Ned_Anathema
عضو جدید
چه شب ها كه خودت را تنها ديدي.......و چه روزها كه در پستوي نهان خانه دلت پنهان شدي و براي حرف هايي كه شنيده بودي و رنج هايي كه كشيده بودي و ارزوهايي كه نا خواسته به باد رفته بود مظلومانه گريستي و فكر كردي كه كسي بر احوال تو اگاه نيست.......!!!!!!!
چرا باور نكردي كه مهربان عزيزي از رگ گردن به تو نزديك تر و بر درد تو از مادر دلسوز تر است.....؟!
چرا باور نكردي كه رنج هاي تورا تيمار گري و غصه هاي تو را مامن ارامشي هست؟!.....
چرا فكر كردي تنهايي؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
دست مهربانش بر سرت بود و سر تو بر دامن رحمتش .....تو تنها نبودي.....تو خود در خلوت خلودت خويشتن را تنها ديدي....
اشك بر گونه هايت روان بود و داغ مظلوميت دلت را مي سوزاند....چقدر ناتوان بود زبان تو براي بيان حقيقت و چقدر نا توان بود جسم خاكي تو براي اثبات مظلو ميتت و تو احساس كردي چقدر تنها و بي كسي.....؟اما .... در تمام احوال خدا با تو بود.....
او اشكهاي تو را از گونه هايت بر ميچيد و تو نمي ديدي....
او زخم هاي دل تو را مرهم مي گذاشت و تو نمي فهميدي
او پيمانه پيمانه در جام مصيبت تو صبر ميريخت و تو......غافل بودي........
در همه ي آن شبها و روزها در لحظه لحظه تنهايي و بي كسي ات خدا با تو بود و تو خود نديديش.......
خدا زبان تو.......عدالت گمشده ي تو.......مونس تو......قاضي تو.........و مقتنم رنج هاي تو بود.........
و تو انقدر در سوگ بي كسي ات غافل بودي كه نفهميدي......!!!!!!!!!!!
چرا فكر كردي كه در خلوت خلودت تنهايي؟!!......
خدا در تمام بغض هاي تو حتي از اشك هم به تو نزديك تر بود..........


تقديم به همه ي اونايي كه فكر مي كنن تنهان
واسه همه اونايي كه دلشون شكسته
باور دارين كه تنها نيستين؟
چرا باور نكردي كه مهربان عزيزي از رگ گردن به تو نزديك تر و بر درد تو از مادر دلسوز تر است.....؟!
چرا باور نكردي كه رنج هاي تورا تيمار گري و غصه هاي تو را مامن ارامشي هست؟!.....
چرا فكر كردي تنهايي؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
دست مهربانش بر سرت بود و سر تو بر دامن رحمتش .....تو تنها نبودي.....تو خود در خلوت خلودت خويشتن را تنها ديدي....
اشك بر گونه هايت روان بود و داغ مظلوميت دلت را مي سوزاند....چقدر ناتوان بود زبان تو براي بيان حقيقت و چقدر نا توان بود جسم خاكي تو براي اثبات مظلو ميتت و تو احساس كردي چقدر تنها و بي كسي.....؟اما .... در تمام احوال خدا با تو بود.....
او اشكهاي تو را از گونه هايت بر ميچيد و تو نمي ديدي....
او زخم هاي دل تو را مرهم مي گذاشت و تو نمي فهميدي
او پيمانه پيمانه در جام مصيبت تو صبر ميريخت و تو......غافل بودي........
در همه ي آن شبها و روزها در لحظه لحظه تنهايي و بي كسي ات خدا با تو بود و تو خود نديديش.......
خدا زبان تو.......عدالت گمشده ي تو.......مونس تو......قاضي تو.........و مقتنم رنج هاي تو بود.........
و تو انقدر در سوگ بي كسي ات غافل بودي كه نفهميدي......!!!!!!!!!!!
چرا فكر كردي كه در خلوت خلودت تنهايي؟!!......
خدا در تمام بغض هاي تو حتي از اشك هم به تو نزديك تر بود..........



تقديم به همه ي اونايي كه فكر مي كنن تنهان

واسه همه اونايي كه دلشون شكسته
باور دارين كه تنها نيستين؟