وسیله بودیم.

همین حالا که ما داشتیم با موتور از خط می‌آمدیم. یک خمپاره تقریباً 5 متری ما خورد. قشنگ 5 متری موجش ما را تکان داد و یک ترکش هم نخوردیم ما فقط وسیله بودیم در این جبهه ها. هیچ کاره ایم. ضعیفیم در مقابل این قدرت ها. فقط خداست که ما را یاری می‌کند.

در محورهای مختلف عراق که مین می‌گذارند مین خنثی کردید آیا برای محورهای خودمان مین کاشتید؟

خنثی بله کردیم.

یک مقدار در عملیات بیت المقدس بود که برای برادرامون در فتح خرمشهر وهله اول و دوم و سوم که معبر باز کردیم. عملیات رمضان بود که معبر باز کردیم در تیپ نجف اشرف که واقعاً معجزات زیادی بر ما شد همین عملیات که معبر باز نکردم در گردان بودم.

وقتی می‌آمدی جبهه پدر و مادرت راضی بودند، از آنها اجازه گرفتی؟

پدر و مادر من اتفاقاً زمینه آمدن به جبهه را خودشان درست کردند.

واقعاً از آنها تشکر می‌کنم که اجازه دادند بیام جبهه. به بقیه پدر و مادرها هم می‌گم این قدر احساساتی نباشند. وابسته نباشند که فرزندشون بیاد جبهه... بگذارند فرزندشون بیاید، خودشان بیایند ساخته بشن در این جبهه ها. به نظر من هر کس حداقل باید یک هفته بیاد و جبهه‌ها را حتی به صورت تماشا نگاه کند.

تا حالا رفتی برای مین گذاری؟

بله رفتیم ولی از نظر امنیتی درست نیست بگم کجا...

همه رفتند و تنها مانده ام من...


 

تیکا

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهيدمصطفی احمدی روشن صبح روز ۲۱ دیماه ۱۳۹۰ در یک حادثه تروریستی ترور شد
متولد ۱۲۵۸ و از دانشمندان هسته ای و استاد دانشگاه صنعتی شریف بوده است.وی متأهل بوده و همسر وی نیز دانشجوی شیمی کارشناسی ارشد دانشگاه شریف است . این شهید یکی از مدیران نیروگاه نطنز اصفهان در بخش تامین کالا و خرید تجهیزات هسته ای در بخش سازی بود.مصطفی احمدی‌روشن‌ ورودی سال ۷۷ مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف بوده ‌که در سال ۸۱_۸۲ از این دانشگاه فارغ‌التحصیل شده است.
خدا رحمتش كنه
خدايا صبر بده به خانوادش


لطفا فاتحه بخونين براشون
 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز
پيكرهاي مطهر 11 شهيد دفاع مقدس در اربعين حسيني تشييع شد ...

پيكرهاي مطهر 11 شهيد دفاع مقدس در اربعين حسيني تشييع شد ...



.
.
.






از بين اين تعداد شهيد، 8 شهيد گمنام با درخواست عموم مردم و مسئولان

در شهرستان بردسكن استان خراسان رضوي، شهرستان كشكوئيه استان كرمان، شهرستان نكاء و شهرستان نور استان مازندران آرام مي گيرند.

پيكرهاي مطهر 3 شهيد دفاع مقدس شناسايي شده اند كه در شهرهاي تهران، اصفهان و هشترود تشييع و به خاك سپرده خواهند شد ...


.
.
.

 

سلام2011

عضو جدید
وصیتهای شهدا

وصیتهای شهدا

رفقا بیاید اینجا وصیت نامه های شهدا رو باهم مرور کنیم.

