هر کی سوتی داده تعریف کنه!

ELAHE.R

عضو جدید
با بچه ها رفته بودیم شیراز.پسرا هنوذ برنگشته بودن هتل.قرار بود با پسرامون هماهنگ کنیم بریم بیرون.همه آماده لباس به تن کرده نشسته بودیم ولی هنوز با پسرا هماهنگ نکرده بودیم یکی از بچه ها هم غر میزد اگه قراره بریم زودتر بگین .اگه نمیریم من برم استراحت کنم .من هم زنگ زدم به یکیشونو ماجرا رو گفتم اونم گفت باشه من به پسرا بگم نیم ساعت دیگه خبر میدم که میریم یا برمیگرذیم هتل.منم که حواسم فقط به اون دختره بود که غر میزد هول شدم گفتم"نه نیم ساعت دیره یه ربع دیگه خبر بدین اگه قرار نیست بریم ما لباسامونو در بیاریم"
 

error.ok4u

عضو جدید
کاربر ممتاز
با بچه ها رفته بودیم شیراز.پسرا هنوذ برنگشته بودن هتل.قرار بود با پسرامون هماهنگ کنیم بریم بیرون.همه آماده لباس به تن کرده نشسته بودیم ولی هنوز با پسرا هماهنگ نکرده بودیم یکی از بچه ها هم غر میزد اگه قراره بریم زودتر بگین .اگه نمیریم من برم استراحت کنم .من هم زنگ زدم به یکیشونو ماجرا رو گفتم اونم گفت باشه من به پسرا بگم نیم ساعت دیگه خبر میدم که میریم یا برمیگرذیم هتل.منم که حواسم فقط به اون دختره بود که غر میزد هول شدم گفتم"نه نیم ساعت دیره یه ربع دیگه خبر بدین اگه قرار نیست بریم ما لباسامونو در بیاریم"
به به !!!
 

ELAHE.R

عضو جدید
يه بار يه بنده خدايي يه موضوعي رو در مورد خودش بهم گفت ولي گفت به فلاني نگو منم ارتباط قطع نشده به فلاني پيام دادمو قضيه رو گفتم
دو دقيقه بعدش پيام اومد كه خوبه كه بهت گفتم به كسي نگو
نگو اشتباهي پيام و براي خودش فرستاده بودم!!!!!:cry:
 

ELAHE.R

عضو جدید
يه بار نمره يكي از درسا اومده بود يكي از همكلاسي هام (پسر) بهم پيام داد كه تو چند شدي منم كه يه مدت بود باهاش سرسنگين بودم نميخاستم جوابشو بدم.ولي خيلي دوست داشتم بدونم اون چند شده اومدم زرنگي كردم به يكي ديگه از دوستام پيام دادم كه فلاني چند شده ؟ولي اونقدر حواسم پرت بود كه براي خودش فرستادم .خلاصه اينكه كلي ضايع شدم و مجبور شدم نمرمم بهش بگم ولي روم نشد ديگه نمره اونو بپرسم:mad:
 

ELAHE.R

عضو جدید
مامانم تعريف ميكنه بچه بوده خيلي شيطون بوده يه روز قايمكي از توي يخچال يه چيزي برميداره بخوره مامان بزرگم متوجه ميشه داد ميزنه اون چي بود برداشتي؟ خالم كه داشته نماز ميخونده و سر قنوت بوده جواب ميده من ميدونم خيار بود:biggrin::biggrin::biggrin:
 

ELAHE.R

عضو جدید
يه بار پدربزر گم(باباي بابام) خونه باباجيم(باباي مامانم)مهمون بوده كه خالم كه 7 8 سالش بوده يه كار بدي ميكنه باباجيم دعواش ميكنه.
شب ميخوابن صبح كه پدربزرگم براي نماز بلند ميشه ميبينه جاش خيسه .بيچاره با كلي خجالت ميره حموم لباساو عوض ميكنه.
سر صبحونه خالم رو به باباجيم ميگه خوب شد شب اومد جاتو خيس كردم تا تو باشي كه ديگه دعوام نكني.پدربزرگ منم كه آش نخورده و دهان سوخته خوشحال از اينكه آبروش حفظ شده خالمو ميگيره و كلي ميبوسه
 

hami_sani

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شرمنده ديگه ! كاري از دستم بر نمي آد !
خودت بايد يه چيزي واسه خوردن پيدا كني !
والا هر کار میکنم چیزی واسه خوردن پیدا نمیکنم
احتمالا تا چند سال دیگه هم باید گرسنه بمونم:eek::eek::eek::eek:
اینطوری که میمیرم
:confused::cry:
بابا یکی به فکر من باشه وضعیت من اورژانسیه:D:D
 

