هرشعر ومتنی که دوست داری بنویس!!!

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز





فراسوی قله های خیال من در پروازی

آنقدر دور که در دنیای باور من نمی گنجی
دست های نیازم را اگر تا ثریا بالا برم
باز هم به قدمگاه پاک تو نخواهد رسید
اگر همه ی چشم ها برایم چشم امید شوند
به ناجی ای نارسیده باز هم

با این حال !
همچنان در آغوش آرزوهای منی
ومنتظرت می مانم!!!
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهم نیست چقدر میان ما راه ها وجاده ها نشسته اند


هیچ جاده ای توان فاصله انداختن میان ما را ندارد


عشق تنها نزدیکی دنیاست
...




 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
میگن سه موقع دعا برآورده میشه
یکی وقت اذون
یکی زیر بارون
یکیم وقتی دلی میشکنه

.
.

من وقت اذون زیر بارون دعا کردم خدایا هیچ دلی نشکنه
 

roya.b

عضو جدید
گاهی گمان نمیکنی ولی میشود
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود

گاهی 1000 دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود

گاهر گدای گدایی وبخت باتو نیست
گاهی تمام شهر گدای تو میشود
 

candela

عضو جدید
همچو نی می نالم از سودای دل
آتشی در سینه دارم جای دل
من که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ نا پیدای دل
همچو موجم یک نفس آرام نیست
بس که طوفان زا بود دریای دل
دل اگر از من گریزد وای من
غم اگر از دل گریزد وای دل
ما ز رسوایی بلند آوازه ایم
نامور شد هر که شد رسوای دل
گنج منعم خرمن سیم و زر است
گنج عاشق گوهر یکتای دل
در میان اشک نومیدی رهی
خندم از امید واری های دل



 

tomas.edison

عضو جدید
نوشتم این چنین نامه به الله// فرستادم دوقبضه سوی درگاه
به نام تو که رحمان و رحیمی// خدای قادرو رب کریمی
منم فرزند آدم، پور حوا // سلامت می کنم من ازهمین جا
همان آدم که اورا آفریدی // ولی از خلقتش خیری ندیدی
ازاوّل او به راهی بس خطا رفت// به سوی کشتن و جرم و جفا رفت
زتو بخشش ازاوعصیان گری بود// زتو نرمش از اوویرانگری بود
خدایا از خودم شرمنده هستم // ازاینکه ظاهراً من بنده هستم
نیاوردم به جا من بندگی را // وبالم كرده ام شرمندگی را
ندادم گوش برفرمانت ای دوست// ومی دانم كه می گویی چه پُررّوست
زبس از آدمیّت گشته ام دور// نكردم اعتنا بر لوح و منشور
لذا با عرض پوزش من ازامروز// وبا شرمندگی واز سر سوز
شوم مستعفی از شغلی كه دادی// و نام آدمی بر آن نهادی
اگر باشد جواب نامه مثبت// و استعفا قبول افتد زسویت
خدایی را در حق ّ این خطا كار// در حق بندۀ مستعفی زار
به جا آور زروی لطف و یاری// كه باشد از صفات ذات باری
به جای دستمزد این همه سال // که بودم بنده ات باری به هر حال
عطا كن خانه ای در كنج جنّت// برای دورۀ خوب فراغت
بكن هم خانه ام یك حور زیبا // که تا تنها نباشم من در آنجا
چو نامه خوانده شد از سوی یزدان// ندا آمد زسوی حی سبحان
توای« جاوید » گرچه پررّو هستی// ودست سنگ پا از پشت بستی
ولی چون برگنُه اقرار کردی// به نادانی خود اصرار کردی
قبول افتاده شد موضوع خانه// چه چیزی را دگر گیری بهانه ؟
به عزراییل گفتم تا بیاید// تورا فوراً به این خانه رساند
بلرزیدم زنام مالک موت// چنان گویی که دارم می کنم فوت
پریدم من زخواب خوش به یکبار//نگشتم لاجرم نائل به دیدار