برای شروع وصیت نامه شهید ردانی پور رو میذارم:

سپاس خداوندي را که انور جلال او از افق عقول بندگانش تابان است. و خواسته اش از زبان گوياي کتاب و سنت نمايان. خدايي که دوستان خود را از دلبستگي به دنياي فريب کار رهانيد و به شادي هاي گوناتگونشان رساند...
دست از دامان امام زمان و نوکرانش نکشيد که اينان عمال اسلامند و اسلام اصيل رابايد از امثال غفاري ها، سعيدي ها، مطهري ها، بهشتي ها، صدوقي ها، مدني ها، دستغيبي ها و امثالهم گرفت.
بدانيد اسلام منهاي روحانيت اسلام نيست و اين سد دشمن شکن را نگذاريد بشکند.
مادرم ... آن زمان که اسلام و انقلاب به خون احتياج داشت تو ثمره ي سالها عمرت را که فرزندي مسلمان بود هديه کردي، چه خوب امانت داري کردي و چه به موقع امانت را دادي. پس شاد باش و فرزندان ديگرت را هم بده و خود مانند زينب معلم ديگران باش.
مبادا بر من گريه کني که اگر شهيد باشم زنده ام، زنده تر از زنده ها. حلالم کن و به برادرانم و به بچه هاي خواهرانم بگو که
آنان بايد خود را براي قرباني شدن آماده کنند و سربازي اسلام را بر عهده بگيرند.
خواهرانم،...در تربيت فرزندانتان بکوشيد و حجاب را رعايت کنيد. زهرا گونه زندگي نماييد و شوهرانتان را به راه خدا واداريد.
مادر خدا پدرم را رحمت و شما را عاقبت به خير کند. انشا الله اگر کربلا مشرف شدي مرا فارموش نکن. و از حضرت امام حسين(ع) تقاضا کن که قربانيت را بپذيرد.

هر وقت خبر کشته شدن من به شما رسيد بگو
"انا لله و انا اليه راجعون" و اين را يک امتحان قلمداد کن.


پروردگارا هرچند به نفس مطمئنه نرسيديم و در جهاد اکبر پيروز نگشتيم.اما به جهاد اصغر پرداختيم پس" ربّنا فاغفر لنا ذنوبنا وکفّر عنّا سيّئاتنا و توفّنا مع الأبرار، ربّنا و ءاتنا ما وعدتّنا علي رسلک و لا تخزنايوم القيمة إنّک لا تخلف الميعاد"
برايم تفت نگيريد خرج نکنيد، فاتحه اي ساده و پول آن را به انجمن ايتام اهدا نماييد. در صورت امکان در قبرستان شهدا دفنم کنيد کنار پاسداران تا شايد خداوند به واسطه ي آنان مرا ببخشد. و در هنگام دفنم زيارت عاشورا و روضه حضرت زهرا بخوانيد
 

*Roshana*

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید مرتضی جاویدی یا همان اشلو معروف.

شهید مرتضی جاویدی یا همان اشلو معروف.

شهید صیاد شیرازی:
در تمامی دورانی که همراه رزمندگان و فرماندهان دفاع مقدس خدمت حضرت امام (ره) می رسیدیم، فقط یکبار دیدم که امام رزمنده ای را در آغوش گرفت و پیشانی اش را بوسید،

و آن کسی نبود جز شهید مرتضی جاویدی یا همان اشلو معروف.

12.jpg











مشاهده پیوست 80739
 

پیوست ها

  • 13.jpg
    13.jpg
    25.8 کیلوبایت · بازدیدها: 0

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز
آخرین عکس ...

آخرین عکس ...




.
.
.


قبول نمی کرد!!

می گفت :

قبل از عملیات ممنوعه ...

یکی گفت :

ما که تا بعد از عملیات نمی تونیم ظاهرش کنیم ...

فکر کرد

و

گفت :

قبول ... !


،


همان آخرین عکسش شد ...





(( شهید مهدی باکری ))


.
.
.


 
آخرین ویرایش:

3erERFAN

عضو جدید
اینم به حسابتون....

اینم به حسابتون....

یه بغض گیر کرده تو گلوم.... فکر کن 20 سال درس بخونی..... شب بیدار بمونی..... بعد بخوای هر چی کاشتی برداری و در راه وطنت خرجش کنی.....
اونوقته که یه عده حسود به وطنت به خونت تشنه شن.... چون مثل یه خار تو چشاشون بودی....
نامردن.... پس از پشت خنجر میزنن....

این بغضو نگه میداریم.... همه ی جوونای ایران زمین.... راهت رو به احد و واحد ادامه میدیم..... باید گل باشیم ولی گل سرخ.... چون گل سرخ هم خار داره هم گلبرگ..... خارهامون به چشم حسودا.... گلبرگ هامون پرپر برای وطن.... تو هم از ما گرفتن....

اینم به حسابشون

راهت ادامه داره همشهری....


