دلم برای خودم تنگ شده
الان جوری شده که دیگران رو از طریق خودم دوست دارم
یعنی اونا رو دوست دارم چون به ماهیت و وجودیت من بسته اند
برعکس قبل که خودم رو از یاد برده بودم
دوست داشتن خودم و بلکل فراموش کرده بودم
یه حالی ام هم خوبم هم غصه دار مرتب سعی میکنم یه سری چیزا رو از ذهنم دور کنم ولی یهو خودمو وسط قضیه میبینم، چقدر بده اینجوری..
دلم میخواد یکباره از خواب بیدار شم و ببینم همه چی به حالت درستش در اومده
گفته بودم قید یه سری آرزوهامو دوباره زدم؟؟
آره قیدشو زدم من خستم از دست و پا زدن واسه چیزایی که دورند.. اگه چیزی قراره واسه من بشه اگه اتفاقی قرار برام رخ بده چه بخوام چه نخوام میشه و رخ میده چون من خییییلی جاها دست و پا زدم آخرش اونی شد که میخواست بشه نه اونی که خواستم بشه
اینطوری شد که یاد گرفتم دیگه واسه چیزی زیاد از حد تو سر کله خودم نزنم شد شد، نشدم نشد..
اینکه دقیق بگم دارم به چیا فکر میکنم کار نشدیه چون یکی دوتا نیست..
اما اینو می تونم بگم،
با خودم قرار گذاشتم دیگه به مادر شدن فکر نکنم، سخت بود ولی..
آدم گاهی یکبار نمیمیره..