يك داستان عجيب (از دست نديد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! )

amin.en

عضو جدید
يه بنده خدايي تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل،​
جای اینکه از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت​
جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!​
اینطوری تعریف میکنه:​
من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی​
20کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو​
ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد.​
وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت.​
اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه میبینم،​
نه از موتور ماشین سر در میارم!!​
راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم.​
دیگه بارون حسابی تند شده بود.​
با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام وبی صدا بغل دستم وایساد.​
من هم بی معطلی پریدم توش.​
اینقدر خیس شده بودم که به فکر اینکه توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم.​
وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر​
دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!​
کپ کردم .​
داشتم به خودم میومدم که ماشین یهو همونطور بی صدا راه افتاد​
هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعدو برق دیدم​
یه پیچ جلومونه!​
تمام تنم یخ کرده بود.​
نمیتونستم حتی جیغ بکشم​
ماشین هم همینطور داشت میرفت طرف دره.​
تو لحظه های آخر خودم رو به خدا اینقدر نزدیک دیدم​
که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.​
تو لحظه های آخر، یه دست از بیرون پنجره،​
اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده​
نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم.​
ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه میرفت،​
یه دست میومد و فرمون رو میپیچوند.​
از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم.​
در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون.​
اینقدر تند میدویدم که هوا کم آورده بودم.​
دویدم به سمت آبادی که نور ازش میومد​
رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین​
بعد از اینکه به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم​
وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند​
یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو،​
یکیشون داد زد:​
ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم​
سوار شده بود!!!!:biggrin::biggrin:
 

Unknown_S

متخصص سیستم های قدرت
کاربر ممتاز
بی مزه.
ولی خودمونیم ها جالب بود. ممنون بعدش کلی خندیدم.:gol:
 

Saman007Spy

عضو جدید
تصور اينكه مثلا هي يه دست ميومده تو و فرمون رو ميچرخونده خيلي جالبه


گرچه خيلي بي مزه بود ، اما تهش خيلي خنديديم
 

lars_manson2002

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطره ی من

خاطره ی من

مردم از ترس بابا.

:):)

یه خاطره از خودم:

اون اوایل که بابام واسم ماشین خریده بود, همه اش آخر شبا میرفتم بیرون, چون اون موقع شب, جاده ها خلوت بود و من که زیاد رانندگیم خوب نبود راحت بودم.
یکی از همین شبها که اتفاقا هیچکس خونه نبود و از تنهایی خسته شده بودم ماشین رو گرفتم و رفتم بیرون, یادمه سی دی پینک فلوید تو ضبط ماشین بود و داشت میخوند و من کیف میکردم( آخ یاد اون دوران که بنزین فراوون بود بخیر!)یهو تصمیم گرفتم برم به یکی از نزدیکترین روستاهای کنار شهرمون تا اونجا یه یک ساعتی فاصله بود. وقتی به روستا رسیدم هوا کاملا تاریک بود و جز نور چراغ ماشینم هیچ نوره دیگه ای اونجا نبود. در مورد روستا هم این توضیح رو بدم که چون این روستا خیلی نزدیک به شهر هست هیچکی اونجا زندگی نمیکنه و فقط زمین کشاورزی و باغ اونجا هست و کسایی که صاحب ملکی تو اون روستا هستن همشون تو شهر زندگی میکنند. همینطور تو تاریکی می رفتم که یهو دیدم جاده ماسه ای شده, تصمیم گرفتم دیگه جلوتر نرم اما دیگه دیر شده بود ماشین تو ماسه گیر کرده بود, نه عقب میرفت و نه جلو. هوا تاریک مطلق بود و هیچ احد الناسی اون اطراف نبود که کمک کنه ماشین رو از تو ماسه در بیارم, هر چی گاز میدادم فایده ای نداشت و چرخ ماشین تو ماسه درجا میچرخید. یهو نمیدونم چی شد که به فکر جن و ارواح خبیثه و از این جور چیزا افتادم و ترس در من حلول کرد. یادمه یک لحظه سرجام خشکم زد. موضوع وقتی بدتر شد که یاد یه چیزی افتادم. معلم دوران دبستان من آقای نوروزی حدود 6 ماه قبل درست همون حوالی که ماشین گیر کرده بود خودش رو از بالای یه درخت گردو حلق آویز کرده بود! وقتی به اون درخت گردو برگشتم و نگاه کردم یه لحظه فکر کردم دبیر نوروزی در حالی که با طناب از گردن آویزونه و آروم تاب میخوره داره به من نیگاه میکنه و لبخنده وحشتناکی به من میزنه. من که این صحنه رو دیدم حسابی کپ کردم و سواره ماشین شدم, تو ماشن که رفتم دیدم سی دی رفته رو تراک 13 که آهنگ Time از گروه پینک فلوید رو داشت پخش میکرد. اونایی که این آهنگ رو گوش دادن میدونن که این آهنگ چه اینترنس وحشتناکی داره, من که تو اون لحظه نزدیک بود خودمو خراب کنم دنده عقب رو گرفتم و پام رو تا ته رو گاز گذاشتم- فکر کنم صدای موتور ماشین رو تا هفت روستا اونورتر هم میشد شنید- با یه نیم کلاچ ماشین تکونی خورد و از ماسه بیرون اومد همونطور دنده عقب با سرعت رفتم که زدم به یه نهال نارنج, ماشین رو بر گردوندم و گازشو گرفتم رفتم. خیلی ترسناک بود. منی که درست حساب بلد نبودم رانندگی کنم عین شوماخر می روندم و اینطوری شد که دست فرمونم خوب شد.
 