(( شهید مصطفی احمدی روشن ))



IMAGE634619680322594927.jpg
 

*Roshana*

عضو جدید
کاربر ممتاز
وصیت نامه عموی 19 ساله شهیدم محمد

وصیت نامه عموی 19 ساله شهیدم محمد

و ما النصر الا من عندالله العظیم


اکنون که عازم جبهه شده ام دنیا برایم فراموش شده واز لذت دنیا سیر شده ام ،زیرا دنیا برای کافران بهشت است .


آخرت برای ما آرامش قلب است.انسان می تواند در جبهه دو جهاد کند.یک جهاد اصغر که همان جنگ است و به دنبال
آن جهاداکبر است. از کشته شدن در راه خدا هیچ هراسی ندارم ،امیدوارم گر چه لیاقت شهید شدن ندارم ولی اینطور شود
و به شمابرادران که در پشت جبهه هستید سفارش می کنم جبهه را خالی نگذارید و اگرتوانایی رزمی دارید به جبهه بیایید و برادران خود را یاری کنید و اگر توانایی رزمی ندارید به تزکیه نفس بپردازید زیرا منافقین و آمریکا و صدام از زهد و تقوای شمابیشتر می هراسند.
و سلام گرم و آتشین من به تو ای مادر امیدوارم سلام گرم مرا از قتلگاه شهدا بپذیری- مادرمحلالم کن که نتوانستم جبران
یک لحظه شب نخوابیهای تو را بکنم-اگر در مدت عمرم نتوانستم خدمتی به تو بکنم امیدوارم که با شهادتم بتوانم جبران
یک لحظه از زحمات تو را بکنم.
والسلام علیکم و رحمته الله و برکاته
 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز
وصیت نامه سردار شهید نورعلی شوشتری ...

وصیت نامه سردار شهید نورعلی شوشتری ...



.
.
.


متنی تکان دهنده از وصیت نامه سردار شهید :



قسمتی ازوصیت نامه شهید شوشتری ...

،



بسم الله ...


دیروز از هرچه بودگذشتیم ، امروز از هرچه بودیم گذشتیم!


آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا درپناه میز!


دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!


جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بومیدهد!


آنجا بر درب اتاقمان مینوشتیم یا حسین فرماندهی ازان توست ...


الان مینویسیم بدون هماهنگی واردنشوید!


،


الهی نصیرمان باش تابصیرگردیم ، بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم ...

آزادمان کن تا اسیرنگردیم







.
.
.



بیایید کمی در خود بیندیشیم ...
 

سلام2011

عضو جدید
شهید مجید پازوکی:
"درود بر امام امت، نایب بر حق امام زمان (عج) حضرت امام خمینی كه هرچه داریم از وجود با بركت ایشان است كه اسلام و امت اسلامی را بعد از هزاروچهارصدسال دوباره زنده نمود. قدر امام را بدانید و خالصانه پیروش باشید، انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی امانت الهی هستند وظیفة همه ما پاسداری از انقلاب و دستاوردهای آن است. صلاح دنیا و آخرت ما در پیروی از ولایت فقیه می باشد.فعالانه در مسائل انقلاب و اجتماع شركت نمایید. حضور گسترده و آگاهانة مردم ضامن انقلاب و اصول آن است. در نماز جمعه شركت كنید و شعائراسلام را زنده تر كنید".

 

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز


شهيد گمنام
.
.
.


حقيقتي آسماني است که براي شناخت او بايد آسماني شوي و به همين دليل است که در روايات، آنان را «مجهولون في الأرض و معروفون في السماء» مي‏خوانند،
.
.
يعني گمنام در زمين و نام‏دار در آسمان؛ مزار شهيد گمنام هم، هم‏چون فانوس پرفروغي،
.
.
راه‏ گم‏کردگان درياي پرتلاطم اين دنيا را به ساحل نجات و هدايت مي‏خواند و نور اميد را بر دل‏هاي کشتي‏شکستگان اقيانوس معنويت مي‏تاباند.
 

