کوچه های تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
اين لبخندها

فقط به صورتم می آيند

سالهاست هيچ لبخندی

قواره ی دلم نشده

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
نه تو لبخند بزن
نمیدانی
لبخند چقدر
به تو میاید
نمیدانی
برق نگاهت چقدر
زیبا میشود
با لبخندت
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش اون لحظه ای که یکی ازت می پرسه حالت چطوره؟
وتوجواب میدی:خوبم!!!
کسی باشه که محکم بغلت کنه و آروم تو گوشت بگه:
میدونم خوب نیستی...!!!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
وقتی یکی کنارت باشه که
بفهمهه
خراب بودن حالت
چقدر خوبه
وقتی بتونی
خیلی راحت
کنارش گریه کنی
خیلی بهتره
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

نفس هایت

نت می شود برای ساز دلم،

من نه به خاطر نداشتنت ... نبودنت ... ندیدنت

نه برای این ها که برای
نشِنیدنت بغض کردم ....

صدایت که نباشد.....

دنیا دیگر هیچ حرف قشنگی برای شنیدن نخواهد داشت
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
نمیدانم چرا
صدایت
همیشه
بهانه میشود
برای ارامش نت موسیقی دلم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیا زیرِ گنبد*هایِ سبزِ سبز ، دل آسمان را نگاه داریم ، بی* آنکه بشکند

نطفه من یک حادثه بود ... تولدی اتفاقی* ... و بر حسب عادت زندگی* را ادامه دادم

مادرم بچه نمی**خواست ... پدرم پسر می**خواست ... و من شاعر شدم ... و کمی* دیوانه

امروز نوشتم ... زندگی* چیزی نیست جز سراب ... هر چند آبادانی هزار هزار

باز نوشتم ... غروب را فراموش کن ... دل به گرگ و میش سحر ببند

تناقض نیست ... اینها انعکاس روح شاعری است که با کمی* تاخیر به دنیا آمد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
همیشه
شاعران را محکوم میکنند
ولی میدانی
من شاعر خودم را
دوست میدارم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقت امدنت
باز خواهم کرد
روزه هاى سکوتم را.....
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
وقتی میایی
چقدر حرف دارم
برای گفتن
از همانهایی که
به کسی نمیشود گفت
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه وسوسه ای دارد خدا بودن

فکرش را بکن

همیشه کنار تو

نزدیک تر از رگ گردنت باشم ...!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
این روزها
وقتی درگیر ارامش میشوم
که تو نگاهم میکنی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز





خسته ام از روزهایی که گذشت و از آینده ی مبهمی که پیش رو دارم….


ولی دلیل تنهاییم را


تازه فهمیدم


وقتی محبت کردم و تنها شدم،


وقتی دوست داشتم و تنها ماندم…


دانستم;


باید تنها شد و تنها ماند تا خدا را فهمید
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز





نـــه نمیــــدانــــی! هیـــــچ کـــس نمـی دانــــد


پشتــــــــ ایـن چهــــره ی آرام، در دلــــــــــم چــه مـی گـذرد!


نـــه نمیــــدانــــی!


هیـــــچ کـــس نمـی دانــــد


ایـــن آرامــش ظــاهــر و ایــن دل نــا آرام چقــــدر خستـــــــه ام میـــکنــد…!
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز




“کنج گلویم قبرستانی است پرازاحساسهایی که زنده بگورشده اند،

به نام بغض….”

عشق گم شده من …

نبودن هایی هست که هیچ بودنی جبرانشان نمیکند،وآدمهائی که هرگز

تکرارنمی شوند….

وتو آنگونه ای…

فقط همین…
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز





تلــــخ میگــــــذرد…



ایـــــن روزهــــــــــا


کــــــه قـــــــــرار اســـــــــتــــــــ


از او …


بـــــــــــــــرای دلـــــــــــم


یـکـــــ انســـــان معـــــمـولـــــــــی بســـــــــازم!!
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
وقـتــی آدم یکــــ نفـر را دوستــــ داشتـــه بـــاشــدبیشتـــر تنهـــــاستــــ!چــون بـــ هیــچ کــس جـــز همـــان آدم نمـــی تــوانـــد بگـــویـــدچــه احســاسـی دارد...و اگـــر آن آدم کســی بـــاشــد کــــه تــــو را بــه سکـوتــــــ تشــویـق کنـــدتنهــایــی تـــــــو کـــامــل مــی شـــود!
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز




راستش را بخواهی دیگر منتظر آمدن تو نیستم ...


منتظر رفتن خودم هستم ...


قلبم پیرمردی هفتاد ساله است


زانو هایش درد میکند...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چیک چیک خاطره

می ریزد از بام خیالم

شر شر آه و غم

سکوت و خلوتم را بارانی می کند

تاب تاب

یاد بازی های دوران کودکی

تابی به بلندای پرواز آفتاب

سوک سوک

دیگر مخفی گاهم برای غم ها رو شده بود
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اون

اون

اون که می گفت جونش به جونت بسته است

حالا داره به گریه هات می خنده

اون که می گفت بدون تو می میره

دروغ می گه دلش جنس کویره

دروغ میگه تو گوش نده به حرفاش

نگو می خوای هنوز بمونی باهاش

خیال نکن بدون اون می میری

بذار بره نباشه جون می گیری
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به گوش ام خش خش پاييز زرد است
دل ام ميعادگاه زخم و درد است
نمي آيد صدايي از در و دشت
"هوا بس ناجوانمردانه سرد است"
گفتی که دگر در تو چنان حوصله ای نیست
گفتم که مرا دوست نداری گله ای نیست
رفتی و خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزد دل من مسله ای نیست
در حيرتم از مرام اين مردم پست
اين طايفه زنده کش مرده پرست
تا هست به ذلت بکشندش ز جفا
تا مرد به عزت ببرندش سر دست
دل من ترانه دارد ، غم عاشقانه دارد
به هوای روی ماهت ، همه شب بهانه دارد
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فهم

فهم

درد یک پنجره را پنجره ها مى فهمند
معنى كور شدن را گره ها مى فهمند
سخت بالا بروى ساده بیایى پایین
قصه تلخ مرا سرسره ها مى فهمند
یک نگاهت به من آموخت كه در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها مى فهمند...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به ساعت نگاه می کنم: حدود سه نصفه شب است چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم و طبق عادت کنار پنجره می روم سوسوی چند چراغ مهربان وسایه های کشدار شبگردانه خمیده و خاکستری گسترده بر حاشیه ها و صدای هیجان انگیز چند سگ و بانگ آسمانی چند خروس از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام و خوشحال که هنوز معمای سبز رودخانه از دور برایم حل نشده است آری!از شوق به هوا می پرم و خوب می دانم سالهاست که مرده ام ( شعری از زنده یاد حسین پناهی )
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا