همراه باشید با قصه عشق

parichehr16

عضو جدید




من سرم توی کار خودم بود …






بعد یه روز یه نفر رو دیدم و عاشقش شدم.

اون این شکلی بود !


ما اوقات خوبی با هم داشتیم ،یه روز من یه کادو مثل این بهش دادم !


وقتی اون هدیه من رو پذیرفت ، من اینجوری شدم!




ما تقریبا همه شب ها ، با هم گفت و گو می کردیم.



و این وضع من توی اداره بود.


وقتی همکارام من و دوستم رو دیدند، اینجوری نگاه می کردند.


و من اینجوری بهشون جواب می دادم.




اما روز والنتاین ، اون یک گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه!



و من اینجوری بودم.

بعدش اینجوری شدم.



احساس من اینجوری بود!


بعد اینجوری شدم!


بله .. آخرش به این حال و روز افتادم!




بسوزه پدر عاشقی که این شده وضعم!
 

mr.abooli

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای بابا بابای عاشقی بسوزه:cry:
مرسی جالب بود عکسات:gol:
یاد بچه گیام افتادم:redface:
 

Similar threads

بالا