بازم سلام.
من یه آدمیم که وارد بازار کار شدم، پس بدون که تصورم ازش اصلا خیالی نیست و هرچی رو که میگم برام اتفاق افتاده. ما توو کشوری هستیم که اصلا آرمانی نیست، اکثریت هم به آرمان بها نمیدن و همین حرفایی رو میزنن که شما میگی. ولی همه مون اینو باور داریم که مدینه ی فاضله خیلی چیز ه خوبیه، مگه نه؟! پس اگه واقعا باورش داریم، باید در راهش قدم برداریم.
میدونم الان که اینا رو می خونی کلی میخندی با خودت، ولی باور کن که شعار نمیدم. بذار یه اتفاقی که واسه خودم افتاده رو براتون تعریف کنم:
این عکسم رو که میبینید (آواتارم) واسه یه پروژه ایه که منو 2تا دیگه از دوستام واسه شهرداری انجامش دادیم. این پروژه به چندتا شرکت مشاوره پیشنهاد شد، ولی بخاطر کم بودن وقت تحویلش، هیچکدوم حاضر نشدن که انجامش بدن. باید بدونی که یه شرکت مشاور از چه افراد با تجربه (مدرک) تشکیل شده، جدای از کیفیت، کمیتشون هم از سه نفر ما بیشتره!
خلاصه چون کسی حاضر نشد انجامش بده، قرعه افتاد به نام ما(دیوانه)! همه هم از اون بالایی تا راننده شون باور داشتن که ما از عهده اش بر نمیایم و به هر نحوی که میتونستن، سنگ مینداختن جلو پامون؛ از حرفای نیش و کنایه دار

گرفته تا نرسوندن بودجه و ...
فکر کنم بتونی تجسم کنی که چه میگذره به آدم وقتی هیچکی قبولت نداره
باور کن توو این وضعیت فقط عشق و علاقه به کار و ایمان به هدف بود که باعث میشد کار رو ادامه بدیم. نمی خوام خیلی داستان رو رمانس کنم، ولی بدون که سخت ترین روزای زندگیم بودن (البته همون موقع، الان شیرین ترینن)
این نیش و کنایه ها باورت نمیشه، حتی تا دقایقی مونده به افتتاح غرفه ادامه داشت... ولی آخرش
معجزه شد! شاید بگی دارم اغراق (درست نوشتم؟

) میکنم، ولی باور کن کاملا سه تامون حسش کردیم. در کمال ناباوری همه، به بهترین نحوش کارا تموم شد. کسی غرفه ها رو رتبه بندی نکرد ولی به گفته ی خیلی ها، ماله ما بهترین بود، من خودم اینو توو چهره ی بازدید کنندگان میدیدم، حتی اونایی که حتی با دیدن نتیجه، بازم نمی خواستن به خودشون بقبولونن که کار انجام شده و همچنان به نیش و کنایه ها و ایرادای بنی اسرائیلی ادامه میدادن.
وای چقدر حرف زدم

ببخشین، سر همتون رو درد آوردم؛ فقط اینو بگم و برم که:
اگه فقط بخوای، میشه! حالا هرچی که باشه