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز
شيعيان مديون خون كيستيد؟

شيعيان مديون خون كيستيد؟

[h=1]ابراهيم همت خاك پاي شما بسيجي‌هاست[/h]
444723_WUSinrnT.jpg
بسيجي که مثل آدم آهني سرجايش خشکش زد بود پوتين را گرفت و حاجي هم بلند و طوري که همه بشنوند گفت: «ابراهيم همت! خاک پاي همه شما بسيجي هاست. ابراهيم همت توي پوتين شما بسيجي ها آب مي خوره، ابراهيم همت از همه شما التماس دعا داره»


محو سخنان حاج همت بودم که در صبحگاه لشگر با شور و هيجان و حرکات خاص سر و دستش مشغول سخنراني بود. مثل هميشه آنقدر صحبت هاي حاجي گيرا بود که کسي به کار ديگري نبپردازد. سکوت همه جا را فرا گرفته بود و صدا فقط صداي حاج همت بود و گاهي صداي صلوات بچه ها.

تو همين اوضاع صداي پچ پچي توجه ها را به خود جلب کرد. صداي يکي از بسيجي هاي کم سن و سال لشگر بود که داشت با يکي از دوستاش صحبت مي کرد. فرمانده دسته هرچي به اين بسيجي تذکر داد که ساکت شود و به صحبت هاي فرمانده لشگر گوش کند، توجهي نمي کرد. شيطنتش گل کرده بود و مثلاً مي خواست نشان بدهد که بچه بسيجي از فرمانده لشگرش نمي ترسد. خلاصه فرمانده دسته يک برخورد ي با اين بسيجي کرد.

سرو صداها کار خودش را کرد تا بالاخره حاج همت متوجه شد و صحبت هايش را قطع کرد و پرسيد: «برادر! اون جا چه خبره؟ يک کم تحمل کنيد زحمت رو کم مي کنيم». کسي از ميان صفوف به طرف حاجي رفت و چيزي در گوشش گفت. حاجي سري تکان داد و رو به جمعيت کرد و خيلي محکم و قاطع گفت: «آن برادري که باهاش برخورد شده بياد جلو.»

بسيجي کم سن و سال شروع کرد سلانه سلانه به سمت جايگاه حرکت کردن.

حاجي صدايش را بلند تر کرد: «بدو برادر! بجنب»

بسيجي جلوي جايگاه که رسيد، حاجي محکم گفت: «بشمار سه پوتين هات را دربيار» و بعد شروع کرد به شمردن.

بسيجي کمي جا خورد و سرش را به علامت تعجب به پهلو چرخاند.

حاجي کمي تن صدايش را بلندتر کرد و گفت: «بجنب برادر! پوتين هات».

بسيجي خيلي آرام به باز کردن بند پوتين هايش همه شاهد صحنه بودند. بسيجي پوتين پاي راستش را که از پا بيرون کشيد، حاجي خم شد و دستش را دراز کرد و گفت: «بده به من برادر!»

بسيجي يکه اي خورد و بي اختيار پوتين را به دست حاجي سپرد. حاجي لنگ پوتين را روي تريبون گذاشت و دست به کمرش برد و قمقمه اش را درآورد. در آن را باز کرد و آب آن را درون پوتين خالي کرد. همه هاج و واج مانده بودند که اين ديگر چه جور تنبيهي است؟

حاجي انگار که حواسش به هيچ کجا نباشد، مشغول کار خودش بود و يکدفعه پوتين را بلند کرد و لبه آن را به دهان گذاشت و آب داخلش را نوشيد و آن را دراز کرد به طرف بسيجي و خيلي آرام گفت: «برو سرجايت برادر!»

بسيجي که مثل آدم آهني سرجايش خشکش زد بود پوتين را گرفت و حاجي هم بلند و طوري که همه بشنوند گفت: «ابراهيم همت! خاک پاي همه شما بسيجي هاست. ابراهيم همت توي پوتين شما بسيجي ها آب مي خوره، ابراهيم همت از همه شما التماس دعا داره»

جوان بسيجي يکدفعه مثل برق گرفته ها دستش را بالا برد و فرياد زد: براي سلامتي فرمانده لشگر حق صلوات.

و انفجار صلوات، محوطه صبحگاه را لرزاند.
 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز
همت اراده شهادت طلبي ...

همت اراده شهادت طلبي ...



.
.
.



گوشه اي از سخنراني سردار سرلشكر پاسدار شهيد مهدي زين الدين فرمانده لشكر علي بن ابيطالب (ع )



اولين شرط لازم براي پاسداري از اسلام اعتقاد داشتن به امام حسين (ع ) است!

