وفات ام البنین تسلیت باد

E ntezar

عضو جدید
کاربر ممتاز
جناب ام البنين،همسر على عليه السلام،چهار پسر از على دارد.مورخين نوشته‏اند على عليه السلام مخصوصا به برادرش عقيل توصيه مى‏كند كه زنى براى من انتخاب كن كه‏«ولدتها الفحولة‏» از شجاعان زاده شده باشد،از شجاعان ارث برده باشد«لتلد لى ولدا شجاعا»مى‏خواهم از او فرزند شجاع به دنيا بيايد.(البته در متن تاريخ ندارد كه على عليه السلام گفته باشد هدف و منظور من چيست،اما آنها كه به روشن بينى على معترف و مؤمن‏اند مى‏گويند على آن آخر كار را پيش بينى مى‏كرد.) عقيل،ام البنين را انتخاب مى‏كند.به آقا عرض مى‏كند كه اين زن از نوع همان زنى است كه تو مى‏خواهى.چهار پسر كه ارشدشان وجود مقدس ابا الفضل العباس است،از اين زن به دنيا مى‏آيند،هر چهار پسر در كربلا در ركاب ابا عبد الله حركت مى‏كنند و شهيد مى‏شوند.وقتى كه نوبت‏ بنى هاشم رسيد،ابا الفضل كه برادر ارشد بود به برادرانش گفت:برادرانم!من دلم مى‏خواهد شما قبل از من به ميدان برويد،چون مى‏خواهم اجر شهادت برادر را ادراك كرده باشم.گفتند:هر چه تو امر كنى.هر سه نفر شهيد شدند،بعد ابا الفضل قيام كرد.اين زن بزرگوار(ام البنين)كه تا آن وقت زنده بود ولى در كربلا نبود،شهادت چهار پسر رشيد خود را درك كرد و در سوگ آنها نشست.در مدينه برايش خبر آمد كه چهار پسر تو در خدمت ‏حسين بن على عليه السلام شهيد شدند.براى اين پسرها ندبه و گريه مى‏كرد.گاهى سر راه عراق و گاهى در بقيع مى‏نشست و ندبه‏هاى جانسوزى مى‏كرد.زنها هم دور او جمع مى‏شدند.مروان حكم كه حاكم مدينه بود،با آنهمه دشمنى و قساوت گاهى به آنجا مى‏آمد و مى‏ايستاد و مى‏گريست.از جمله ندبه‏هايش اين است:


لا تدعونى ويك ام البنين
تذكرينى بليوث العرين
كانت‏بنون لى ادعى بهم
و اليوم اصبحت و لا من بنين


اى زنان!من از شما يك تقاضا دارم و آن اين است كه بعد از اين مرا با لقب ام البنين نخوانيد(چون ام البنين يعنى مادر پسران،مادر شير پسران)،ديگر مرا به اين اسم نخوانيد.وقتى شما مرا به اين اسم مى‏خوانيد،به ياد فرزندان شجاعم مى‏افتم و دلم آتش مى‏گيرد.زمانى من ام البنين بودم ولى اكنون ام البنين و مادر پسران نيستم.


مرثيه‏اى دارد راجع به خصوص ابا الفضل العباس:


يا من راى العباس كر على جماهير النقد
و وراه من ابناء حيدر كل ليث ذى لبد
انبئت ان ابنى اصيب براسه مقطوع يد
ويلى على شبلى امال براسه ضرب العمد
لو كان سيفك فى يديك لما دنى منه احد


مى‏گويد:اى چشمى كه در كربلا بودى و آن منظره‏اى كه عباس من،شير بچه من،حمله مى‏كرد مى‏ديدى و ديده‏اى!اى مردمى كه آنجا حاضر بوده‏ايد!براى من داستانى نقل كرده‏اند، نمى‏دانم اين داستان راست است‏يا نه.يك خبر خيلى جانگداز به من داده‏اند،

نمى‏دانم راست است‏يا نه.به من گفته‏اند كه اولا دستهاى پسرت بريده شد،بعد در حالى كه فرزند تو دست در بدن نداشت‏يك مرد لعين ناكس آمد و عمودى آهنين بر فرق او زد. واى بر من كه مى‏گويند بر سر شير بچه‏ام عمود آهنين فرود آمد.بعد مى‏گويد:عباس جانم!فرزند عزيزم!من خودم مى‏دانم كه اگر دست در بدن داشتى هيچ كس جرات نزديك شدن به تو را نمى‏كرد.


لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.
 

E ntezar

عضو جدید
کاربر ممتاز
خبر رسیده قافله و چشم های تر دارد

برای ام بنین یک نفر ... خبر دارد
خدا کند که مراعات سن او بشود
خبر ، خبر .. همه بر قلب او ضرر دارد
نخواست او که بپرسد جه شد ابالفضلش
سوال بود برایش ...حسین سر دارد ؟
براش گفت چه شد ؟ماجرا چه بود ؟ آنکه
به روی آینه اش گرد از سفر دارد
تمام واقعه این بود : بین نخلستان
جماعتی سر حمله به یک نفر دارد
تمام قامت او را به باد می دهد و
بدون آنکه ز چشمش ، دست بردارد
شهید می شود عباس نه !...حسین دمی
که جان سپردن عباس را نظر دارد
گذشت واقعه اما تصورش باقیست
هنوز مرد خدا دست بر کمر دارد
زسمت علقمه سمت خیام می آید
چرا که پیکر عباس درد سر دارد
ز ضربه های عجیب و غریب بی رحمی
که قصد بی ادبی با سر قمر دارد
شنید ، ام بنین ، گفت : نام من این نیست
چرا که " ام بنین ...لا اقل پسر دار
 

E ntezar

عضو جدید
کاربر ممتاز
نقل کردند :ام البنین وقتی با حضرت امیر اذواج کرد در هنگام انجام زفاف وآمدن به منزل امیر المومنین وقتی نزدیک خانه شدن توقفی کرد وخواست که مطلبی را با اهل بیت حضرت امام علی در میان بگذارد .اول حضرت زینب وامام حسن وحسین را خواست وبه آنها فرمود من به شرطی وارد منزلشما میشم وباپدرتان ازدواج میکنم که من را مادر خطاب نکنید ومن را کنیز خودتان بخوانید وچون ام بنین نامشان فاطمه بود دوس نداشتن نام حضرت زهرا بریشان نامگذاری شود در منزل که مبدا یاد مصیبت حضرت زهرا بیفتند .این خانوم خیلی بزرگوار بودند که حتی اچازه ندادند فرزندان خود فرزندان حضرت زهرارا به اسم صدا بزنند وهمیشه گوش زد کرده بود اینها اهل بیت پیامبرن وبا سیدی ومولای من خطاب کنید .که دلیلی گفتن حضرت ابالفضل که اسطوره ادب ووفا بودن سیدی به امام حسین این بود
ام البنین فرزندان حضرت زهرا را برا فرزندان خود مقدم میدانستند..
اینقد بزرگوار وتعهد به ولایت بودن که بشیر وقتی خبر از جریان کربلا داد بش گفتن همه بچه های تورو شهید کردن گفت بچه های من فدای حسین بگو حسین چه شد...بش گفتن عباستو کشتن .گفت از عباس انتظاری غیر از این نداشتم
بگید حسین چه شد
گفتن حسینو رو شهید کردن اینجا بود که ام ابنین دیگه رمق نداشت از حال رفت..
.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

E ntezar

عضو جدید
کاربر ممتاز
وفات ام بنین مادر چار گل وشهید کربلا بر تمامی دوستان تسلیت باد

اسلام علیک یا ابالفضل العباس
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Esmaeilpoor

عضو جدید
زیارت خانم ام البنین(س)در سالروز وفات ایشان

زیارت خانم ام البنین(س)در سالروز وفات ایشان



سلام بر تو ای همسر جانشین رسول اللّه علیه السلام ؛ سلام بر تو که محبوب زهرایی؛ سلام بر تو ای مادر ماه های درخشان؛ خدا و رسولش را گواه می گیرم که تو با اهدای فرزندانت و قربانی کردن آن ها در راه آرمان های حسین علیه السلام جهاد نمودی؛ گواهی می دهم که تو یار و یاور امام علی بن ابی طالب علیه السلام در سختی ها، مشکلات و مصیبت ها بوده ای ؛ گواهی می دهم که به خوبی از عهده سرپرستی و نگه داری فرزندان زهرای اطهر علیهاالسلام و ادای امانت ایشان برآمدی؛ تو در نزد خداوند از مقام و منزلت بالایی برخورداری؛ سلام بر تو و بر فرزندان شهیدت!
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
hazrat-ommolbanin-sa-1.jpg


