حجت الاسلام قرائتي مي فرمودند:
در اجلاس نماز كه سالى يك اجلاس داريم، آن هم مقام معظم رهبرى پيام مى دهد و رئيس جمهور هركس هست مى آيد افتتاح مى كند و خب مسئولين فرهنگى جمع مىشوند که چه كنيم ...
يك روز آقاى ابوترابى كه ده سال اسير بود، گفت: من مى خواهم چند دقيقه صحبت كنم.
قدم به چشم! بفرما.
گفت: آقايانى كه در اجلاس نماز جمع شده ايد ما نماز خوانديم نه شما! گفتيم: خب!
گفت: صدام دستور داد رهبران اين اسرا را بگيريد با شكنجه همه را امشب اعدام كنيد. منتها با شكنجه نه با گلوله! آمدند يك چند نفر را درآوردند، هر كدام را يك شكلى، دو نفر را چنان نگه داشتند، مشت به اين طرف و آنطرف چشم او زدند، كه چشمهايش روى موزاييكها افتاد. يعنى مثل كله پاچه كه چنين مى كنى، مخش تكان مى خورد.
خود ايشان را ميخ گذاشتند شروع به كوبيدن كردند. هر كدام را با يك شكنجه اى ويژه ؛ منتها شكنجه اى كه بداند اين قطعاً مى ميرد. گفتند: دستور صدام عملى شد، رفتند. ما همه افتاديم. بُنه عمرى داشتيم، بُنه جونى، تك تك نفس مىكشيديم منتظر مرگ بوديم.
سپيده زد فكر كرديم سپيدهى صبح است. بلند شديم ديديم حال نداريم. همان در خون خودمان خوابيده نماز خوانديم. بعد ديديم نه اين صبح صادق نبوده، صبح كاذب بوده، بعد كه سپيده زد فهميديم اين صبح است.
دو مرتبه نماز خوانديم. گفت: آن روزى كه چشمهاى ما از كاسه درآمد و ميخ در سر ما كوبيدند ما دو بار نماز صبح خوانديم. ما نماز مى خوانيم...