.
.
دلیلشو خصوصی بت میگم ...
وقعا دمشون گرم اگه اخم و تخم میکردن خیلی خجالت میکشیدی.خدارو شکر خانواده عروس همراهی کردن با این سوتی، زیاد ضایع نشدم، ابراز همدردی کردن و از سوتیهای خودشون جلسه خواستگاری گفتن![]()
یکی تعریف میکرد.....
برای یک دختر خانومی خواستگار اومده بوده که ایشون هم تشریف میبرند توی اتاقی که رخت خوابها بوده و برای اینکه داماد را ببینند میرند و بالای رخت خوابها میشینند که چشمتون روز بد نبینه یه دفعه در باز میشه و عروس خانوم با رخت خوابها پخش اتاق میشوند.......من که اگر جای داماد بودم میمردم از خنده..........
![]()
داستان های خواستگاری از دختر عمه منو باید چاپ کنن!
یه بار واسش خواستگار اومد،من پنجم دبستان بودم،فکرکنم سال 83 بود،تهران زلزله اومد(اگه دوستان یادشون باشه) مادر داماد گفت این نشون دهنده بد بودن این ازدواجه پاشدن رفتن!
یه بار دیگه خواستگار اومد(منجر به ازدواج شد) ،اینم که ماشالا کوه استرس!
ما هم که پرجمعیت،همه سرازیر شدیم خونه عمم،همین خانواده ما کل خونه رو پرکرد! دیگه جا واسه خانواده داماد نبود! خونه عمم هم کوچیک بود،دیگه عین هیئت شده بود،دامادم همه اهل منزلو آورده بود
هرکی یه جا نشسته بود،اکثرا به اتفاق داماد،نشسته بودن زمین،دیگه جا رو مبل نبود
موقع چایی آوردن شد،چشتون روز بد نبینه،سینی چایی نگو بگو سینی هیئت! سنگین بودا،دختر عمه منم دست پاچه
آقا داماد دستشو گذاشته بود زمین خودشو کش میداد،دختر عمم اومد رد شه رفت رو دست این بنده خدا،صندل هم پاش بود،بیچاره سرخ شد،هیچی نگفت،داداشش هم میگفت صدات درنیاد آبرومون میره،دیگه داره تموم میشه،ما بچه ها هم ترکیدیم از خنده،بعد خواستگاری که به دختر عمم گفتیم خودش آب شد،میگفت فکرکردم دستمال مچاله شده انداختید زمین پام رفته روش
موقعی هم که اومد جلو مجید چایی تعارف کنه انقدر خمو راست شده بود کمرش دیگه یاری نکرد،دستش لرزید،یه گل خوشگل زد رو کت شلوار مجید بیچاره!
آخر مجلس هم دزد محترم کفش بابا و عموهای من که تازه خریده بودن+کفش مجیدو داداششو به غارت بردفکرکن کت شلوار به اون نازی با دمپایی برگشتن
من گفتم میرن پشت سرشونم نگاه نمیکنن،اما منجر به ازدواج شد،همیشه هم خواستگاریش یاد تموم ماها میمونه.
خیلللی جالب بودداستان های خواستگاری از دختر عمه منو باید چاپ کنن!
یه بار واسش خواستگار اومد،من پنجم دبستان بودم،فکرکنم سال 83 بود،تهران زلزله اومد(اگه دوستان یادشون باشه) مادر داماد گفت این نشون دهنده بد بودن این ازدواجه پاشدن رفتن!
یه بار دیگه خواستگار اومد(منجر به ازدواج شد) ،اینم که ماشالا کوه استرس!
ما هم که پرجمعیت،همه سرازیر شدیم خونه عمم،همین خانواده ما کل خونه رو پرکرد! دیگه جا واسه خانواده داماد نبود! خونه عمم هم کوچیک بود،دیگه عین هیئت شده بود،دامادم همه اهل منزلو آورده بود
هرکی یه جا نشسته بود،اکثرا به اتفاق داماد،نشسته بودن زمین،دیگه جا رو مبل نبود
موقع چایی آوردن شد،چشتون روز بد نبینه،سینی چایی نگو بگو سینی هیئت! سنگین بودا،دختر عمه منم دست پاچه
آقا داماد دستشو گذاشته بود زمین خودشو کش میداد،دختر عمم اومد رد شه رفت رو دست این بنده خدا،صندل هم پاش بود،بیچاره سرخ شد،هیچی نگفت،داداشش هم میگفت صدات درنیاد آبرومون میره،دیگه داره تموم میشه،ما بچه ها هم ترکیدیم از خنده،بعد خواستگاری که به دختر عمم گفتیم خودش آب شد،میگفت فکرکردم دستمال مچاله شده انداختید زمین پام رفته روش
موقعی هم که اومد جلو مجید چایی تعارف کنه انقدر خمو راست شده بود کمرش دیگه یاری نکرد،دستش لرزید،یه گل خوشگل زد رو کت شلوار مجید بیچاره!
آخر مجلس هم دزد محترم کفش بابا و عموهای من که تازه خریده بودن+کفش مجیدو داداششو به غارت بردفکرکن کت شلوار به اون نازی با دمپایی برگشتن
من گفتم میرن پشت سرشونم نگاه نمیکنن،اما منجر به ازدواج شد،همیشه هم خواستگاریش یاد تموم ماها میمونه.