hami_sani

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شير كاكائو ديگه چه نوعشه ؟!!!!
آره اتفاقا , واسم سوال بود كه چرا تا حالا نرفتي , آخه من شنيدم آقايون شبا خيلي گرسنشون ميشه !
(برو تا تلف نشدي از گشنگي ) :w15:
این رنگ شیر به رنگ پوست ربط داره مثلا تو افریقا همه شیر کاکائو میخورن:D
ولی هر جور فکر میکنم میبینمشیر سفیداز همش بهتره:cool:
 

hami_sani

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شما لازم نيست به فكر گرسنگي ايشون باشي . جناب عالي فكر غذاهاي متنوع خودت باش و از وقت نامحدودت استفاده كن ! :w16:
ايشون خودش يه فكري به حال خودش مي كنه .
در ضمن بنده هم بوفه و سوپري نيستم ! (اگرم باشم مال هر كسي نيست . فقط به آقامون مي فروشمش ) :w16:
ببین من رو حرف پترو حساب کردمه

حالا ببین امشبرو نمیتونی یه کاری بکنی؟؟:biggrin::D:D:D
 

MEG

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
يه بار يه بنده خدايي يه موضوعي رو در مورد خودش بهم گفت ولي گفت به فلاني نگو منم ارتباط قطع نشده به فلاني پيام دادمو قضيه رو گفتم
دو دقيقه بعدش پيام اومد كه خوبه كه بهت گفتم به كسي نگو
نگو اشتباهي پيام و براي خودش فرستاده بودم!!!!!:cry:

يه بار نمره يكي از درسا اومده بود يكي از همكلاسي هام (پسر) بهم پيام داد كه تو چند شدي منم كه يه مدت بود باهاش سرسنگين بودم نميخاستم جوابشو بدم.ولي خيلي دوست داشتم بدونم اون چند شده اومدم زرنگي كردم به يكي ديگه از دوستام پيام دادم كه فلاني چند شده ؟ولي اونقدر حواسم پرت بود كه براي خودش فرستادم .خلاصه اينكه كلي ضايع شدم و مجبور شدم نمرمم بهش بگم ولي روم نشد ديگه نمره اونو بپرسم:mad:
:biggrin::biggrin::biggrin:
الهه اس ام اس فرستادنت منو کشته
 

yahell

عضو جدید
خاطره یا سوتی باحال زیاد دارم...
یه روز ......دوران دبیرستان..اول سال بود....منو دوستم خیلی دوست داشتیم جفتمون یه کلاس باشیم......متاسفانه جدا از هم افتادییم.....خیلی ناراحت شدیم
خلاصه من به دفتر مدیر رفتم....داخل اتاق مدیر بودم که یه نفر اومد به مدیر یه چک داد.
مدیر اول با دقت کامل به حرفای من گوش میداد..همین که چک رو دید هواسش پرت شد .
یه دفعه مدیرگفت: به نام کی بنویسم...منم خیلی سریع اسمو فامیلمو گفتم....خلاصه مدیر حواسش نبود چکرو به نام من زد....هر موقع یادم میاد کلی میخندم......:biggrin::biggrin:
 

ELAHE.R

عضو جدید
مامانم تعریف میکنه وقتی 13 ،14 سالش بوده همه دختر عموهاش خونشون جمع بودن
بعد شام مامانم ظرفارو میشوره از توی یخچال یه موز برمیداره زیر دامنش قایم میکنه میره توی جاش میخابه تا وقتی همه خوابیدن بخوره ولی قبل اینکه همه بخوابن خودش خوابش میبره
طفلکی مامانم نصفه شبی بلند میشه میبینه که ب.....له سریع جاهارو جمع میکنه که اگه دختر عموهاش بیدار شدن آبروش نره اونقدر هول بوده که حواسش نمیشه به این توجه کنه که چرا شلوارش کثیف نشده
سریع جاشو جمع میکنه میبره میشوره بعد از این که کارش تموم میشه میاد بخوابه که میبینه پوست موز روی زمینه تازه میفهمه که بله چه کلاه گشادی سرش رفته
 

roya.b

عضو جدید
جدیدترین سوتی من:3روز پیش تو یه کارخونه یی با مدیرای اونجا جلسه داشتیم.یکیشون اسمش نجفی بود.یه موضوعی رو که قبل جلسه راجع بش باهاش صحبت میکردمو مطرح کردخواست که ادامشو توضیح بدم منم که روز قبلش با صاحب کارخونه تلفنی صحبت کرده بودم وحوصله ی 2باره توضیح دادنو نداشتم .خواستم بگم دیروز عرض کردم گفتم دیروز فرمودم واااااااااای تا فرمود گفته بودم که 2زاریم افتاد دارم گندمیزنم گفتم بله فرمودن. ایخدااااااااا.بدترش کرده بودم حالا مونده بودم که چی فرموده بودن. بالاخره یه جوری ماس مالی کردم ولی تا 10دقیقه احساس میکردم دارم میپزم از گرما. نمیدونم صورتم تا چه حد سرخ شده بود.؟ شایدم نشده بود و اینطوری حس میکردم
 