هيچ كس نمي تواند پاسداري از اسلام كند در حالي كه ايمان و يقين به اباعبدالله الحسين (ع ) نداشته باشد!

اگر امروز ما در صحنه هاي پيكار مي رزميم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستيم

و

اگر امروز پاسدار خون شهدا هستيم

و

اگر مشيت الهي بر اين قرار گرفته كه به دست شما رزمندگان و ملت ايران اسلام در جهان پياده شود

و

زمينه ظهور حضرت امام زمان (عج ) فراهم گردد به واسطه عشق علاقه و محبت به امام حسين (ع ) است ...



http://www.e-heyat.com/UploadFiles/small/shakhsiat/شهدا/Zeynodin/shahid zeinoddin (1).jpg




،



من تكليف مي كنم شما « رزمندگان » را به وظيفه عمل كردن و حسين وار زندگي كردن ...


،


در زمان غيبت كبري به كسي « منتظر » گفته مي شود

و

كسي مي تواند زندگي كند كه منتظر باشد منتظر شهادت منتظر ظهور امام زمان (عج ) ...


خداوند امروز از ما همت اراده و شهادت طلبي مي خواهد ...




.
.
.

 

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بسم رب شهدا و صدیقین
گلوله سفیرکشان و ناله زنان درامتداد راستای میان دره عمیق درجه و قله رفیع مگسک،از هفت شهر عشق گذر کرده و میدانی را که شهودش خوانند و عقول همیشه به گردش حیرانند،پشت سر گذاشت و به کوچه ای که کوی یار نام داشت رسید،وارد کوچه شد و سراغ خانه ای به شماره پلاک cj-616-223 را گرفت وبا بوسه ای درب خانه را دق الباب کرد،وارد خانه شد،سینه ای شکافت،حنجره ای به فریاد در آمد،قلبی از تپش ایستاد،نگاهی خیره شد،زنگ خانه ای به صدا در آمد،مادری از هوش رفت،صورتی خراش خورد،کودکی یتیم شد،کمر برادری شکست،خواهری بی برادر شد،قامت پدری خمید،همسری دز 23 سالگی موهایش سپید گشت،تا بیرقی دیگر به احترام پرچم سرخ کربلا،پا بکوبد و به احتزاز در آید.
ابوالفضل سپهر
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
خلوتی با سردار احمد سیاف زاده

دکترمحمدمهدی بهداروند
سردار حیات مقدم به نقل از سردار محرابی می گفت: شب رحلت پیامبر اکرم (ص) احمد از مجلس روضه به خانه برگشته بود و در گوشه ای به دیوار تکیه داده بود ، غرق معنویت مجلس عزا بود ، هنوز زمانی نگذشته بود که سکته می کند و بی هیچ درد و آه ی راهی می شود . همسر احمد می گوید : همه متحیر مانده بودیم و اصلا فکر رفتن احمد را نمی کردیم. احمد بچه هیئت بود . او با روضه و توسل زنده می شد. احمد جبهه هم وقتی نام اهل بیت برده می شد حالش عوض می شد. چه روزی عزم رفتن کرد ، روزی که همه عزادار رسول خدا(ص) بودند . آن شب هیچ کس فکر نمی کرد که این آخرین بار است که احمد را می بینند . شاید خود احمد هم فکر نمی کرد که دیگر دوستانش را ملاقات نکند و این آخرین بار است که در مجلس عزا و روضه شرکت می کند. احمد هرچه بود و هرچه کرد با نام نامی رسول خدا (ص) راهی دیار آخرت شد. امروز وقتی عکس های دوران جنگ احمد را که همراه شهید علی هاشمی ، سردار جعفر اسدی، سردار مرتضی قربانی نگاه می کردم ، محاسن سیاه او و خنده های او هزار خاطره را برایم زنده کرد. عکس دیگری از احمد را دیدم که با سر و صورت و محاسن سفید، از چهره اش غم و غصه می بارید . این احمد کجا و آن احمد کجا؟

احمد را همه می شناسند ، هرکس مرد جنگ بود خوب احمد را می شناسد. اصلا دلاوری و رشادت های احمد قابل کتمان نیست . من کی می توانم شجاعت و مردانگی احمد را در زیر باران گلوله های دشمن در جزیره شمالی مجنون فراموش کنم؟ هرکس مرد آن روز عملیات بدر بوده، بی شک چهره متلاطم احمد را در میان آبراه ها به یاد دارد که لحظه ای آرام و قرار نداشت . عراق با تمام توان جزیره را زیر آتش قرار داده بود ، به قول سردار رشید طبل می زدند .