 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
کلمه
کلمات
کلام نمی آید بر لبم
وقتی تو اینجایی
لب سکوت میکند
انگار چشمها تا به حال
ندیده اند
فرشته ای به این زیبایی
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
در تمام روزهای عاشقی که گذشت ،
حتی یک لحظه از آن روزها نیز از یادم نرفت
با اینکه قلبم بارها شکست
اما دلم باز هم به پای تو نشست
به هیچکسی دل نبست
با خودش عهد بست ، که این عشق اول و آخر است ،
همین و بس!
روزهای شیرین زندگی ام با تو
آرامش ، این تنها چیزیست که خواسته ام از تو
صداقت ، این تنها کلامیست که انتظار دارم از تو
حرف از وفاداری نمیزنم ، در عشق بی وفایی معنا ندارد
تو همیشه وفادار بمان
و ببین که قلبم جز به عشق تو نفس کشیدن دیگر کاری ندارد
نه عزیزم دیگر هیچ راهی ندارد
اینکه قلبم عاشق تو است و دیگر هیچ سرپناهی جز تو ندارد
اگر روزی بی تو باشم ، میخواهم که دنیا نباشد
اگر قرار باشد زنده باشم ، نمیخواهم هیچکسی جز تو در قلبم باشد
تو چه کردی با دل من
این نیست حال و هوای گذشته های دور من
اینک حس میکنم تویی زندگی من
گرتو نباشی نیست نفسی برای زنده ماندن من
یک جمله باقی مانده که ناتمام نماند شعر من
خیلی دوستت دارم عشق من
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس کردم

که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست

نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را

کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست

چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را

چه خواهد کرد با ما عشق پرسیدیم و خندیدی

فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
لبانت
به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را به چنان شرمی مبدل می کند
که جاندار غار نشین از آن سود می جوید
تا به صورت انسان دراید

و گونه هایت
با دو شیار مّورب
که غرور تو را هدایت می کنند و
سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آن که به انتظار صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتی سر بلند را
از رو سپیخانه های داد و ستد
سر به مهر باز آورده ام


هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم!

و چشمانت از آتش است

و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد

و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم می کند


کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد

در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد -
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نی لبکی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند

بگذار چنان از خواب بر ایم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند
دستانت آشتی است
ودوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد برده شود
پیشانیت ایینه ای بلند است
تابنک و بلند،
که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
تا به زیبایی خویش دست یابند

دو پرنده بی طاقت در سینه ات آوازمی خوانند
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند؟

تا آ یینه پدیدار آئی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکه ها ودریا ها را گریستم
ای پری وار درقالب آدمی
که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد!
حضور بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می کند،
دریائی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم
وسپیده دم با دستهایت بیدارمی شود


احمد شاملو
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
اکنون کجايی ای خود ديگر من؟
ايا در اين سکوت شب بيداری؟
بگذار نسيم پاک
تپش و مهربانی جاودانه ی قلبم را به تو برساند.
کجايی ای ستاره زيبای من؟
تيرگی زندگی مرا در اغوش کشيده
و اندوه بر من چيره گشته است.
لبخندی در فضا بزن؛ که خواهد رسيد و مرا جانی دوباره خواهد داد!
از انفاس خود عطری در فضا بپراکن که حمايتم خواهد کرد!
کجايی ای محبوب من؟
اه ؛ چه بزرگ است عشق!
و چه بی مقدارم من!
جبران خليل جبران
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسم به چشمات بعد از این جز تو گلی بو نکنم