حضرت ام البنين(سلام الله علیها) (محدث، متوفى سال 70 ه) (فاطمه كلابيه)، دختر حزام، از زنان مؤمن، شجاع و فداكار بود.روايت است كه امير المؤمنين عليه السلام پس از شهادت حضرت زهرا عليه السلام به برادرش عقيل كه انساب عرب را خوب می ‏دانست و از احوال خانوادگى آنها آگاه بود فرمود : مى خواهم زنى برايم خواستگارى نمايى كه از خاندان شجاعت باشد تا فرزند شجاعى برايم به دنيا آورد.عقيل، فاطمه كلابيه (ام البنين) را به ايشان معرفى نمود و گفت: در بين عرب خاندانى شجاعتر از خانواده وى سراغ ندارم.اين مادر پسرانش عباس، جعفر، عبد الله و عثمان را چنان تربيت كرد كه همه شيفته برادر بزرگوارشان حضرت امام حسين عليه السلام بودند و در ركاب آن حضرت شهيد شدند.


حضرت ام البنين در واقعه كربلا حضور نداشت، هنگامى كه بشير به مدينه بازگشت و ام البنين را ملاقات كرد، خواست تا خبر شهادت فرزندانش را به وى دهد ام البنين گفت: رگ قلبم راپاره كردى بچه ‏هايم و آنچه زير آسمان است فداى ابا عبد الله عليه السلام، از حسين برايم بگو .





ام البنين براى عزادارى هر روز همراه نوه ‏اش عبيد الله (فرزند عباس عليه السلام) به بقيع م‏ی رفت و نوحه می ‏خواند و می ‏گريست و اين اشعار را زمزمه می ‏كرد:


منم که سایه نشین و جود مولایم
کنیز خانه غم ؛ خاک پای زهرایم
منم که خانـــه به دوش غــم علی
منم که همقدم محنت ولی هستم
منم که شاهد زخم شکسته ابرویم
انیس گریه به یاس شکسته پهلویم
منم که در همه جا در تب حسن بودم
منم که شاهد خون لب حسن بودم
منم که جلوه حق را به عین می دیدم
خدای را به جمال حسین می دیددم
منم که بوده دلم صبح و شام با زینب
منم میان همه ؛ هم کلام با زینب
منم که سوگ گلستان و باغبان دارم

به سینه زخم غم کربلائیان دارم
منم که ظهر عطش را نمی برم از یاد
چهار لاله بی سر ز من به خاک افتاد
منم که مادر عشق و امید و احساسم
فدای یک سر موی حسین عباسم
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
سوگ نشین علقمه


مادر؛ مادری که اگر چه در کربلا نبود، ولی دلش تا ابد در کربلا ماند و نگاهش بر افق، که آیا «کاروان عشق» را بازگشتی خواهد بود؟
مادری که دلش برای همیشه در کنار «نهر علقمه»، سوگ نشین فرزندی شد که نظیر نداشت در زیبایی و شجاعت!
مادری که دلش در میدان «قتلگاه» بود و نگاهش بر آسمان، که چه وقت، «ماه»، بار دیگر خواهد تابید!
مادری که یک عمر، دست از «حسین حسین» گفتن بر نداشت و تمام غریبانه‏ هایش را، حتی سوگ عزیزانش را با نام حسین علیه ‏السلام همراهی کرد!
مادری که «ام البنین علیه االسلام » بود، ولی آیینه نگاهش از آسمان کربلا، تنها اشکِ خونین ستارگان را چید؛ آن گاه که راوی، از عبور نیزه‏ ها روایت می‏کرد!
مادری که حتی کوچه‏ های «مدینه»، مرثیه‏ سرای اندوه سترگ او شدند و به استقامت و صبر او ایمان آوردند!
مادری که «وفا»، اولین درس زندگی و «شجاعت»، عالی‏ترین سرشت همسری‏اش بود و «صحبت»، بالاترین باور مهر پروری‏اش
مادری که برای همیشه، با ناله‏ های نینوایی، به یاد پسرانش، لالایی سرود و سروده‏ هایش را فرات، هر روز، هنگام غروب نجوا می‏کند!
مادری که بعد از شهادت «عباس علیه‏ السلام »، دیگر به ماه نگاه نکرد و آسمان مدینه، نعمت نورافشانی‏اش را از دست داد!
مادری که در کربلا نبود، ولی تا ابد در کربلا ماند و دل از «گودال قتلگاه» نگرفت و فریاد «یا حسین»اش را نه‏ تنها در مدینه، که از صحن مطهر کربلا می‏توان شنید!
درود خداوند و سلام پاکان، بر روح بلند و وفاداری بی‏نظیرش باد!
روح آسمانی‏اش، در سایه سار کوثر، شاد، و شفاعت بشکوهش، دستگیرمان باد!