ای داد برمن!اخه بالای رختخواب چیکار میکرد!منجر به ازدواج شد؟؟؟؟
عالی بودداستان های خواستگاری از دختر عمه منو باید چاپ کنن!
یه بار واسش خواستگار اومد،من پنجم دبستان بودم،فکرکنم سال 83 بود،تهران زلزله اومد(اگه دوستان یادشون باشه) مادر داماد گفت این نشون دهنده بد بودن این ازدواجه پاشدن رفتن!
یه بار دیگه خواستگار اومد(منجر به ازدواج شد) ،اینم که ماشالا کوه استرس!
ما هم که پرجمعیت،همه سرازیر شدیم خونه عمم،همین خانواده ما کل خونه رو پرکرد! دیگه جا واسه خانواده داماد نبود! خونه عمم هم کوچیک بود،دیگه عین هیئت شده بود،دامادم همه اهل منزلو آورده بود
هرکی یه جا نشسته بود،اکثرا به اتفاق داماد،نشسته بودن زمین،دیگه جا رو مبل نبود
موقع چایی آوردن شد،چشتون روز بد نبینه،سینی چایی نگو بگو سینی هیئت! سنگین بودا،دختر عمه منم دست پاچه
آقا داماد دستشو گذاشته بود زمین خودشو کش میداد،دختر عمم اومد رد شه رفت رو دست این بنده خدا،صندل هم پاش بود،بیچاره سرخ شد،هیچی نگفت،داداشش هم میگفت صدات درنیاد آبرومون میره،دیگه داره تموم میشه،ما بچه ها هم ترکیدیم از خنده،بعد خواستگاری که به دختر عمم گفتیم خودش آب شد،میگفت فکرکردم دستمال مچاله شده انداختید زمین پام رفته روش
موقعی هم که اومد جلو مجید چایی تعارف کنه انقدر خمو راست شده بود کمرش دیگه یاری نکرد،دستش لرزید،یه گل خوشگل زد رو کت شلوار مجید بیچاره!
آخر مجلس هم دزد محترم کفش بابا و عموهای من که تازه خریده بودن+کفش مجیدو داداششو به غارت بردفکرکن کت شلوار به اون نازی با دمپایی برگشتن
من گفتم میرن پشت سرشونم نگاه نمیکنن،اما منجر به ازدواج شد،همیشه هم خواستگاریش یاد تموم ماها میمونه.
خوشبختانه خواستگاری من بدون سوتی بود و اوضاع تحت کنترل بود !
بعد از تلاش فراوون كه تونستم راضيشون كنيم بيايم خواستگاري دخترشون
تو جلسه خواستگاري وقتي صحبت از قرار مدار واسه عقد شد. پدر عروس برگشت گفت: با اينكه آقا دادماد خيلي عجله دارن ولي مراسم رو بذاريم واسه بعد از محرم و صفر
منم كه مبل بغلي ايشون نشسته بودم، يهو از دهنم در اومد كه آره من خيلي عجله دارم!!!![]()
آخه من هنوزم موندم چرا اون حرفو زدم؟ با اينكه همه فاميل منو يه آدم كم حرف ميشناسن اون لحظه شده بودم بلبل هندي
بيچاره خواهر و مادر و پدر عروس فكر كردن من همون شب دخترشونو ميخوام با خودم ببرم، از بس عجله داشتم!
لعنت بر دهاني كه بي موقع باز شود...
يادش بخير... حيف كه نشد... حيف... حيف...
عجله کار شیطونه..![]()
دو كلوم هم از نمكدون خونه عروس
بمب خنده بود.این خاطره رو من خودم از یکی از دوستام شنیدم که و و از زبان راوی اصلی تعرف میکنم
برای دادشم رفته بودیم خواستگاری و اوضاع قمر در عقرب بود و خونواده ها در حال بحث بودن ولی به توافق نرسیده بودن
من دستشویی داشتم و دیدم انگار قرار نیست بریم مجبور شدم بپرسم دستشویی کجاست و برم، چشتون روز بد نبینه رفتم و بعد که خواستم شیر دستشویی رو ببندم شیر آب کنده شد و آب شروع کرد فوار کردن و کل لباسم رو خیس کرد، حالا هر کاری هم میکنم نمیتونم جلو فوران آب رو بگیرم، مجبور شدم بابا و مامانم و صدا کنم، بعدم که از خونواده عروس خواستم شیر فلکه اصلی رو ببندن، من در دستشویی رو باز کردم در حالی که از سر تا پام خیس شده بود، دیگه فکر کنید چی شد
همه از خنده ولو شدن، من با همون وضع رفتم خونه ولی همین اتفاق منجر به ازدواج داداشم شد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
A | عطر های مخصوص متولدین هر ماه | گفتگوی آزاد | 4 | |
A | خودنمائی به هر بهانه ای. چرا؟ | گفتگوی آزاد | 7 | |
A | هر کی بفکر خویشه | گفتگوی آزاد | 34 | |
![]() |
دستمزد 30 میلیون تومانی مهران مدیری برای هر شب اجرای «دورهمی»! | گفتگوی آزاد | 14 | |
A | طلب توجه به هر قیمتی درسته یعنی ؟ چقد ایراد میگیری ؟ | گفتگوی آزاد | 1 |