پس این چی؟!

[mis_chemi]

خدایا شکرت

 

[M.T.R.W]

خیلی با احساس بود ممنون

 

[SH.Aghighi]

ممنون خیلی تاثیر گذار بود......

 

[FARAS]

مرسی ولی تکراریه
http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/!!!!

ممنون ولی تکراری بود تاپیک خودم بود که بسته شد نمدونم چرا و به تشکر هم نرسید چقد از شما قدردانی شده

 

[manochehri_s]

جالب بود ولی تکراریه.....

 

[تاریک وتنها]

ممنون که سر زدین ولی اینقدر که می گین تکراری بوده باید تا حالا حذف شده بود عزیزانم

 

[mitra*]

جالب و تلخ.مرسی

 

[FARAS]

ممنون که سر زدین ولی اینقدر که می گین تکراری بوده باید تا حالا حذف شده بود عزیزانم

سوال ما هم همینه عزیزم

 

[manochehri_s]

ممنون که سر زدین ولی اینقدر که می گین تکراری بوده باید تا حالا حذف شده بود عزیزانم

 

[تاریک وتنها]

سوال ما هم همینه عزیزم

یعنی حذف بشه؟

 

[narges_F]

اینم عالی بووووووووود...ممنون

 

[mahtabbb]

vaghean nemidunam chi begam
kash tavanayiye nejat dadane in ensanharo dashtam
..........................................
ممنون از تاپیکت عزیزم

 

[danesh98.ir]

تکراری بود
ولی اگه هزار بار هم ببینیم باز هم عبرت نمیگیریم

 

[rezashimi]

از کارتون توی یک اداره مدرن راضی نیستین؟

پس این چی؟!
​

هنوز هم از گرسنگی مینالید؟
​

پس این چی؟!

هنوز قدر محبت و مراقبت های والدینتون رو نمیدونین؟

پس این چی؟!

آیا آرامش و لذت یک حمام گرم رو دارین و باز هم از زندگی مینالین؟

پس این چی؟!

کافیLouis Vuitton نیست؟ مارک های جدید تر میخواین؟

پس این چی؟!

از بازی های تکراری خسته شدین؟

پس این چی؟!

با داشتن پاهایی سالم هنوزم مینالید؟

پس این چی؟!

همیشه به یاد داشته باش:

درست زمانی که از وضعیت زندگیت شکایت میکنی، مردمانی هم هستند که
برای داشتن زندگی مثل تو و بودن به جای تو حاضرند به هر کاری دست بزنند

​

جالب بودن مرسی

 

[hasan_g2002]

واوووووووو
استارتر چه دلی داشته ...
نمی دونید دل ما اندازه گنگیشته ...

 

[csharp.net]

تکراری بود
ولی اگه هزار بار هم ببینیم باز هم عبرت نمیگیریم

چرا؟؟؟

واوووووووو
استارتر چه دلی داشته ...
نمی دونید دل ما اندازه گنگیشته ...

گنگیشته چیه دیگه؟؟؟

 

[saeedeh.arch]

مرسی.دلمون کباب شد.

 

[SIMA.T]

واقعااا ناراحت کننده اس!!!

 

[مینا73]

عالی بود

عالی بود

سلام عزیزم عکسات عالی بود
بازم یاد اوری کرد قدر چیزایی رو ک داریم بیشتر بدونیم
کاش یادمون نره

 

[miss.x0000]

واقعا دنیای ما همینه عزیزم ،جالب بود

 

[ENG.sani]

تاثیر گذار بود...
ممنون از تاپیک قشنگت

 

[آقا سامان]

خیلی دردناکه.دلم بدجوری سوخت

 

[M I N A]

جالب و تلخ بود ممنون دوستم

 

[امیر بخشی]

گاهی می شود آنچه نمی شود گاهی هم نمی شود که نمی شود

 

[sadaf h]

