
چند روز پيش كه اعصابم از دست يكي از دوستام خيلي خرد بود و اصلا تعادل روحي نداشتم ,سوار تاكسي شدم تا برم خونه , گوشيمم پشت سر هم داشت زنگ مي خورد , اما من اصلا متوجه نبودم , آخرش انقدر زنگ خورد كه عصبي شدم و به پسر بدبختي كه كنارم نشسته بود و گفتم :
گوشيتو جواب مي دي يا لهت كنم ؟!
اون بدبخت هم داشت از ترس مي مرد ! خودشو كشيد كنار و به راننده گفت : آقا تو رو خدا نگه دار من پياده بشم !

[/
QUOTE]
نکنه گرسنه بودی که اعصابت خورد بوده؟هاااااااااااا؟جون حامی راست بگو.
جلوي در دانشگاه , منتظر داييم بودم كه بياد دنبالم , اونم حسابي دير كرده بود , يه ماشين عين عين ماشين داييم اومد جلوم و پارك كرد , منم بدون اينكه به راننده ش نگاه كنم , رفتم جلو , يه لگد محكم زرم به لاستيكش و گفتم : تو خجالت نمي كشي كامران ؟! مي دوني من از كي منتظر تو ام ؟! مي خواي ماشينتو خط خطي كنم تا بفهمي سر وقت نيومدن يعني چي ؟!
فقط خدا رحم كرد كه داييم از پشت رسيد و برام بوق زد ! و گرنه ...!
بدتر از اون ,اين بود كه وقتي به راننده ي ماشين نگاه كردم , ديدم كه بله !!! استادمه !!!
بعدش من موندم و يه ترم شرمندگي سر كلاسش !
استاد چه فکرا که با خودش نکرده؟؟

این دیگه اخر سوتی بیییید