جز به تو و به خوبیات به هیچ کسی خو نکنم

قسم به اسمت که تو رو تنها نذارم بعد از این

اسم تو رو داد می زنم تا دم دمای آخرین

قطره به قطره خونم و یک جا به نامت می کنم

دلخوشیهای دنیا رو خودم به فالت می کنم

می برمت یک جای دور می شم واست سنگ صبور

برات یه کلبه می سازم پر از یک رنگی پر نور

روح و دل و جون و تنم، نذر نگاهت می کنم

دنیاها رو فدای اون چهره ماهت می کنم
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
به تو می انديشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می انديشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می انديشم
تو بدان اين را تنها تو بدان!
تو بيا
تو بمان با من . تنها تو بمان
جای مهتاب به تاريکی شبها تو بتاب
من فدای تو. به جای همه گلها تو بخند
اينک اين من که به پای تو درافتادم باز
ريسمانی کن از اين موی بلند
تو بگير
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همين يک نفس از جرعه جانم باقی است
اخرين جرعه اين جام تهی را تو بنوش



فريدون مشيری
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
به ما دروغ می گفتند:
دردها را بزرگ که شوید فراموش می کنید.
درست این است:
زندگی، آنقدر درد دارد که از درد نو،درد کهنه فراموش می شود.
********************************
برای زندگی کردن .....

بسیار کم فرصت داریم :

اما برای روزی که خواهیم رفت

از اینجا تا ابدیت.

قدر ثانیه های زندگیت را بدان

شاید ان دنیا: انگونه که فکر میکنی نباشد!!!
*********************************
عشق يعني خاطرات بي غبار دفتري از شعر و از عطر بهار

عشق يعني يك تمنا , يك نياز زمزمه از عاشقي با سوز و ساز

عشق يعني چشم خيس مست او، زير باران دست تو در دست او
********************************
گفته بودی که چرا محو تماشای منی


آنچنان مات که یک دم مژه بر هم نزنی


مژه بر هم نزدم تا که زدستم نرود


ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی
*******************************
مطمئن باش و برو...
دل من سخت شکست
و چه زشت
به من و سادگی ام خندیدی
به من و عشقی پاک
که پر از یاد تو بود...
و خیالم می گفت
تا ابد مال تو بود...
تو برو...
دل من باز شکست...
******************************
عشقبازی به همين آسانی است...
شاعری با کلماتی شيرين
دست آرام و نوازش بخش بر روی سری
پرسشی از اشکی
و چراغ شب يلدای کسی با شمعی
و دلآرام و تسلا
و مسيحای کسی يا جمعی

عشقبازی به همين آسانی است....
که دلی را بخری ؛ بفروشی مهری
شادمانی را حراج کنی ؛ رنجها را تخفيف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپيچی همه را لای حرير احساس
گره عشق به آنها بزنی
مشتری هايت را با خود ببری تا لبخند

عشقبازی به همين آسانی است.....
هر که با پيش سلامی در اول صبح
هر که با پوزش و پيغامی با رهگذری
هرکه با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی
نمک خنده ؛ در لحظه کار
عرضه سالم کالائی ارزان به همه
لقمه نان گوارايی از راه حلال
و خداحافظی شادی در آخر روز
ونگهداری يک خاطر خوش تا فردا
در رکوعی و سجودی با نيت شکر
******************************
امروز...
قصه ما همان قصه است؛
عشق همان عشق؛
ولی نه تو آنی که بودی
و نه من...
بتی که می پرستیدمش شکست؛
عشقم از نفس افتاد؛
خدایم متولد گشت؛
و قیامتی برپا کرد که عشقم دوباره جانی گرفت ابدی.
گذشته ...
گم شد،
محو شد،
حل شد شاید در آینده ی من و تو...
و فردا ...
تنها تویی که می مانی؛
من شاید اولین بنده ای باشم که خدایم را امتحان کردم
و آموختم
خدایان هم به بیراهه می روند،
خدایان هم به راحتی بنده شان را انکار می کنند،
خدایان هم توبه می کنند وباید بخشوده شوند...
من شاید اولین بنده ای باشم که خدایم را خلق کردم.
تو را خلق کردم
تا بمیرانی عطش خواستنت را؛
خلقت کردم
تا بيافرينی من را از من؛
خلقت کردم تا
«آدم» باشی برایم؛
خلقت کردم تا خدایی ام را کنی...
سند درک را هم زدم به نام تمام آدم بدهای قصه
و خدایی که ندارند
که تا ابد خوش باشند با عشق های خیالیشان
و طول و عرض عشّاقشان را با ابعاد خود بسنجند
و خودشان را به حراج بگذارند
که «هر چه سینه چاک تر، بهتر...»
همه شان را سپردم به « یکی بود» ها و« یکی نبود»ها؛
هر چه خشم و نفرت و ناراحتی داشتم را هم
در بقچه پیچیدم و
گذاشتم برای روز مبادایی که قرار است هیچ گاه از راه نرسد...
حالا که دارم می نویسم برایت
نه هراسی هست، نه دلتنگی
و نه ملال از دوری شما،
حالا که دارم مینویسم برایت
برگشته ای که تنها من باشم و تو
بی خیال رهگذران چند روزه ای که می آیند، می روند.
برگشته ای که مرد من باشی
که برای باورش لحظه لحظه ی بودنت را محتاجم.
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای مهربان تر از برگ در بوسه‌های باران
بيداری ستاره ، در چشم جويباران
آيينه ی نگاهت؛ پيوند صبح و ساحل
لبخندِ گاه گاهت ؛ صبح ِ ستاره باران
بازآ که در هوايت ، خاموشی جنونم