1_hazrat-ommolbanin-sa-9.jpg
 

zeinab70

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
بدون ماه قـــدم مــــی زنم ســــــــــــحر ها را
گرفته اند از این آســــــــــــــمان قمر ها را
چقدر خاک ســرش ریخته است، معلوم است
رسانده است به خانم کســــی خبرها را
نگاه کن سر پیری چه بی عصــــــــــــــا مانده
گرفته اند از این قد کمان پســــــــــــرها را
چه مشکل است که از چهار تا پسرهــــــایش
بیاورند برایش فقط سپـــــــــــــــــرهـــــا را
نشسته است سر راه و روضـــــــه می خواند
که در بیاورد آه آه رهگذرهــــــــــــــــــــا را
ندیده است اگر چه ولی خـــــــــــــــــــبر دارد
سر عمود عوض کرده شکل سرهــــــــا را
کنـــــــــــــار آب دو تا دست بر روی یک دست
رسانده است به ما خانم این خبرهــــــا را
بشیر آمد و گفتی که از حسین بــــــــــــــــگو
ز عون دم زد و گفتی که از حسین بــــــگو
ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شــــــــــــــــدی
برای خانه مولا که انتخاب شـــــــــــــــــدی
به خانه ولی الله اعظم آمـــــــــــــــــــــــدی و
دلیل عزت قوم بنی کلاب شـــــــــــــــدی
به جای اینکه شَوی مُدعیه همســــــــری اش
کنیز حلقه به گوش ابوتراب شــــــــــــدی
تنور خانه حیدر دوباره گرم شــــــــــــــــــــد و
برای چرخش دستار انتخاب شـــــــــــدی
چهار تا پســـــــــــــــــــر آوردی برای عــــلی
که جای فاطمه ام البنین شــــــــــــــــدی
دلت همیشه چنین شوهری دعا می کـــرد
تو مثل حضرت صدیقه مستجاب شـــــدی
اگر چه ضرب غلافــــــــــی به بازویت نگرفت
میان کوچــــــــــــه به دیوار زانویت نگـرفت
تو را به قصد جسارت کســـــی اسیر نکرد
به چادر عربیـــــــــــــــــه تو خار گیر نکرد
تو را که فرق عــلی دیده ای و خون حسن
به غیـــــــــــر کرب و بلا هیچ چیز پیر نکرد
به احتـــــــــــــرام همــــــان تکه بوریا دیگر
زمین خـــــــــــــانه تو نیـــــت حصیر نکرد
از آن زمــــــــــان که شنیدی خزان گلها را
هــــــــــــــــوای کوی تو باغ دلپذیر نکرد
چه خوب شــــــــــد که نبودی کربلا بینی
که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد
به نعـــــــــــــــــــل تازه گرفتند تا بدنها را
به ضــــــــرب دست لگد میزدند زن ها را

 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
ام البنین صدایت کنم یا...؟

ام البنین صدایت کنم یا...؟

سلام، مادر شهامت، مادر رشادت و مادر شهادت! چه نیک آرمیده ای! چقدر آسوده، صورت به خاک نهاده ای! انگار همین دیروز بود! علی علیه السلام به عقیل فرمود: برایم از قبیله ای رشید و شجاع، همسری بیاب!

و تو، برگزیده این انتخاب بودی تا قدم به خانه وحی بگذاری
تا سایه مهربانی ات را مادرانه، بر خانه وحی بگسترانی.
که تو هم فاطمه بودی؛ فاطمه ای که می خواست جگر گوشه های بانویش فاطمه علیهاالسلام را پناه باشد!
فاطمه ای که می خواست زینبِ فاطمه علیهاالسلام را مادری کند! فاطمه ای که می خواست حسین فاطمه علیهاالسلام را عاشقانه خدمت کند!
تو آمدی! یعنی باید می آمدی! تا مادر حماسه شوی و حماسه را در دامان خود بپروری.
هنوز تاریخ، لحظه ورودت به خانه وحی را به خاطر دارد!
تو، عروس مهربانی ها و خوبی ها، قدم به خانه نگذاشتی و گفتی: تا دختر بزرگ خانه اجازه نفرماید، وارد نمی شوم.
و این، از بانویی چون تو، دور نبود، که همه تاریخ، به ادب و نجابت و وقار تو سوگند می خورد.

