گلستـان شهـدای باشگاه مهندسان ایران ...

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز

مامور آمار:
_سلام مادر، از سازمان آمار مزاحم میشم.
شما چند نفرید ؟
مادر سرشو پایین میندازه و سکوت میکنه،
بعد میگه:
_میشه خونه ما بمونه برای فردا ؟
_چرا مادر ؟
_آخه شاید فردا از پسرم خبری برسه . . .


 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد.

یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود. معلوم بود که این دراز کش مجروح شده است. اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود.
خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند.
اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است. پدری سر پسر را به دامن گرفته است.:cry:
شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر.
 

یارانراد

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
حجت الاسلام قرائتي مي فرمودند:


در اجلاس نماز كه سالى يك اجلاس داريم، آن هم مقام معظم رهبرى پيام مى‏ دهد و رئيس جمهور هركس هست مى‏ آيد افتتاح مى‏ كند و خب مسئولين فرهنگى جمع مى‏شوند که چه كنيم ...


يك روز آقاى ابوترابى كه ده سال اسير بود، گفت: من مى‏ خواهم چند دقيقه صحبت كنم.


قدم به چشم! بفرما.


گفت: آقايانى كه در اجلاس نماز جمع شده‏ ايد ما نماز خوانديم نه شما! گفتيم: خب!


گفت: صدام دستور داد رهبران اين اسرا را بگيريد با شكنجه همه را امشب اعدام كنيد. منتها با شكنجه نه با گلوله! آمدند يك چند نفر را درآوردند، هر كدام را يك شكلى، دو نفر را چنان نگه داشتند، مشت به اين طرف و آنطرف چشم او زدند، كه چشم‏هايش روى موزاييك‏ها افتاد. يعنى مثل كله ‏پاچه كه چنين مى ‏كنى، مخش تكان مى‏ خورد.


خود ايشان را ميخ گذاشتند شروع به كوبيدن كردند. هر كدام را با يك شكنجه‏ اى ويژه ؛ منتها شكنجه‏ اى كه بداند اين قطعاً مى‏ ميرد. گفتند: دستور صدام عملى شد، رفتند. ما همه افتاديم. بُنه عمرى داشتيم، بُنه جونى، تك تك نفس مى‏كشيديم منتظر مرگ بوديم.


سپيده زد فكر كرديم سپيده‏ى صبح است. بلند شديم ديديم حال نداريم. همان در خون خودمان خوابيده نماز خوانديم. بعد ديديم نه اين صبح صادق نبوده، صبح كاذب بوده، بعد كه سپيده زد فهميديم اين صبح است.


دو مرتبه نماز خوانديم. گفت: آن روزى كه چشم‏هاى ما از كاسه درآمد و ميخ در سر ما كوبيدند ما دو بار نماز صبح خوانديم. ما نماز مى‏ خوانيم...

 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز



❀‿︵❀‿︵❀
شهــــــــــــدا را به صلواتی " به کلامی " به نوایی" به خاطره ای.........یادکنیم❀‿︵❀‿

اللًّهُـ‗_‗ـمَ صَّـ‗_‗ـلِ عَـ‗_‗ـلَى مُحَمَّـ‗_‗ـدٍ وَ آلِ مُحَمَّـ‗__‗ـَد و عَجِّـ‗_‗ـلّ فَّـرَجَهُـ‗_‗ـم
 

nafis...

مدیر بازنشسته
این نوشته ی نویسنده کتاب "سلام بر ابراهیم" هست که نام گذاری کتابش رو برای این شهید گمنام(ابراهیم هادی) تعریف میکند:



شب بود که داشتم به این موضوعات فکر میکردم. قرانی کنار میز بود که توجهم به ان جلب شد قران را برداشتم و در دل گفتم: خدایا این کار برای بنده صالح و گمنام تو بوده و میخواهم در مورد نام این مجموعه نظر قران را جویا شوم.
بعد ادامه دادم: تا اینجای کار همش لطف تو بوده. من نه ابراهیم را دیده بودم و نه سن و سالم میخورد که به جبهه برم. اما همه گونه محبت خود را شامل حال ما کردی تا این مجموعه تهیه شد. خدایا من نه استخاره بلد هستم نه میتوانم مفهوم ایات را درست برداشت کنم. "بعد بسم الله گفتم و سوره حمد را خواندم. قران را باز کردم. صفحه ای که باز شده بود را با دقت نگاه کردم. با دیدن ایات بالای صفحه مو بر بدنم راست شد. بی اختیار اشک در چشمانم حلقه زد. در بالای صفحه ایات 109 به بعد سوره صافات جلوه گری میکرد که میفرمائید:"

سلام بر ابراهیم
اینگونه نیکوکاران را جزا می دهیم.
به درستی که او از بندگان مومن ما بود.
:gol::gol::heart:
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز

به این عکسها خیره شو خیره شو
به این روزهای پر از خاطره
نخواه گرمیه خواب چشم کسی
بذاره که بیداری یادت بره


یه باری از امروز رو دوشته
که واسش یه عمره زمین میخوری
همه منتظر تا ببینن کجا
تو از جاده ی عشق دل میبری..


ولی ایستادن فقط کارماست
ما که قصمون قصه خواب نیست

بیا دل به دریا بزن شک نکن
سرانجام این رود مرداب نیست


 

شهید یوسف الهی

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز


جنگ در شلمچه، عملیات کربلای۵ خیلی سخت بود،
بچه ها سرباز کشته شده ی عراقی را دیده بودند که دستهایش را با زنجیر به دوشکا بسته بودند که فرار نکند و تا آخرین لحظه بجنگد.
در همین حال بچه های ما، با اوضاعی بسیار سخت تر از عراقی ها، مشتاقانه اصرار داشتند در خط مقدم باشند.
 

شهید یوسف الهی

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز



فکه‌ مثل‌ هیچ‌ جا نیست‌! نه‌ شلمچه‌، نه‌ ماووت‌، نه‌ سومار، نه‌ مهران‌، نه‌ طلائیه‌، نه‌...
فکه‌ فقط‌ فکه‌ است‌! با قتلگاه‌ و کانال هایش‌، با تپه‌ ماهور و دشت هایش‌.
فکه‌ قربانگه‌ اسماعیل‌هاست‌ به‌ درگاه‌ خدای‌ مکه‌.
فکه‌ را سینه‌ای‌ است‌ به‌ وسعت‌ میدان های‌ مین‌ِ گسترده‌ بر خاک‌.
فکه‌ را دلی‌ است‌ به‌ پهنای‌ سیم های‌ خاردار خفته‌ در دشت‌.
فکه‌ را باغ هایی‌ است‌ به‌ سر سبزی‌ جنگل‌ امقر.
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
عمریست که ز شما غافل مانده ام...

سرگردانم...


نمیدانم کجا باید هجرت کنم..

روز ها یک به یک میگذرد و همچنان سر خط مانده ام...


ای شهدا راه نشانم دهید...


گویا هوای دلم سنگین تر شده است...

برای پریدن بهانه گیر تر شده است...

دستم به سوی شما ها درازتر شده است...

دستم بگیرید که...

پاهای من... در این شهر گناه سست تر شده است...



 
بالا