نگاهی به غزل معاصر (از مشروطیت تا 1390 )

چاووش

عضو جدید
سقوط سلطنت بعداز انقلاب مشروطیت با غزلهای سیاسی -اجتماعی و حتی عاشقانه ی زیادی بر می خوریم .دوره ای،در غزل های فرخی یزدی(1267-1318 ش) با محتوای سیاسی – اجتماعی ، تجربه ای نسبتا جدید مشاهده شد اما در کلیت غزل – ساختار - اتفاق و تجربه ی نویی دیده نشد. میرزاده عشقی،ابوالقاسم لاهوتی ، ملک الشعرا بهار، سید اشرف الدین حسینی نسیم شمال ، عارف قزوینی، ایرج میرزا ، ودیگران غزلهای زیادی نوشتند اما فضا و سبک و سیاق همه آنها دقیقا تجربه فضای کلاسیک را تداعی می کرد .آثاری که «زبان غزل» را به زبان و اندیشه مخاطب امروز نزدیکتر می کرد،اما لفظ و قالب هویت شاعر سنتی بودو از همان چهارچوب سنت فراتر نمی رفت. جسارت شاعران در استفاده از واژه هایی که در فرهنگ جامعه و سیاست معاصر توانسته بودند جایگاهی برای خود به دست آورند نیز قابل تامل و ستایش است .البته نا گفته نماند مخاطب غزل در دوران مورد بحث اکثرا افراد کوچه و بازار وعامی را شامل ، که به ندرت بین آنها تحصل کرده و آشنا به مقوله ادبیات پیدا می شدکه با تاسیس دالفنون تحصیلات به معنای واقعی و امروزی در ایران تجربه شد. در هیج جای دنیا آثار هنری و احساسات نهفته و تضمین شده در آن عوض نشده اند مگر در «دنباله ی عوض شدن ِ شکل زندگانی اجتماعی » و هر یک از «شخصیت» ها هم ، نتیجه ی «تحولات تاریخی »،بر اثر تغییر اساس زندگی هستند . به قول نیما : « شکل تولید ، زندگی را عوض می کند ؛ زندگی جدید اسلوب هنری ِ جدیدی طلب می کند ، عده ای از هنرمندان کوچک ، اسلوب جدید هنری را پی می ریزند و زمینه را برای ظهور «شخصیت بزرگ» و «هنر مدرن» آماده می کنند. اما چه تغییری در مناسبات جامعه ی زاینده ی غزل در عصر ما پیدا شده است ؟زندگی اجتماعی چه صورت جدیدی یافته است ؟ و چه اسلوبی می طلبد ؟ پیشگامان این اسلوب جدید درغزل چه کسانی هستند.؟در زیر نمونه هایی از آثار پیشگامان غزل بعد از مشروطیت را با هم مرور می کنیم .تا بانگاهی اجمالی بر آثار این افراد، مبحث موئلفه های غزل معاصر را دنبال کنیم . شاعران اشعار فکاهی ، اجتماعی ، سیاسی ،انتقادی خود را در قالب های مثنوی ، ترکیب بند،قطعه ، چهار پاره خصوصا غزل در مدح آزادی ، عدالت و حکومت ملی ، وطن ، شهامت ،ایستادگی ،پیروزی ، نفی وطن فروشی و خیانت و ... می سرودند آثاری که بعد از چاپ بلافاصله نایاب می شد. میرزاده عشقی ، اشرف الدین حسینی معروف به نسیم شمال (1247-1313 ش) و فرخی یزدی با غزلهایی سیاسی – اجتماعی از پیشگامان غزل بعد از مشروطیت تلاشهای فراوانی نمودند .غزلهایی که هرچند در ساختار ازقلب کلاسیک فراتر نرفتند اما در محتوای آنها تفاوتهای چشمگیری احساس می شد. میرزاده عشقی تمام اندیشه خود را در شعر وقف مردم می کند : عید است و مبارک است و فیروز ای کار گر ! این خجسته نوروز ... گر جمله اغنیا بمیرند گردد همه روز عید نوروز ( میرزاده عشقی ) یا در راه وطن «عشقی» این را منتهای خود می داند : اینکه بینی آید از گفتار عشقی بوی خون از دل خونینش این گفتار می آید برون یا فرخی یزدی بارها ندا سر می دهد : در پیشگاه اهل خرد نیست محترم هر کس که فکر جامعه را محترم نداشت فرخی (1318-1264 هـ . ش )از جمله شاعران غزلسرا و نیز از معدود آزادی خواهان متجدد و موافقان ثابت قدم انصاف و عدل است که به عقیده ی خود در راه آزادی دست از جان شسته است : تامگر به دست آرم دامن وصالش را می دوم به پای سر در قفای آزادی و یا در جایی دیگر می گوید: بی گناهی گر به زندان مُرد با حال تباه ظالم مظلوم کش هم تا ابد جاوید نیست وای بر شهری که در آن مزد مردان درست از حکومت غیر حبس و کشتن و تبعید نیست . و خودش در سوگ خود می نشیند : بعد از وفات تربت ماجستجو مکن در سینه های مردم عارف مزار ماست . نه از سیاست بلکه از عشق نیز عاشقانه می گوید :