فريادها بر انگيخت از سنگ ِ کوهساران

اي جويبار ِ جاري ! زين سايه برگ مگريز

کاين گونه فرصت از کف ، دادند بي شماران
گفتي : "به روزگاري مهری نشسته بر دل!"
"
بيرون نمی‌توان کرد، حتي به روزگاران"
بيگانگي ز حد رفت، اي آشنا مپرهيز
زين عاشق ِ پشيمان، سرخيل شرمساران
پيش از من و تو بسيار ، بودند و نقش بستند
ديوار ِ زندگي را زين گونه يادگاران
وين نغمه ی محبت، بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقيست آواز ِ باد و باران





شفيعی کدکنی
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق کلمه ایست که بار ها شنیده می شود ولی شناخته نمی شود.


عشق صداییست که هیچ گاه به گوش نمی رسد ولی گوش را کر می کند.


عشق نغمه ی بلبلیست که تا سحر می خواند ولی تمام نمی شود.


عشق رنگیست از هزاران رنگ اما بی رنگ است.


عشق نواییست پر شکوه اما جلالی ندارد.


عشق شروعیست از تمام پایان ها اما بی پایان است.


عشق نسیمیست از بهار اما خزان از آن می تراود.


عشق کوششیست از تمام وجود هستی اما بی نتیجه.


عشق کلمه ایست بی معنی ولی هزاران معنی دارد.