vahid2007

عضو جدید
کاربر ممتاز
مردم از ترس بابا.

:):)

یه خاطره از خودم:

اون اوایل که بابام واسم ماشین خریده بود, همه اش آخر شبا میرفتم بیرون, چون اون موقع شب, جاده ها خلوت بود و من که زیاد رانندگیم خوب نبود راحت بودم.
یکی از همین شبها که اتفاقا هیچکس خونه نبود و از تنهایی خسته شده بودم ماشین رو گرفتم و رفتم بیرون, یادمه سی دی پینک فلوید تو ضبط ماشین بود و داشت میخوند و من کیف میکردم( آخ یاد اون دوران که بنزین فراوون بود بخیر!)یهو تصمیم گرفتم برم به یکی از نزدیکترین روستاهای کنار شهرمون تا اونجا یه یک ساعتی فاصله بود. وقتی به روستا رسیدم هوا کاملا تاریک بود و جز نور چراغ ماشینم هیچ نوره دیگه ای اونجا نبود. در مورد روستا هم این توضیح رو بدم که چون این روستا خیلی نزدیک به شهر هست هیچکی اونجا زندگی نمیکنه و فقط زمین کشاورزی و باغ اونجا هست و کسایی که صاحب ملکی تو اون روستا هستن همشون تو شهر زندگی میکنند. همینطور تو تاریکی می رفتم که یهو دیدم جاده ماسه ای شده, تصمیم گرفتم دیگه جلوتر نرم اما دیگه دیر شده بود ماشین تو ماسه گیر کرده بود, نه عقب میرفت و نه جلو. هوا تاریک مطلق بود و هیچ احد الناسی اون اطراف نبود که کمک کنه ماشین رو از تو ماسه در بیارم, هر چی گاز میدادم فایده ای نداشت و چرخ ماشین تو ماسه درجا میچرخید. یهو نمیدونم چی شد که به فکر جن و ارواح خبیثه و از این جور چیزا افتادم و ترس در من حلول کرد. یادمه یک لحظه سرجام خشکم زد. موضوع وقتی بدتر شد که یاد یه چیزی افتادم. معلم دوران دبستان من آقای نوروزی حدود 6 ماه قبل درست همون حوالی که ماشین گیر کرده بود خودش رو از بالای یه درخت گردو حلق آویز کرده بود! وقتی به اون درخت گردو برگشتم و نگاه کردم یه لحظه فکر کردم دبیر نوروزی در حالی که با طناب از گردن آویزونه و آروم تاب میخوره داره به من نیگاه میکنه و لبخنده وحشتناکی به من میزنه. من که این صحنه رو دیدم حسابی کپ کردم و سواره ماشین شدم, تو ماشن که رفتم دیدم سی دی رفته رو تراک 13 که آهنگ Time از گروه پینک فلوید رو داشت پخش میکرد. اونایی که این آهنگ رو گوش دادن میدونن که این آهنگ چه اینترنس وحشتناکی داره, من که تو اون لحظه نزدیک بود خودمو خراب کنم دنده عقب رو گرفتم و پام رو تا ته رو گاز گذاشتم- فکر کنم صدای موتور ماشین رو تا هفت روستا اونورتر هم میشد شنید- با یه نیم کلاچ ماشین تکونی خورد و از ماسه بیرون اومد همونطور دنده عقب با سرعت رفتم که زدم به یه نهال نارنج, ماشین رو بر گردوندم و گازشو گرفتم رفتم. خیلی ترسناک بود. منی که درست حساب بلد نبودم رانندگی کنم عین شوماخر می روندم و اینطوری شد که دست فرمونم خوب شد.
الانم همین قدر میترسی یا اینکه بهتر شدی
 