غرق خون بود و نمی مُرد زحسرت فرهاد
خواندم افسانه ی شیرین و به خوابش کردم ...
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم.
گسترش شعر و تا حدی غزل طنز در آستانه انقلاب با توجه به کاستی ها و فساد سیاسی و اجتماعی کشور شکل گرفته بود در ادبیات این دوران روند رو به رشدی پیدا می کند و از منزلت و جایگاه در خور تاملی بر خوردار می شود .بخش قابل ملاحظه ای از طنز را در آثار نویسندگانی چون میرزاآقا خان کرمانی ، علی اکبر دهخدا ، ایر ج میرزا ، میرزاده ی عشقی ، ادیب الممالک فراهانی طالبوف ، سید اشرف الدین حسینی نسیم شمال و ... می توان مشاهده کرد .اگر ساختار معنوی ادبیات این دوره و دوره های بعد از آن را با ساختار نظام فکری و آرمانی گذشته ادبیات فارسی مقایسه کنیم در هیچ دوره ای با این هخمه تنوع اندیشه و محتوا در راستای تحقق خواسته ها و آمال مشروع و آرمانی جامعه و مردم مد نظر نبوده است .شاعران در نهایت جسارت و شجاعت آشکارا آرماتن و آمال خود را مبتنی بر آزادی و عدالت اجتماعی ، حکومت دموکراسی و ... بیان می کنند.در کنار این جریان ها نوعی موج وطن پرستی یا ناسیونالیسم ملی شکل می گیرد که زمینه ی بالندگی جامعه را فراهم می آورد.البته ناگفته نماند شاید شاعران دوران مشروطه از نظر شعری نتوانستند احترام شاعران بعد از خود را برانگیزند اما بی شک از نظر ایجاد سابقه ی ذهنی – اجتماعی باید مورد احترام همه ی شاعران ما باشند . به قول ابوالقاسم عارف قزوینی( 1258-1312 ش) :
بلای هجر تو تنها همان برای من است
چه جرم رفت که یک عمر این جزای من است ...
برای خاطر بیگانگان نپرسد کاین
غریب از وطن آواره ، آشنای من است . ...
مرا زروی نکو منع کی توان کردن
که این معالجه ی درد بی دوای من است .
ایرج میرزا ملقب به جلال الممالک (1248- 1304 ش ) می نویسد :
ای وطن ، زین همه ابنای تو کس یافت نشد
که به راه تو نگویم زسر از زر گذرد . ..
عن قریب است که از عشق تو چون پیراهن
سینه را چاک کند ایرج و از سر گذرد .
و دیگرانی چون ، ملک الشعرا بهار و ... غزلهای فراوانی نوشتند اما در ساختار و چهارچوب غزل هیچ تحولی ایجاد نشد ، البته محتوای اجتماعی بستروفضا را برای تحولات در غزل ، آماده کردتا ذهن مخاطب از فضای سنتی و فاخر غزل دیروز کم کم فاصله بگیرد و آمادگی ورود به فضا و مضمون جدید را داشته باشد . با بررسی غزل های بعد از مشروطیت که شعر از دربار خارج می شود و به کوچه و بازار در بین مردم و با مردم جوش می خورد می توان به این نکته پی برد که «زمان » بسیاری از تحولات را سمت و سو می دهد.و در پروسه ی اندکی بعد از انقلاب مشروطیت ما با دگرگونی های بسیاری در شعر و ادبیات فارسی مواجه می شویم .هر چند که این تحولات به نفع «شعر نو » تمام شد و راه چند هزار ساله را خیلی زود پیمود اما غزل هم چنان نفس کشید . غزل هایی که هم اکنون ، در اذهان مردم باقیست و جزء حافظه ی قومی – تاریخی شان گشته است. با آغاز قرن چهاردهم و همزمان با خفقان رضا شاهی در ساختار اندیشه ی غزلسرایان اتفاقات گسترده ای رخ داد نمادها و سمبلها جایگزین بسیاری از صریح گویی هایی شدند که در انقلاب مشروطیت جایگاهی نداشت .شب نماد «نمای بیرونی جامعه » و نیز« نماد سیهکاری و خفقان و اختناق حاکم بر فضای درونی جامعه » کاربرد وسیعی داشت .کمتر شاعری را می توان یافت که از این نماد استفاده نکرده باشد :
جهان زتیرگی شب بشوی چون خورشید
اگر به چشمه ی نوشین بامداد رسی . سید محمد حسین شهریار