roya.b

عضو جدید
الهه از مو گفت یاد یه خرابکاری قدیمی افتادم.پارسال میخواستیم بریم عروسی. زن داداشم خواست بره آرایشگاه گفتم بابا کجا میری خودم موهاتو درست میکنم. موهای اون یکی زن داداشمو با برادر زادم (نرگس)سشوار کشیدم به این طفلی که رسید گفتم بذار موهای تورو ببندم.یادم نبود که موهاش چقد نرمه ورداشتم با برس گرد که شونه هاش فلزی بود موهاشو سشوار کنم. خواستم باز کنم .نشد.موهاش گیر کرده بود لای برس.هیچ کاریش نمیشد کرد مگه اینکه موهاشو قیچی کنم.تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که نبر دست بیارمو دونه های برسو بکنم.هم خندم میگرفت هم پشیمون شده بودم از کاری که کردم .مامانمم میرفت میومد میگفت آخه چرا اینطوری کردی.بیچاره زن داداشم .هر وقت یادش میفتم خندم میگیره
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
الهه از مو گفت یاد یه خرابکاری قدیمی افتادم.پارسال میخواستیم بریم عروسی. زن داداشم خواست بره آرایشگاه گفتم بابا کجا میری خودم موهاتو درست میکنم. موهای اون یکی زن داداشمو با برادر زادم (نرگس)سشوار کشیدم به این طفلی که رسید گفتم بذار موهای تورو ببندم.یادم نبود که موهاش چقد نرمه ورداشتم با برس گرد که شونه هاش فلزی بود موهاشو سشوار کنم. خواستم باز کنم .نشد.موهاش گیر کرده بود لای برس.هیچ کاریش نمیشد کرد مگه اینکه موهاشو قیچی کنم.تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که نبر دست بیارمو دونه های برسو بکنم.هم خندم میگرفت هم پشیمون شده بودم از کاری که کردم .مامانمم میرفت میومد میگفت آخه چرا اینطوری کردی.بیچاره زن داداشم .هر وقت یادش میفتم خندم میگیره
اخییی طفلی....چی کشیده از دست شاسکول بازیای تو;):Dوالا تنکس ندارم...2 تا طلبت
 
یادمه زمانی که دانشجو بودم یعنی 4 سال پیش یه شب از یکی از دوستام سوال کردم :مجتبی شنیدم بابات جانبازه گفت اره جانبازه 25 درصد هم هست بدون اینکه در مورد سوالم فکر کنم گفتم راستی جبهه هم رفته اونم گفت نه پس میخ رفته تو پاش...
 

mehdipesse

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این که میگم سوتی امروز صبحمه
صبح ها تو شرکت صبحانه میخوریم ... اتاق صبحانه کنار اتاق سرپرست شرکته ... امروز رفتم تو سه نفر دیگه بودن ...منم رفتم شروع کردم .... یه کم بعد یکی دیگه از همکارا اومد داخل و نشست ... بلافاصله به یه نون اشاره کرد که وسطش رو خورده بودن و دورش مونده بود .... گفت کی اینجور نون خورده ... من گفتم میگن هرکی اینجور نون بخوره تو جهنم مثل همین نون یه حلقه آتیش میندازن گردنش .... بچه ها بهم اشاره کردن که نگو که سرپرسته خورده .... ولی من گفته بودم ... یدفعه صدای سرپرست شرکت از اون اتاق اومد که آقای ..... دستت درد نکنه .... بقیه دوستان هم همینجور داشتن ریسه میرفتن
 

hami_sani

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادمه زمانی که دانشجو بودم یعنی 4 سال پیش یه شب از یکی از دوستام سوال کردم :مجتبی شنیدم بابات جانبازه گفت اره جانبازه 25 درصد هم هست بدون اینکه در مورد سوالم فکر کنم گفتم راستی جبهه هم رفته اونم گفت نه پس میخ رفته تو پاش...
خدایی مردم از خنده:w15::w15::w15:
 

glamorous

عضو جدید
اینا که چیزی نیست.............من یه تاپیک تو گفتگو زدم(الانم هست همین صفحه اول)،خانواده رو نوشتم --خوانواده!!!!!!--البته فهمیدم اما دیگه هیچ راهی برا درست کردنش نبود...............:whistle::whistle::whistle::w28:
 

yahell

عضو جدید
یه روز مامانم نمیدونم میخواست واسمون چه غذایی درست کنه...گفت برو از قصابی سر کوچه 3تا قلم گوسفند بگیر بیار....منم رفتم نوشت افزاری سر کوچه 3تا قلم گرفتم اوردم خونه.......بدبختی این بود همه فامیلا خونه بودن ابروم رفت...هنوز که هنوزه فامیلا یاد میکنن میخندن:biggrin::biggrin::cry:
 

Similar threads

بالا