عملیات فتح فاو بهترین لحضات عمر احمد بود . در قرارگاه کربلا بیشترین کسی بود که جنب و جوش بسیار داشت و از یگان های عمل کننده در کنار احمد غلامپور سراغ می گرفت . امیدوارم احمد غلامپور ، احمد سوداگر، غلام محرابی ، شمعخانی و هرکس محبت احمد را دارد، خاطرات احمد را نقل کند و نگذارد احمد در پشت پرده های سکوت مخفی بماند. یادش بخیر هر بار که صدای فرمانده لشگرهای درگیر در خط مقدم را احمد از بیسیم می شنید چقدر چهره اش در قرارگاه گل می انداخت ... .
احمد هرچه بود، عاقبت ما را با تمام دنیای مان تنها گذاشت و راهی آخرت شد.


اولین بار در قرارگاه کربلا تو را دیدم . لباس خاکی به تن داشتی و روی کالک خم شده بودی و تند تند حرف می زدی . ازهمراهم که حجت الله قره سواری بود سوال کردم حجت این آقا کیه ؟ و او با خنده گفت حضرت آقای احمد سیاف زاده. تو تا این حرف و خنده را شنیدی سرت را از روی نقشه بلند کردی و سلام کردی و من خجالت زده گفتم سلام آقا.

آن روز گذشت ولی بیشتر موقع ها در گلف (محل بازی گلف آمریکایی ها بود که در زمان جنگ تحمیلی به پایگاه منتظران شهادت تغییر نام داد و مرکز فرماندهی عملیات جبهه های جنوب گردید) تو را می دیدم که یا با احمد غلامپور بودی یا غلام محرابی یا عده ای دیگر . تو را نمی شناختم و اکنون هم نمی شناسمت ! اصلا مگر قرار است که همه کس تو را بشناسد . من که قد و قواره با تو بودن را نداشتم و ندارم ولی بگذار از زبان دوستانت بگویم که چه بوده ای ؟

یعنی گاهی از اخوی گرامت حاج سعید در مورد تو سوال می کردم ولی او جواب سر بالا میداد. احمد سوداگر که این روزها دارد از غصه تو دق می کند، می گفت احمد سیاف ، حاضر غایب بود. هر کجا اراده می کردی او بود ولی به چشم نمی آمد . احمد غلامپور فرمانده قرارگاه کربلا که جانم فدایش باد می گوید احمد سیاف ، عاقبت ناشناخته می ماند . صبر و تحمل او در برابر مشکلات ، از او یک انسان خستگی ناپذیر و الگویی تمام عیار پرورده بود . احمد غلامپور اهل غلو و درشت گویی نیست . او نیروهایش را بهتر از هر کس می شناسد. احمد و تمام احمد های دو رو برش بهترین گواه صداقت و اخلاص بودند . تو و او و همه تان با عمل تان نشان می دادید که بایستی زندگیمان را با جنگ هماهنگ کنیم نه جنگ را با زندگی !
احمد می ترسم حرفهایی بزنم که غلامپور ناراحت بشود ولی مگر تا کی باید از خوبی نگفت و به صد بهانه انکارش کرد. به قول احمد سوداگر ، از زمانی که پایت به جبهه باز شد ، لیاقت و کاردانی تو ، همه مانع ها و سدها را کنار زد . تو انسان شایسته ای بودی. حاج آقا وارثی می گوید قبول مسئولیت برای سیاف قبول بار امانت بود که از عهده همه کسان بر نمی آمد و نمی آید . احمد چشم تیزنگر و هوشیار مبارزه بود .