دگر غزل به شبان سیاه می روید
سزاست گر همه دیوانه وار گریه کنیم . نصرت رحمانی

زنگار خورد جوشن شب را به نوشخند
از تیغ آبدیده خبر می دهد سحر
مهدی اخوان ثالث
یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند. هوشنگ ابتهاج (هـ.الف .سایه )
زشب خستگان یاد کن شبی آرمیدی اگر
سلامی هم از ما رسان به صبحی رسیدی اگر
سیمین بهبهانی
بنشین دل هوایی ! که بر آسمان این شب
ندمید اختری کاو نشکست چون شهابی سیاوش کسرایی
با ورود موج ترجمه ی آثار غربی به کشور مانند شعر ، نثر ، رمان ، داستانهای کوتاه و... اگر چه ما در ساختار غزل هیچ تغییری را مشاهده نکردیم اما در محتوای غزل که تحت تاثیر این آثار بودند تغییراتی را می بینیم که محتوای سنتی و تکراری غزل را با اندیشه های امروزی و مدرن پیوند می دهد. در قرن معاصر باشاعرانی مانند شهریار ، هوشنگ ابتهاج ،حبیب یغمایی ، رهی معیری،رشید یاسمی ،نصرت رحمانی ، سیاوش کسرایی ، فریدون توللی ، منوچهر نیستانی ، حمیدی شیرازی ، مفتون امینی ، مهدی سهیلی ،منوچهر آتشی ، منصور اوجی ، حسین آهی مهدی اخوان ثالث ، سیمین بهبهانی، نادر نادر پور ، مهرداد اوستا ، بهزاد کرمانشاهی ،رباب تمدن ، حسین منزوی و ... مواجه می شویم که علیرغم تجربه قالب های نو، غزل های بسیار زیبایی نوشتند و مخاطب از آنها لذت برد.
زما دو خاطره ای بی دوام می ماند
زمی ، نه حال ، که دُردی به جام می ماند
چه سال ها که زمین بی من و تو خواهد گشت
که صید می رهد از دام و دام می ماند .
ستاره ها و سحر ها و صخره ها و سفر ...
چه خوب ! زین همه بر جا کدام می ماند ؟
... اگر چه دیر نشستیم و قصه ها راندیم
هنوز قصه ی ما نا تمام می ماند .
منوچهر نیستانی
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور وتنها بمیرد ...
تودریای من بودی آغوش وا کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد. (حمیدی شیرازی )
دوباره می سازمت وطن ! اگرچه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم ، اگر چه با استخوان خویش .
...دوباره می بخشی ام توان ، اگر چه شعرم به خون نشست
دوباره می سازمت وطن اگر چه بیش از توان خویش
(سیمین بهبهانی )
شب مانده پگاه روبه رو مرده
ماییم و دلی و آرزو مرده ...
تا نوبت شرح ماجرا افتاد
دیدیم مجال گفتگو مرده
جز حسرت و رنج و غصه با ما نیست
نارنج و ترنج و قصه گو مرده ...
منصور اوجی
هر چند با کسم سر خشم و ستیز نیست
کس نیز در زمانه به چشمم عزیز نیست
پیک خزان به هستی ما ره نمی برد
بی بار و برگ را خطر از برگریز نیست .
فریدون توللی
و...
البته در این غزلها هم شاید در ساختار، تفاوتی نسبت به گذشته دیده نشد اما در «زبان »غزلها تغییراتی اساسی رخ داد ومخاطب که تحولات گسترده ای را در حیطه ادبیات تجربه کرده و یادر حال تجربه کردن بود تفاوت زبان و محتوا را در این آثار لمس کرد. نکته ای که در اینجا باید مد نظر قرار گرفته شود این که بعضی از شاعران به دنبال تغییرات در ساختار کارهایی را انجام دادند . خانم سیمین بهبهانی شاعر وزنهای دوری و بلند سعی در آشتی دادن زبان تازه با قالب کهن داشت که به ورطه تمریناتی وزنی افتاد اما وزن را در غزل رام نمود. وزنهایی که بیشتر در چهار پاره ها استفاده می شد، در غزل های خانم سیمین بهبهانی خودنمایی نمودند.شاعران بزرگ معمولا تنوع شکلی و معنایی را با چیدمان مناسب واژگان و تکنیک و شگردهای زبانی در غزل به تصویر کشیده اند که هنگام خوانش ، خواننده با وزن های آشنا و تکراری مواجه نباشد .تنوع در وزن از ویژگی های بنیادین غزل نیست که نشان دهنده ی توان و قدرت شاعری ، و به یک مقیاس متفاوت با گذشته باشد .بلکه استفاده بجا و مناسب از وزن و قالب می تواند بازتاب دهنده ی قابلیت و انعطاف پذیریوزن و عروض تلقی شود .اگر در گذشته به اشکال مختلف با وزن و اوزان عروضی بازی می شد و حتی در غزل معاصر بیش ترین تحرک وزنی و بکارگیری اوزان نامطبوع و ابداعی در غزل های سیمین بهبهانی زیاد است که اوج بازی با اوزان مختلف است امروزه قصد شاعران بر این اصل استوار است که با شکل بازی کنند.یعنی تحرک وزن بیش تر در فرم نشان داده می شود نه در تنوع و ایضا بسط بحور ، بلکه وزن در بازی با فرم و محتوا آشکار و مستحیل شده است. در غزل معاصر دو وزن به دلیل روایت پذیری - یکی از موئلفه های غزل معاصر - و موسیقی ملایم کلام و نزدیک بودن به زبان گفتار پر کاربرد می باشد که اکثر شاعران غزلسرا اندیشه واحساسات شاعرانه ی خود را در این دو قالب ریخته اند یکی : بحر «مضارع اخرب مکفوف مقصور یا محذوف» و دیگری «محبتث مخبون مقصور یا محذوف ». البته در نیمه اول قرن معاصر تمام تحولات در محتوای غزل رخ داد .محتوایی که ازمحتوای تکراری سنتی وزبان فاخر فارسی و درباری قبل از مشروطیت جدا و با زبان روزمره و عامیانه و کوچه بازاری مردم پیوند خورد و محتوای متفاوتی را نسبت به گذشته ی نه چندان دور خود تجربه کرد .محتوایی با مضامین سیاسی ، اجتماعی ، انتقادی ، هزل حتی عاشقانه های مجازی و ... که این محتوا بستر را برای ورود فرم و ساختار شکنی را فراهم نمود. دهه 50 حسین منزوی با غزل های عاشقانه وبا زبانی قاطع مطرح شد. غزلسرايي كه در دوران ركود و افول شعر سنتي و يكه‌تازي شاعران نوپرداز به غزل معاصر آبرو و حياتي دوباره بخشيد و آن را به اوج رساند، آن هم در اواخردهه 40 و 50؛ درست روزگاري كه نوپردازان با مضمون‌ها و شعارهاي تند و تيز سياسي و اجتماعي ميدان شعر و مخاطب را در دست گرفته بودند. در چنين روزگاري منزوي به ميدان غزل آمد و عاشقانه‌هايش را سرود و سرود:
عشق گاهي زندگي‌ساز است و گاهي زندگي‌سوز
تا پريزاد من از بهر كدامين خواهد آمد... .