A&S

عضو جدید
کاربر ممتاز
وای خدای من از ترس دیگه داشتم سکته میکردم
 

amin.en

عضو جدید
مردم از ترس بابا.

:):)

یه خاطره از خودم:

اون اوایل که بابام واسم ماشین خریده بود, همه اش آخر شبا میرفتم بیرون, چون اون موقع شب, جاده ها خلوت بود و من که زیاد رانندگیم خوب نبود راحت بودم.
یکی از همین شبها که اتفاقا هیچکس خونه نبود و از تنهایی خسته شده بودم ماشین رو گرفتم و رفتم بیرون, یادمه سی دی پینک فلوید تو ضبط ماشین بود و داشت میخوند و من کیف میکردم( آخ یاد اون دوران که بنزین فراوون بود بخیر!)یهو تصمیم گرفتم برم به یکی از نزدیکترین روستاهای کنار شهرمون تا اونجا یه یک ساعتی فاصله بود. وقتی به روستا رسیدم هوا کاملا تاریک بود و جز نور چراغ ماشینم هیچ نوره دیگه ای اونجا نبود. در مورد روستا هم این توضیح رو بدم که چون این روستا خیلی نزدیک به شهر هست هیچکی اونجا زندگی نمیکنه و فقط زمین کشاورزی و باغ اونجا هست و کسایی که صاحب ملکی تو اون روستا هستن همشون تو شهر زندگی میکنند. همینطور تو تاریکی می رفتم که یهو دیدم جاده ماسه ای شده, تصمیم گرفتم دیگه جلوتر نرم اما دیگه دیر شده بود ماشین تو ماسه گیر کرده بود, نه عقب میرفت و نه جلو. هوا تاریک مطلق بود و هیچ احد الناسی اون اطراف نبود که کمک کنه ماشین رو از تو ماسه در بیارم, هر چی گاز میدادم فایده ای نداشت و چرخ ماشین تو ماسه درجا میچرخید. یهو نمیدونم چی شد که به فکر جن و ارواح خبیثه و از این جور چیزا افتادم و ترس در من حلول کرد. یادمه یک لحظه سرجام خشکم زد. موضوع وقتی بدتر شد که یاد یه چیزی افتادم. معلم دوران دبستان من آقای نوروزی حدود 6 ماه قبل درست همون حوالی که ماشین گیر کرده بود خودش رو از بالای یه درخت گردو حلق آویز کرده بود! وقتی به اون درخت گردو برگشتم و نگاه کردم یه لحظه فکر کردم دبیر نوروزی در حالی که با طناب از گردن آویزونه و آروم تاب میخوره داره به من نیگاه میکنه و لبخنده وحشتناکی به من میزنه. من که این صحنه رو دیدم حسابی کپ کردم و سواره ماشین شدم, تو ماشن که رفتم دیدم سی دی رفته رو تراک 13 که آهنگ Time از گروه پینک فلوید رو داشت پخش میکرد. اونایی که این آهنگ رو گوش دادن میدونن که این آهنگ چه اینترنس وحشتناکی داره, من که تو اون لحظه نزدیک بود خودمو خراب کنم دنده عقب رو گرفتم و پام رو تا ته رو گاز گذاشتم- فکر کنم صدای موتور ماشین رو تا هفت روستا اونورتر هم میشد شنید- با یه نیم کلاچ ماشین تکونی خورد و از ماسه بیرون اومد همونطور دنده عقب با سرعت رفتم که زدم به یه نهال نارنج, ماشین رو بر گردوندم و گازشو گرفتم رفتم. خیلی ترسناک بود. منی که درست حساب بلد نبودم رانندگی کنم عین شوماخر می روندم و اینطوری شد که دست فرمونم خوب شد.

خب مهندس اسمتو باید بذاری شوماخر2002!!!!!
یالا عوضش کن!!!:lol:
 

Similar threads

بالا