گفتگوها و گفتمان‌های مهندسان شیمی

(✿◠‿◠) Darya

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز



بذارم؟؟؟
بیا
شبی قبل از جنگ شیخ مریدانش را داخل خیمه جمع کرده و به یاران گفت: ببینید، من بهتون نمی‌خوام دروغ بگم. فردا همتون در جنگ کشته می‌شید. پس حالا من چراغ رو خاموش می‌کنم. هر کس که نمی‌خواد فردا تو جنگ شرکت کنه، می‌تونه بره. پس چنین کرد. چراغ که روشن شد، همه‌ی مریدان رفته بودند و شیخ خیمه را در حالتی یافت که تمام وسایل آن غارت شده بود.
شیخ گفت: هاها! خیلی خوب، شوخی بامزه‌ای بود. حالا دوباره چراغ رو خاموش می‌کنم، همه چی رو برگردونید سر جاش.
چراغ که روشن شد، حتی البسه شیخ را هم ربوده بودند.
شیخ در حالی که برهنه وسط خیمه وایساده بود گفت: بچه‌ها بس کنین دیگه​
. کم‌کم داره بی‌مزه میشه. من یه بار دیگه چراغو خاموش می‌کنم�
شیخ خواست چراغو روشن کنه که انگار چراغ رو هم برده بودن​
=============

اگه نیاره باز هم میذارم
 

(✿◠‿◠) Darya

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی سوسن (همسر شيخ) به اتاق اعتکاف شيخ وارد شدند و شيخ را خونین و مالین در حال ناله دیدند. شيخ در همان حال با زاری فرمودند: صد دفعه گفتم شبهای معراج این پنکه سقفی لعنتی رو روشن نکنین!​
=================​
 

(✿◠‿◠) Darya

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی سوسن (همسر شيخ) به اتاق اعتکاف شيخ وارد شدند و شيخ را خونین و مالین در حال ناله دیدند. شيخ در همان حال با زاری فرمودند: صد دفعه گفتم شبهای معراج این پنکه سقفی لعنتی رو روشن نکنین!​

=================​



من عاشق اینم...خ باحالی شیخ:D
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه شب اومدیم اینجا پذیرایی بشیما!
ببینم می تونین یا نه!
 

vida90

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی سوسن (همسر شيخ) به اتاق اعتکاف شيخ وارد شدند و شيخ را خونین و مالین در حال ناله دیدند. شيخ در همان حال با زاری فرمودند: صد دفعه گفتم شبهای معراج این پنکه سقفی لعنتی رو روشن نکنین!​

=================​
به جونه خودم مردم ازخنده
وای دختریکی دیگه بزار
 

sevda66

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بذارم؟؟؟
بیا
شبی قبل از جنگ شیخ مریدانش را داخل خیمه جمع کرده و به یاران گفت: ببینید، من بهتون نمی‌خوام دروغ بگم. فردا همتون در جنگ کشته می‌شید. پس حالا من چراغ رو خاموش می‌کنم. هر کس که نمی‌خواد فردا تو جنگ شرکت کنه، می‌تونه بره. پس چنین کرد. چراغ که روشن شد، همه‌ی مریدان رفته بودند و شیخ خیمه را در حالتی یافت که تمام وسایل آن غارت شده بود.
شیخ گفت: هاها! خیلی خوب، شوخی بامزه‌ای بود. حالا دوباره چراغ رو خاموش می‌کنم، همه چی رو برگردونید سر جاش.
چراغ که روشن شد، حتی البسه شیخ را هم ربوده بودند.
شیخ در حالی که برهنه وسط خیمه وایساده بود گفت: بچه‌ها بس کنین دیگه​

. کم‌کم داره بی‌مزه میشه. من یه بار دیگه چراغو خاموش می‌کنم�
شیخ خواست چراغو روشن کنه که انگار چراغ رو هم برده بودن​

=============

اگه نیاره باز هم میذارم
ههه ههه خیلی حال داد بازم بذار.
 

sevda66

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی سوسن (همسر شيخ) به اتاق اعتکاف شيخ وارد شدند و شيخ را خونین و مالین در حال ناله دیدند. شيخ در همان حال با زاری فرمودند: صد دفعه گفتم شبهای معراج این پنکه سقفی لعنتی رو روشن نکنین!​

=================​
دیگه مردم:biggrin:
 

vida90

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز هم بچه خواهرم....;)ممنون خاله
خاله دوست دارم
ویدا جان شما رشتت الان چیه ؟
الانو بیخیال دوسی....لیسانس مهندسی شیمی رو عشقه
یه شب اومدیم اینجا پذیرایی بشیما!
ببینم می تونین یا نه!
وای شیخ آبرومو بردی
بیا بشین یه گوشه چایی میوتو بخور....فقط اینجا همه دخترن....خیلی زل نزن.....باشه عزیزم؟
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وای شیخ آبرومو بردی
بیا بشین یه گوشه چایی میوتو بخور....فقط اینجا همه دخترن....خیلی زل نزن.....باشه عزیزم؟

برا چی!
آبرو برا چی!
میوه ندادی دستم که!
من هندونه می خوام از نوع زرد!:surprised:
 

(✿◠‿◠) Darya

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برا چی!
آبرو برا چی!
میوه ندادی دستم که!
من هندونه می خوام از نوع زرد!:surprised:
چه کنیم مهمون نوازی تو خونمونه
بفرما

 

vida90

عضو جدید
کاربر ممتاز
برا چی!
آبرو برا چی!
میوه ندادی دستم که!
من هندونه می خوام از نوع زرد!:surprised:
همه دختریم اینجا خب تو هی زل زدی به ما.....حالا خوبه حجاب داریما.....
خاله دریا اون چادرسفیدتو سرکن......ایش از دست شیخ...........پس این مردای میم شیمیه باغیرت کجان
به هنودونه ی زرد میگن خربزه.............چی گفتم خیلی باحال بود
 

Mohsen 89

مدیر تالار فیزیک
مدیر تالار
کاربر ممتاز
سلام دوستان...........
بازم اومدم
خوبین؟
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آره دمت گرم بانو!:surprised:
خیلی چسبید!
اناناس هم داری؟:redface:
 

(✿◠‿◠) Darya

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همه دختریم اینجا خب تو هی زل زدی به ما.....حالا خوبه حجاب داریما.....
خاله دریا اون چادرسفیدتو سرکن......ایش از دست شیخ...........پس این مردای میم شیمیه باغیرت کجان
به هنودونه ی زرد میگن خربزه.............چی گفتم خیلی باحال بود



خوبه خاله؟
 
بالا