در جايي يكي از ادب دوستان گفته بود كه هوشنگ ابتهاج پلي زد، منوچهر نيستاني بالاي آن رفت و حسين منزوي از بالاي آن پل عبور كرد. واقعيت اين است كه غزل حسين منزوي بي‌نظيراست، تازگي و طراوتي دارد كه كمتر غزلسرايي بويژه در دوران معاصر چنين ويژگي‌هايي دارد. شعر منزوي در راس هرم ادبيات معاصر قرار دارد و نوآوري‌هاي او در غزل بي‌بديل است. غزل او به تمام معنا نوست و در عين اين تازگي و نوآوري متعهد به سنت است، يعني از قواعد و ظرفيت‌هاي سنتي شعر بيشترين استفاده را مي‌كند، اما انحراف بيجا هم ندارد و اوج لازم را هم دارد. البته اين استفاده‌اي كه گفته شد منزوي از پيشينيان مي‌كند به مفهوم تقليد نيست؛ او از كسي تقليد نكرده است، اما برآيند غزلش صدا و فرمي مستقل دارد.حسین منزوی همه ظرفیت های غزل کلاسیک را می شناخت . غزل های حسین منزوی در « شناخت توام با اصالت احساس » ریشه دارد .غزل هایی که مخاطب با هر بار خوانش پی به لایه ای جدید از آن می برد و با آن هم سو و هم نوا می شود.غیر ممکن است نامی از حسین منزوی برده شود و مخاطب شعر امروز به یاد این غزل ماندگار نیفتد.
خیال خام پلنگ من، به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را زبلندایش به سوی خاک کشیدن بود .
پلنگ من – دل مغرورم – پریدو پنجه به خالی زد
که عش – ماه بلند من – ورای دست رسیدن بود .
من و تو آن دو خطیم آری ، موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان زآغاز به یکدگر نرسیدن بود .
اگرچه هیچ گل مرده دو باره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود .
گل شکفته خداحافظ ، اگر چه لحظه ی دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود .
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار و دغل پیشه ،بهانه اش نشنیدن بود .
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت ، ولی به فکر پریدن بود .
و دیگر آثار منزوی : « از شكر تا شوكران»، «حنجره زخمى تغزل»، «از ترمه و تغزل»، «با عشق در حوالى فاجعه» و «از خاموشى‌ها و فراموشى‌ها» و... اما اواخر دهه 50 و با آغاز انقلاب وجنگ تحمیلی موج جدیدی در شعرهای «آیینی » در کشور به راه افتادکه این موج، بیشتر در غزل خود نمایی کردوهمچنان ادامه دارد. البته بررسی این گروه از غزلها در مجالی دیگر صورت خواهد گرفت. انقلاب 57 دوره ی دیگری بود که منجر به دگرگونی و تحول در غزل شد. بسیاری از اتفاقات مانند جنگ های سرد سیاسی و مسلحانه داخلی ، آغاز جنگ تحمیلی ، تغییر سیاست های حکومت به حکومت مذهبی و بسیاری دیگر از این تحولات باعث بروز محتوایی نو در غزل شد .به طور کلی روند طبیعی شعر و غزل بعد از انقلاب 57را تا اواخر دهه هشتاد (1390) با توجه به وقایع و رویدادهای سیاسی اجتماعی این سال ها می توان به پنج دوره کلی تقسیم کرد که عبارت است از :
1- از پیروزی انقلاب 1357 تا آغاز جنگ تحمیلی 1359
2- از سال 1359 تا 1367 پذیرش قطعنامه وپایان جنگ
3- از سال 1367تا 1376 آغاز جریان دوم خرداد با فضای باز سیاسی
4- ازسال 1376 باموج جبهه ی دوم خرداد تا 1381
5- از سال 1381 تا کنون ( شامل جریانی به عنوان پست مدرن(
البته در تمام دوره هایی که ذکر می گردد فضاهای دیگری مانند شعر های میهنی با محتوای سیاسی ، عاشقانه های عرفانی و مجازی با زبان غزل های حافظ و دیگران و مانیفستهای متفاوت در غزل تجربه می شود اما فضای غالب فضاهایی است که مورد بررسی قرار می گیرد. شاعرانی بودند و هستند که در قالب های دیگر هم شعر نوشتند اما شاعرانی که در غزل و با غزل تاثیر گذار بودند در این مجال مورد بررسی قرار گرفتند. وحتما بودند کسانی که از قلم افتاده اند که قطعا عمدی در کار نبود. در دوره نخست که با پیروزی انقلاب همراه است محتوای غزل حول محور « انقلاب و دستاوردهای معنوی بعد از انقلاب » و آنچه در دهه پنجاه بر مردم گذشت را شامل می گردد:
شیر مردا به تو در بیشه ی آهن چه گذشت
برتو در حجم شب دشنه و دشمن چه گذشت؟
پشت آن پنجره ی منفعل از تابش ماه
بر توای اختر پاک شب میهن چه گذشت
(خطوط دلتنگی ، زندان سیاسی ، بهمن صالحی ص 155)
درپرتو آرمان ها و ارزش های انقلاب گونه ای « امید و آزادی » نوید روزگاری گرم و روشن را در دل شاعر زنده می کند . شاعر سلام می کند به کسی که چشمش گاهواره روز است و دستش آشیانه ی مهر،بر کسی که چون شهاب برآن سکوت سیاه گذشته است و به خون روشن خویش نوشته : « که صبح تازه ز خون شهید خواهد خاست» : زصدق آینه کردار صبح خیزان بود