عشق.........
عشق 10 عنصر است اما عنصر آخر آن تمام معنی را می رساند ولی معنی آن گفتنی نیست
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
آزمودم، زندگی دشت غم است
شادیش اندوه و عیشش با غم است
عمر کوته، آرزوها دراز
کارها بسیار و فرصتها کم است
*****************************
کاش قلبم درد تنهایی نداشت، چهره ام هرگز پریشانی نداشت،
کاش برگ های آخر تقویم عشق حرفی از یک روز بارانی نداشت،
کاش می شد راه سخت عشق را بی خطر پیمود و قربانی نداشت....
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
کسي ما را نمي جويد،
کسي ما را نمي پرسد،
کسي تنها يي ما را نمي گريد،
دلم در حسرت يک دست،
دلم در حسرت يک دوست،
دلم در حسرت يک بي رياي مهربان مانده است،
کدامين يار ما را مي برد،
تا انتهاي باغ باراني؟
کدامين آشنا آيا به جشن چلچراغ عشق دعوت مي کند ما را؟،
واما با توام اي آنکه بي من مثل من تنهاي تنهايي،
تو که حتي شبي را هم به خواب من نمي آيي،
تو حتي روزهاي تلخ نامردي،. نگاهت،
. التيام دستهايت را دريغ از ما نمي کردي،
من امشب از تمام خاطراتم ، با تو خواهم گفت،
من امشب با تمام عشق تورا خواهم خواند.
که تویی تنها معبودم....
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
من اگر روح پريشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازي دوران دارم
دل گريان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم...
در غمستان نفسگير، اگر
نفسم ميگيرد
آرزو در دل من
متولد نشده، مي ميرد
يا اگر دست زمان در ازاي هر نفس
جان مرا ميگيرد
دل گريان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم...
من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترين انسانم
به وفاي همه بي ايمانم
دل گريان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم...
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش می شد هیچ کس تنها نبود...
کاش می شد دیدنت رویا نبود...
گفته بودی با تو میمونم ولی
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود...
سالیان سال تنها مانده ام،
شاید این رفتن سزای ما نبود...
من دعا کردم برای بازگشت،
دستهای تو ولی بالا نبود...
بازهم گفتی که فردا میرسی ،
کاش روز دیدنت فردا نبود...
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
آری...
آغاز دوست داشتن است...
گرچه پایان راه ناپیداست...
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست...
(فروغ فرخزاد)

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم، اگر که در خود شکستیم صدایی نکنیم،
یادمان باشد اگر خاطراتمان تنها ماند، طلب عشق زهر بی سرو پایی نکنیم...
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
این چه عشقی ست که در دل دارم


من از این عشق چه حاصل دارم



می گریزی زمن و در طلبت



بازهم، کوشش باطل دارم



باز لبهای عطش کرده من



عشق سوزان تو را می جوید



می طپد قلبم و با هر طپشی



قصه ی عشق تو را می گوید
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
من میان کوچه های بی کسی

خلوتم را با تو قست می کنم

گرچه از من روی گردانی هنوز

رو به تو از روی عادت می کنم


یک سبد نذرو دعا دارم ولی

در میان کوچه ها جا مانده است

من غریبم باز کن دروازه را

گرچه مهمان رهت

ناخوانده است!!!!
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست.......

ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست.......

مرا در اوج می خواهی تماشا کن تماشا کن.......

دروغین بودم از دیروز مرا امروز تماشا کن.......
 

kaveh_69

عضو جدید
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم/
همه تن چشم شدم خیره بدنبال....
.
.
.
 

shiva.vahed

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم عجیب گرفته!
دلم به وسعت همه ی با تو نبودنها گرفته!
 

emanoeel

عضو جدید
چی بگم از کجا بگم دردم رو با کیا بگم
از عشقی که گم شد و رفت............
 

tomas.edison

عضو جدید
ای گور خر غصه نخور خرا همه مثه همن
صبحها که از خواب پا میشن لباس گرمکن می پوشن

یکی میره شخم میزنه یکی میشه هیزم فروش
یکی میره درس بخونه تا که بشه کتاب فروش

کهنه نقاب خر شدن تا شب رو صورت های ماست
عرعرهای پشت دیوار صدای گیتارهای ماست

هی گور خر به جونه تو ما هممون دو نوع خریم
نصفمون ماده خر و نصفه دیگه نره خریم

این ازدواج فامیلی تا کی میخواد رو بورس باشه
اسب آخه چه فایده داره با موتور خر باشه ؟

یکی میره بدنسازی زور میزنه که اسب بشه
اسب که بشه فرق نداره پالون خر عوض می شه

از روشنفکرامون چی بگم پالونه جیب دار می پوشن
میرن طویله شاپ و هی آب گندم و جو می نوشن

کاش که میشد توی دهات تنها ما خر باشیم و بس
تنها برای بار زدن نشیم با هرکی هم نفس

تا کی به جایه لبمون کمر هامون حرف بزنه
خر که فقط بار ببره عاقبتش مثه منه

 

Similar threads

بالا