عشق زنی* *ست
که حواسش به هیچکس نیست
گوشواره*هایش را یکی* یکی* در می**آورد
سرش را به یک طرف خم می*کند
تا شانه*هایش پر شود از سیاهی موهایش
دستش را می**برد تا دکمه*های لباسش را باز کند
عشق مردی ست
که آخرین پٔک محکمش را به سیگارمیزند
و آرام ... خیلی* آرام
زن را در آغوش می*کشد
درست زمانی* که
زن حواسش به هیچکس نیست