که نقش طلعت خورشید یافت شام شما
زمان به دست شما می دهد زمام مراد
از آنکه هست به دست خرد زمام شما
(بهمن صالحی ، همان منبع ص 176)
در همان عرصه و عصر است که تردید چون پرتوی زرد و بیمار بر خاک درگاه می لغزد شاعر به یاد نخستین روز های تلخ و تار آستانه ی انقلاب می افتد و حنجره عاطفه را به دست پر تپش غزل می سپارد :
خون ، وای ! خون ، وای ! خون ، وای ! صد بار ، صد بار ، صد بار ...
آن گوی – آن قاصدک مرگ –لغزید در هر جگر گاه
مغز است پاشیده ، مغز است ,چشم است ترکیده چشم است .
خون است جوشیده ، خون است ... بر خار و سنگ گذر گاه
حق پاک ، حق ناب ، حق محض ، در یک زمین بود و یک روز
وآمیزه ی حق و باطل در هر زمین هست و هر گاه .
(مجموعه اشعار ، تردید ، تردید ، تردید ، سیمین بهبهانی ، ص 600 -599 )
با آغاز جنگ تحمیلی دوره ای دوم در غزل آغاز می شود ، چهره های تازه ای به ضرورت زمان و مکان و فضای جامعه و جنگ که از بوی ایثار و شهادت و رشادت و ارزش ها و آرمان های اسلام و انقلاب پر هستند ظهور می کنند :
سینه ی دشت ها را نوردید ، همت گرم رهواری ما
پای تا پای با ما سفر کرد ، آفتاب طرفداری ما ...
بی هراس از تب زرد طوفان ، در مسیر شرف حفظ کرده ست
سرخی گونه ی لاله ها را ، خون گرم نگهداری ما .
(مرثیه روح ، آهنگ بیداری ، عبدالجبار کاکایی ، ص 33 و 34 )
در این دوره به تبع حا ل و هوای حماسی جنگ و پاسداری از ارزش های اسلام و انقلاب « ساختار زبان و بیان» به ویژه غزل به زبان حماسی نزدیک می گردد :
آغاز شد حماسه ی بی انتهای ما
پیچید در زمانه طنین صدای ما
آنک نگاه کن که زخون نقش بسته است
بر اوج قله های خطر جای پای ما .
( تنفس صبح ، حماسه بی انتها ، قیصر امین پور ، ص 39)
زبان حماسی در این دوره به دو شاخه ی زبان « حماسی – اجتماعی » و « حماسی – عارفانه » تقسیم می شود. در شاخه ی اول مردم به نبرد و دلاوری دعوت و از ماندن و در خویش پوسیدن منع می شوند:
وقت است تا در ورطه ی درد ، چون موج عاشق پا بکوبیم
در بارش یکریز شمشیر ، مثل عقابی پر بگیریم ...
باری ! دل پردرد ما را ، ای تیغ صیقل خورده دریاب
مگذار در غربت بپوسیم ، مپسند در غفلت بمیریم .
( از نخلستان تا خیابان ، غزل آشنایی ، علیرضا قزوه ، ص 23 و 24 )
غزل در این دوره به ضرورت تعییرات و دگرگونی هایی که در بنا و نمای فرهنگ جامعه صورت گرفته است وارد مرحله ی تازه ای می شود .تحول و تطور محتوادر غزل این دوره تا حدود قابل ملاحظه ای چشمگیر است .البته دست یافتن به چنین فضا و و جایگاهی حاصل تلاش و کوشش های بی وقفه ای است که در دهه های گذشته خصوصا ازنخستین سالهای انقلاب مشروطه به بعد صورت گرفته . تجلی و ورود مذهب و گونه ای از «عرفان مداری » حول محور ارزش های انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی چشم انداز دیگری را بر روی ذهن و زبان غزل سرایان گشود :
کسی به شیوه ی حلاج ماندگار نشد
به پای دار اگر رفت پایدار نشد
جوانه زد گل تیغ از هزار سوی خطر
هزار حیف که این سینه لاله زار نشد .
(گزیده ی ادبیات معاصر ، بهار زخم ، عبدالجبار کاکایی ، ص 67 )
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرئت فردا شدن نداشت
بسیار بود رود در آن برزخ کبود
اما دریغ زهره ی دریا شدن نداشت ...
(گزیده ی ادبیات معاصر ، سلمان هراتی ص17 و 19 )
بعد از پایان یافتن جنگ در سال 1367 دوره ی سوم در غزل شروع می شود ، دوره ای با محتوای متعهدانه ی « اجتماعی – مردمی » مبنی بر اعتراض و بیداری در مقابل آنچه شاعران آن را به توطئه ها و تبانی های عناصر فاسد و اغلب متظاهر انقلاب تعبیر می کنند که روند غزل را وارد مرحله ی تازه ای می کند .نمود اصیل و اصلی این جریان را علاوه بر سال های جنگ در سال های پس از جنگ می توان آشکارا در آثار شاعرانی چون : هوشنگ ابتهاج ، سیمین بهبهانی ، نادر نادر پور ، سیاوش کسرائی ، منوچهر آتشی ، فریدون مشیری ، حمید مصدق ، حسین منزوی ، محمد علی بهمنی ، منصور اوجی ، محمد قهرمان و دیگران مشاهده نمود:
با ما شبی نبود ، که در خون سفر نکرد
این خانه بی هراس ، شبی را سحر نکرد
. صد در زدیم در طلب شعله ای ، ولیک
یک دست ، یک چراغ ، زیک خانه بر نکرد...
چون موریانه ، بیشه ما را زریشه خورد
کاری که کرد تفرقه با ما ، تبر نکرد .
( با سیاوش از آتش ، غزل 272 ،حسین منزوی ، ص 138 )