گوش می دهی احمد این ها حرف های من نیست ، حرف های بچه های قرارگاه کربلا و دانشکده دافوس است . حاج آقای محقق نماینده امام در قرارگاه کربلا می گوید احمد سیاف بیشتر مواقع از من می خواست دعا کنم شهید شود . او در پایان هر ماموریتی ، خستگی او نه از کار و ماموریت و مشکلات راه ، بلکه جاماندن از قافله شهیدان بود که کوچ می کردند . او هرگاه داغ شهیدان و دوستانش بر دلش می نشست سردر گریبان می برد و می گریست که چرا این بار هم جاماندم .

امروز که خبر رفتن تو در بین بچه ها مثل بمب منفجر شده ، حسابی دیدنی است . احمد چقدر خوب می شد که آدم حرفهای مانده در سینه اش را بی هیچ ترسی بگوید ولی می دانم تو راضی نیستی . آخرین بار که تلفنی با هم صحبت کردیم گفتم اگر مایل باشی دوست دارم یک دوره خاطرات جنگ را با هم بحث کنیم . تو در حالی که قدری مراعات حال مرا می کردی گفتی : فرصت زیاد است، باشه خبرت می کنم . آن روزها من خوب می دانستم که مدعیان بی هنر با تو چه کرده اند، ولی تو کریمانه لب به شکوه نگشودی و در عزلت خود بی هیچ حرف و حدیثی ماندگار شدی .

احمد بگذار برای آنها که ترا نمی شناسند و یا ندیده اند و یا دیدند و چشم بستند ، از فضایل تو بگویم و لو بلغ ما بلغ.
احمد ! موقع صحبت کردن هیچ وقت سرش را بالا نمی گرفت که به صورت کسی نگاه کند. احمد نه فقط جنگ را بر درس کرسی دانشگاه ترجیح داد که حتی در چگونه زیستن و چگونه مردن هم به انتخاب بزرگ همیشگی دست زد . او آن گونه زیست که مردان خدا می زیند و آن گونه رفت که ...

احمد عشق نابی به بچه های جنگ داشت. تجلی این صفت محبت را در کارهای او می توانستی ببینی . وقتی به او مسئولیت می دادند قبول نمی کرد . با شکوه و مستدام بود . عاشق احمد غلامپور بود . احمد هرگاه یکی از نیروهایش مجروح می شد و در میان نیروهای دشمن جای می ماند خواب از چشم او ربوده می شد و قرار از جانش می رفت . برای او طاقت فرسا بود که حتی پیکر بی جان عزیزی در میان آتش و خون باقی بماند . احمد از هیچ کس و هیچ چیزی هراس نداشت . در زیر باران گلوله مخصوصا در عملیت والفجر مقدماتی ، فاو و خیبر که در چشم او به نوعی آتش بازی حقیر و معمولی بود ، راست قامت می ایستاد و جانبازی می کرد به طوری که هوش از همه می برد .

احمد ! عاری از تعلقات بود و طبیعی است که دل در گرو هیچ چیز نداشته باشد . البته باور این مسائل برای ظاهر بینان مشکل است و هضم آن بسیار سخت . البته احمد ! محتاج معرفی و توصیف نیست . اگرچه با هزاران لفظ و قلم و امثال این ، او شناخته نمی شود . او در حصار لفظ های حقیر و محدود نمی گنجد . او در راهی قدم گذاشت که افهام و الفاظ و قلم ها را بدان مسیر راهی نیست .احمد ما عاقبت با تمام رنج ها و بی مهری های دنیا ، در تلاقی آسمان و زمین ، سوار اسب سپید گشت و راهی شد.

احمد عزیز! عشق قصه تکراری همیشه ماست . عشق زمزمه تا همیشه زیستن است ... ولی ، چقدر این کلمات همیشه مختصرند ! نمی توان از عشق ، از تو حرفی زد! نمی توان از لحظه های ناب تو گفت ، نمی توان خواند. نمی توان از این شگفت واره خلقت ، چیزی گفت . احمد جان ! چقدر واژه ها حقیرند و من... . به قول او که من و تو عجیب دیوانه وار او را دوست داریم ، عشق ، دریغ تلخی مانده به کام گمشده ما که از حوالی آن جاده بازماندیم ؛ آه ! چقدر این کلمات ، چون همیشه مختصرند ... . چه میتوان گفت ؟! هرچه تلاش کردم نتوانستم از تو بگویم و فرجامی روشن و ابدیتی استوار را برای خویش رقم بزنم . لااقل دست مرا بگیر




منبع:598

 
بالا