تو آمدی و خاتون مهربان خانه شدی، تا زینب علیهاالسلام ، سنگ صبوری برای درد دل داشته باشد.
تا حسین علیه السلام ، بیش از این، در اندوه کوچه های بنی هاشم، تنها نماند.
تا حسین علیه السلام ... آه! همه می دانند که تو چقدر فرزندان فاطمه علیهاالسلام را دوست می داشتی.
آن قدر، به فرزندان بانویت فاطمه علیهاالسلام ، عشق داشتی که به مولایت علی علیه السلام گفتی: مولا! دیگر مرا فاطمه خطاب نکنید؛ به خدا تاب اندوه کودکان بانو را ندارم؛ نام فاطمه علیهاالسلام دل زینب را به درد می آورد. و آنوقت تو شدی ام البنین؛ مادر سروهای آزاده!
تو آمدی تا نوری دیگر از خانه علی علیه السلام ساطع شود و شعاعش، همه هستی را به تماشا بخواند. با تو، نور علی نور، تحقق یافت و ماه بنی هاشم، قمر منظومه ولایت گردید و به حق، تو لایق این ماه بودی.
ام البنین!

اینک تو مادر پسری هستی که قرار است علمدار کربلا باشد و ساقی گل های محمدی صلی الله علیه و آله وسلم .
تو مادرِ آفتابی شدی، که قرار است، تمام عالم در سایه امن، بیاساید. و به راستی که فقط تو لایق این ماه بودی!
مگر می شود از تو نگفت؟
مگر می شود از آن همه عظمت حرفی نزد؟!
وقتی خبر شهادتِ پسرت را، امیدت را و نور چشمت را شنیدی، گفتی: پسرم فدای حسین فاطمه! سلام بر تو، مادر وفا، مادر ادب و مادر عشق!
ام البنین!



4_05.jpg
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
آموزگار عشق و ارادت

آموزگار عشق و ارادت

ام البنین در واقعه کربلا حضور نداشت و هنگامی که بشیر به مدینه بازگشت و ام البنین را ملاقات کرد، خواست تا خبر شهادت فرزندانش را به وی دهد ام البنین گفت: درباره ابو عبد الله، حسین علیه السّلام برایم بگو. بشیر قتل فرزندانش را یکایک به او خبر داد. ام البنین گفت: رگ قلبم را پاره کردی. بچه هایم و آنچه زیر آسمان است فدای ابا عبد اللّه علیه السّلام. از حسین برایم بگو.

مامقانی پس از نقل حال ام البنین هنگام ورود بشیر می گوید: علاقه و ارادتش به حسین علیه السّلام به سبب امر امامت بود (حسین امام و پیشوایش بود) و اینکه به شرط سلامت حسین، مرگ چهار فرزندش را بر خود آسان گرفت؛ نشان درجه عالی ایمان اوست.(محدثات شیعه، ص 53؛ غروی نایینی، نهله)

عالم فرهیخته، زین الدین عاملی، معروف به شهید ثانی، این بانو را این گونه معرفی می کند: «ام البنین علیها سلام از بانوان با معرفت و پرفضیلت بود. نسبت به خاندان نبوت، محبت و دلبستگی خالص و بی اندازه داشت و احترام ویژه می گذاشتند. در روزهای عید، به احترام او به محضرش می رفتند و به ایشان ادای احترام می کردند.»

سید محسن امین در کتاب اعیان الشیعة خود نوشته: «ام البنین علیها سلام شاعری خوش بیان و از خانواده ای اصیل و شجاع بود.»

علی محمد دخیل، نویسنده عرب زبان معاصر است. نظر او دربارة این بانو چنین است: «بزرگواری این زن (ام البنین) هنگامی روشن می شود که بدانیم وقتی خبر شهادت فرزندانش را به او می دهند به آن توجه نمی کند، بلکه از سلامتی حضرت امام حسین علیهم السلام می پرسد؛ گویی حسین علیهم السلام فرزند او است نه آنان».(امان فروردین و اریبهشت 1392، شماره 41)
 
بالا