کهن دیارا ، دیار یارا ، دل از تو کندم ، ولی ندانم
که گر گریزم کجا گریزم ، وگر بمانم کجا بمانم ؟
نه پای رفتن ، نه تاب ماندن ، چگونه گویم ،
درخت خشکی عجب نباشد اگر تبرزن طمع ببندد به استخوانم ...
ن دیارا ، نادر پور ،نادر ؛ مجموعه: شهد اما شوکران ، مهدی مظفری ساوجی )
در همین دوره است که قیصر به دنبال برگهای سبز سر آغاز سال ، تقویم چارفصل دلش را ورق می زند و از بهار نشانی نمی یابد :
تقویم چار فصل دلم را ورق زدم
آن برگ های سبز سر آغاز سال کو ؟






( گل ها همه آفتاب گردانند ، فال نیک ، قیصر امین پور ، ص 107 )
وعبدالرضا رضایی نیا در گذر عاطفه باران دارد صمیمیت را می طلبد:
غم آن نیست که در سفره کمی نان دارم
به صمیمیت دستان تو ایمان دارم
چشم تو چشمه ی آرامش روحانی من
گرچه در سینه دلی سخت پریشان دارم ...
نعره ها ، حنجره ها زل زدن پنجره ها
خاطراتی چه از این دست فراوان دارم ...
عبدالرضا رضایی نیا ،بخوان عین باران ، نشر تکا ص305)
دوره ی دیگری که این تعهد در آثارشاعران ظهور کرد دوره چهارم بود .پس از گذر از تمام آشوب ها و خرابی های بعد از جنگ با غزل های شاعرانی برمی خوریم که عده ای از آنها نو ظهورند : قیصر امین پور ، سید حسن حسینی ، کریم رجب زاده لنگرودی، محمد علی بهمنی ، عمران صلاحی، سهیل محمودی ،حسین اسرافیلی ، مشفق کاشانی ، ساعد باقری ، محمد رضا روزبه ، محمد رضا ترکی ، رحمت موسوی ، محمد رضا محمدی نیکو،سید ضیاء الدین شفیعی ، حمیدرضا شکارسری ، محمد سعید میرزایی ، محمود سنجری، شیون فومنی ، الوالقاسم حسینجانی ، غلامرضا رحمدل ، جلیل واقع طلب ، سید علی میر باذل ، مرتضی نور بخش و... نمونه هایی از شاعرانی که غزل هایی متفاوت همراه با تعهد نوشتند :
فرود صائقه گفتی ، فراتر از این است
خبر همیشه خبر نیست ، پتک سنگین است ..
گلی که حاصل یک عمر باغبانی بود
به خود نیامده دیدم که دست گلچین است ..
بخوان ، دوباره بخوان ، فرصتی اگر داری
دل شکسته ی من از زمانه چرکین است .
( گزیده ی ادبیات معاصر ، رجب زاده لنگرودی ، کریم ،ص 87)

