امشبی با اجازه رفتم خونه خاله و و دایی و اینا که چی کار کنیم بریم کجا بریم و این صحبتا ..خاله از اونجا بلند شد به من میگه خاله جان چند تا مرغ الان در می یارم تیکه میکنیم فردا تو حیاط میشینیم کباب میکنیم و میگیم و میشینیم ..بهش میگم باید فکر کنیم رفتیم در دل طبیعت نه ؟ میگه خاله جان من حوصله طبیعت و اینجور چیزا ندارم ... خداییش آدمی افسرده میشه .. شیطونه میگه تنهایی برم
ایول بابا حال میده قول میدم...بهترین حسنش اینه دسشویی دمه دستتونه...