با طعم زندگانی ..
زندگی سخت تر از تصویری است که همیشه افکار نو پای کودکانه ام برای من به صحنه می کشید
من هرگز درک نمی کردم در ماورای این جریان ، حقایقی است که گوش هایم را از شنیدش نا شنوا ساخته اند
صفحه ی نقاشی من آسمان های آبی داشت و صورت های خندان و بچه ای که دست پدر و مادرش را محکم گرفته بود تا با تبسمش تمام محیط پیرامونش را سبز کند
من فقط متظاهر ترین جنبه از وقایع را مشاهده می کردم و فراتر از آن برای من حتی مجهولی بیش هم نبود
همه چیز برای من همان بود که....بود !
من به بازی ها ی کودکانه ام فکر می کردم "فقط
سختی و رنج برای من با اشیایی تفسیر می شد که آرزوی مالکیت شان را داشتم اما زندگی من خالی از وجودشان بود
نمی دانستم رنج یعنی مناظره ی دخترکی که زخم تازیانه های زمانه را با فروختن شاخه گلی جراحی می کند
نمی دانستم یعنی رضا نبودن شاکی از حکم قاضی
نمی دانستم یعنی دغدغه ی پدر برای امتداد مسیر معیشت خویشتن
همه ی این ها غریب ترین خیال بودند برای دغدغه شدن
رنج برای من اندوه نداشتن دوچرخه بود و ساعت شماطه دار
من فقط به بازی های کودکانه ام فکرمی کردم
روزها شب شدند و شب ها هم روز
من چند سال بزرگ تر شدم و مناظره گر افکاری گردیدم که گستردگی درونم را ترنم خیالم می نمود
و من تازه ، آهی می کشم از سر تمام غفلت هایی که تجربه ی کوچکم آن ها را آموخت و عبرت کرد
کسی چه می داند ، شاید هنوز همان کودک سال ها پیش هستم که آرزوی ساعت شماطه دار را دارد ویک دوچرخه
و گنجایش ذهنم یه کوچکی دستان نمناک همان دوران است !
چه سودی دارد وقتی معادله را می دانی و حتی جزیی کوچک از حل آن نمی شوی

 

[تاریک وتنها]

با طعم زندگانی ..
زندگی سخت تر از تصویری است که همیشه افکار نو پای کودکانه ام برای من به صحنه می کشید
من هرگز درک نمی کردم در ماورای این جریان ، حقایقی است که گوش هایم را از شنیدش نا شنوا ساخته اند
صفحه ی نقاشی من آسمان های آبی داشت و صورت های خندان و بچه ای که دست پدر و مادرش را محکم گرفته بود تا با تبسمش تمام محیط پیرامونش را سبز کند
من فقط متظاهر ترین جنبه از وقایع را مشاهده می کردم و فراتر از آن برای من حتی مجهولی بیش هم نبود
همه چیز برای من همان بود که....بود !
من به بازی ها ی کودکانه ام فکر می کردم "فقط
سختی و رنج برای من با اشیایی تفسیر می شد که آرزوی مالکیت شان را داشتم اما زندگی من خالی از وجودشان بود
نمی دانستم رنج یعنی مناظره ی دخترکی که زخم تازیانه های زمانه را با فروختن شاخه گلی جراحی می کند
نمی دانستم یعنی رضا نبودن شاکی از حکم قاضی
نمی دانستم یعنی دغدغه ی پدر برای امتداد مسیر معیشت خویشتن
همه ی این ها غریب ترین خیال بودند برای دغدغه شدن
رنج برای من اندوه نداشتن دوچرخه بود و ساعت شماطه دار
من فقط به بازی های کودکانه ام فکرمی کردم
روزها شب شدند و شب ها هم روز
من چند سال بزرگ تر شدم و مناظره گر افکاری گردیدم که گستردگی درونم را ترنم خیالم می نمود
و من تازه ، آهی می کشم از سر تمام غفلت هایی که تجربه ی کوچکم آن ها را آموخت و عبرت کرد
کسی چه می داند ، شاید هنوز همان کودک سال ها پیش هستم که آرزوی ساعت شماطه دار را دارد ویک دوچرخه
و گنجایش ذهنم یه کوچکی دستان نمناک همان دوران است !
چه سودی دارد وقتی معادله را می دانی و حتی جزیی کوچک از حل آن نمی شوی

ممنون عزیزم خیلی متن زیبایی بود ممنون از همراهیت

 

[Hamid Reza 1]

مولانا جلال‌الدین نیز به زیبائی تمام گوید:

یک لحظه داغم می‌کشی، یک دَم به باغم می‌کشی​

پیش چراغم می‌کشی تا واشود چشمان من

​

 

[5-11]

سلام. مرسی دوست عزیز.واقعا.......
خیلی عالی بود

 

[njaberi88]

عالی بود ممنون

 

[neda khodadoost]

هر کدوم از ما بی همتا هستیم و سفر خاص خود را در پیش داریم