با برگ های خشک این بستر ، آب زلال سرگران بودی
بی بهره ام یک شاخه بو ، زآن باغ ، گر یک خیابان ارغوان بودی ...
(موسوی، رحمت ، رشت 1314)
اینجا تبار توطئه و فتنه ، بر طبل های تفرقه می کوبند
اینجا ، ... چگونه ... آه ، چه باید گفت ... این بغض ها چه قدر گلو گیرند .
ای کاش مرد آتش و خون بودند ، افراسیاب جنگ و جنون بودند
گر سیوزان دون و زبون اینجا ، مردان این جماعت بی پیرند .! (فصل فاصله ، بغض ها ، محمد رضا ترکی ، ص 28 )

در من کسی برای تو دلتنگ بود و هست
ای شهر من که در دل تو جنگ بود و هست ...
لختی صبور باش که در قرن بی کسی
دل های عاشقان خدا تنگ بود و هست .
(محسن حسن زاده لیله کوهی ،در سایه غزل ،ص 99)

.... کنار پنجره لیوان ،چار شنبه شکست و پنج شنبه سرازیر شد ،
پل معلق ، ابر بی آسمان سپید و چتر بی باران – نه ! مرا نخواهی دید
به جمعه رسید . و تو نبودی – تو در سه شنبه محو شدی تو ای امام تمام سه شنبه های شهید ...
(دیروز می شوم که بیایی ،سه شنبه ، محمد سعید میرزایی ، ص 99)

به هر تقدیر دنیایی که شاعر در آن زندگی می کند دنیای حقیر و نفرت باری است که مرمان آن یک پاره نان را برابر صد آبرو دهند ، و آن از حقارت نزد چنین دنیایی بیزار است و در پی یافتن آرمان ها و مدینه ی فاضله خود را به هر سو می زند :
بر کف چراغ دارم و در روشنای روز
پیوسته جستجو گر انسان او کجاست ؟
(حرف هایی برای نگفتن ، جست و جو ، محمد رضا روزبه ص 12 )

آنجا که زبان سرخ است ، سر ، سبز نمی ماند
با این همه سبز من جز سرخ نمی خواند .
باغی که طراوت را از جاری خون دارد
باغی ست که گلبرگش پاییز نمی داند ...
( گاهی دلم برای خودم تنگ می شود ، محمد علی بهمنی )
در این دوره تجربه های خوبی در« فرم» رخ داد ، تجربه هایی که می رفت که ساختار غزل را تحت شعاع خود قرار دهد :
صدا صدای مه آلود مرد ،باران و...
صلیب سربی- فرمان تیرباران و...
صدای پر زدن قوی سنگی از میدان
صدای گریه تندیس ها ی عریان و...
کجا ؟ ( علامت پرسش ) چرا ؟ (علامت مرگ )
چگونه ؟ آه سکوت شب زمستان و...
و مرد مرده به حرف آمدو پریشان گفت :
دو حاکم اند بر این شهر شوم ، شیطان و...
(دیروز می شوم که بیایی ،تیر باران ، محمد سعید میرزایی ، ص 60)

نان ... سفره ... خانه ... عشق ... خیابان ... کلاغ ، پر
یعنی هر آنچه مانده ز انسان ... کلاغ ، پر ...
اصلا به من چه !مردم این شهر می کنند بازی موش و گربه نه ! انسان ! کلاغ پر ... این شهر مدتی است کلاغی نداشته
از لحظه ای که آمده شیطان ،... کلاغ پر.
(امیر مرزبان ،غزل کلام خدایان است، نشر تکا ،تهران 1387)

البته شاعران فراوانی در حیطه های دیگر غزل نوشتند . بعد از تمام فراز و فرود های متعدد در غزل و تجربه ی فضاهای نو با شاعرانی برمی خوریم که حتی « زبان» شعریشان از قرن هفتم و هشتم هم عدول نکرد و همچنان در اندیشه شمع ، گل ، پروانه ، بلبل ، محفل ،یار و ... شب زنده داری می نمودند و هیچ اعتقادی به این تحولات نداشتند . دوره ی دیگری که غزل را تحت الشعاع خود قرار داد جریانی به عنوان پست مدرن بود که دوره پنجم غزل را شامل می شود. جوانهایی به تفکراتی متفاوت وارد جریانی از غزل شدند که جریان را «دوره گذار» و یا «پست مدرن » نامیدندبا موئلفه هایی مانند تکثر گرایی ، نبود قطعیت ، جزیی شدن به جای کلی نگری که در فضای شعر ایران دهه ی 60 هم وارد شده بود . البته شاید این غزلها موئلفه های پست مدرن را نداشتند اما با این عنوان خود را مطرح نمودندبا شعر هایی در قالب غزل ، غزل -مثنوی ، غزل- چهار پاره ، مثنوی – چهارپاره و حتی دو بیتی و ... ، جوانهایی مانند هادی خوانساری به عنوان تئورسین غزل پست مدرن ، سید مهدی موسوی و دیگرانی که نوشتند و نوشتند تا با ارائه آثاری نسبتا متفاوت خود را مطرح نمایند. جهان دچار بی‌آبی و من دچار بی‌عشقی
جهان دچار خون‌ریزی و من دچار بی‌دردی
دوباره شاخ آفریقا دوباره قحطی مزمن
صلیب سرخ آلوده دچار حصبه و زردی
گرسنگی مُدی کهنه است در این کرانه از دنیا
و تشنگی دایم هم مدی به زور و اجباری
در این کرانه‌ی خاکی در این ستاره‌ی بی‌سو
در این هجوم مردن که شده بساط نامردی ...
(خوانساری ، هادی )

آمفی تآتر ، این سالن انتظار شیک
تیر 1378 √ (تیک )
لب می جوم – نمی رود این عادت از سرم –
از پرتقال خونی نارنجی ماتیک !
باید که پرده های سالن چند لحظه بعد ...
جیغ بلند این تلفن چند لحظه بعد ...
پرده کنار رفته و بازیگر عزیز
سُر می خورد کنار ورق های روی میز .
صحنه نمای روسری باز بی بی است
یک بطری شکسته و سرباز و شاه پیک .
روی تمام دغدغه های عزیزمان
اماده است قل بخورد دلقک کمیک !
بازی تمام می شود و گریه می کند
مرد هزار چهره من پشت این میمیک...
(الناز سر خانلو ، فصل نامه غزل پیشرو ، شماره دوم ص 25 )

بعد دریا بکش ، پرنده نکش ، آسمان ، چند دسته ماهی تن
کوسه ، دلفین ، نهنگ ، کشتی نوح ... و ته آب : «آندره برتون » :
با بیانیه ای عمیق ، زلال ، جمله های حباب می خواند
سالوادر دالی ابر می کشد و پشت آن ماه ، و «لوئی آراگون »...
(علی محمد مسیحا ، فصل نامه غزل پیشرو ، شماره دوم ص 26)

الو ... الو ... ] ومن از عشق حرف خواهم زد
[ الو ... الو ... ] وکسی پشت خط نمی آید
[ کس نیامده ، اصلا نخواهد آمد ؛
یا کسی که آمده حتما تو را نمی خواهد ؟!
دوباره سکه ... و این بار شیر یا ... ] تردید[
نشد که ! باز همان خط ؛ الو ... الو ... آمد : ...
(مهدی متین راد ، فصل نامه غزل پیشرو ، شماره دوم ص 42)

هیچ کس نبود . بود ؟! یک اتاق بود
پشت شیشه ها کسی شبیه یک کلاغ بود .
مطمئنا او کلاغ بود؟! بود یا نبود ؟!
ظاهرا کسی که پشت شیشه بود زاغ بود .
زاغ بود .چشم های او شبیه گربه بود!
چشم های گربه بود ؟ نه ! دو تا چراغ بود .
زاغ یا کلاغ یا چراغ ، فرق می کند ؟
هر چه بود ، بود ، هیچ کس نبود اتاق بود .
آن کسی که گفت :« هیچ کی نبود » پلک زد
چند لحظه بعد پنجره چهار طاق بود
پنجره چهار طاق بود؟ نه!کسی که بود
اشتباه گفته بود ، آن چهار باق!! بود
یک اتاق بود یا نبود ؟! هیچ کس نبود
چار باغ بود که پر از کلاغ ... لـ ا غ بـ و د.
(ابراهیم اسماعیلی ، فصل نامه غزل پیشرو ، شماره دوم ص 45)

به مرز آشور چشم دوخت شهر بابل
تمام مزرعه ها را فروخت شهر بابل
به فکر جنگ بود و برای رعیت ، خون ...
بیا حمورابی که سوخت شهر بابل ...
...
تمام لشکر دشمن برای کشتن تو
بیا غروب تورا ندید مکزیکو ...
 
بالا