نوشته های ماندگار

modir banoo

عضو جدید
کاربر ممتاز
بابا گفت: خب هر درسی که بهت می دهند، سر جایش؛ اما فقط یک گناه وجود دارد، فقط یکی. آن هم دزدی است. هر گناه دیگری صورت دیگر دزدی است. حرفم را می فهمی؟
وقتی مردی را بکشی زندگی او را دزدیده ای. حق زنش را برای داشتن شوهر دزدیده ای، همین طور حق بچه هایش را به داشتن پدر. وقتی دروغ بگویی، حق طرف را برای دانستن راست دزدیده ای. وقتی کسی را فریب بدهی، حق انصاف و عدالت را دزدیده ای. می فهمی؟
چیزی زشت تر از دزدی نیست امیر. مردی که چیزی را بگیرد که حقش نیست، چه زندگی باشد و چه یک قرص نان...من توی صورتش تف می کنم و اگر سر راهم سبز شود خدا به دادش برسد. می فهمی؟





بادبادک باز | خالد حسینی | ترجمه ی مهدی غبرائی
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
شعر پشت جلد کتاب ...

شعر پشت جلد کتاب ...

[FONT=georgia,times new roman,times,serif] تنها منم که می دانم [/FONT][FONT=georgia,times new roman,times,serif] چرا اغلب اوقات ساکتی [/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif] به اولین صبح پس از پایان جنگ شبیهی [/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif] آرامی و زیبا [/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif] اما [/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif] غمگین [/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif] به اولین صبحانه [/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif] در اولین روز صلح می مانی [/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif] شیرینی و دلچسب [/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif] اما [/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif] تنها با گریه می توان به تو دست زد :gol:


کتاب بادها کجا می میرند ؟
حسن آذری :gol:IMG_۲۰۱۵۰۵۰۵_۱۴۳۲۱۹.jpg
[/FONT]
 

R a h a a M

عضو جدید
کاربر ممتاز
قطعه ایی زیبا از کتاب شاهزاده سرزمین اسرار نوشته آنتوان دو سنت اگزوپری!
.
.
چند دقیقه دیگر وقت داری
تا به من نگاه کنی
به من، به چشمانم،
و به قلبی که برای تو می تپد
این شب و این باران
و تو
چند دقیقه دیگر وقت داری
تا به من نگاه کنی
پیش از آن که کاملا ً تمام شوم ...

 

R a h a a M

عضو جدید
کاربر ممتاز

لعنت به شما و کاراتون.عاشق میشید و بعد عروسی میکنید و بعد بچه دار میشید و بعد حالتون از هم به هم میخوره و طلاق میگیرید.
گاهی هم طلاق نگرفته باز میرید عاشق یکی دیگه میشید!

لعنت به همتون که حتی مث مرغابی هم نمیتونید فقط با یکی باشید!


استخوان خوک و دستهای جذامی - مصطفی مستور
 

پیرجو

مدیر ارشد
مدیر کل سایت
مدیر ارشد
اگر همه ی ثروت ها ایثار شوند، مردم حس امر واقعی را از دست می دادند. اگر همه ثروت ها را می شد هزینه کرد، مردم حس تمایزگذاری میان مفید و بی فایده را از دست می دادند. موجودیت امر اجتماعی تنها برای بر عهده گرفتن مسئولیت مصرف بی فایده ی و امانده ها بگونه یی است که اداره ی مفید زندگی افراد را بتوان به آن ها محول کرد.


ژان بودریار | در سایه اکثریت های خاموش
 

"ALPHA"

دستیار مدیر مهندسی کشاورزی , صنایع غذایی
کاربر ممتاز
در مسافرخانه ای دور افتاده نقش (تئاتر) را فرا گرفتن خیلی بهتر از ماندن در ییلاق و گوش دادن به حرف های فلسفی و عقاید و زندگی آرام هست.

مرغ دریایی آنتوان چخوف
از زبان شخصیت: آرکادینا



{آرکادینا عاشق تئاتر بود و محور داستان حول سه نفره که یکی قبول کرده به هدفش نمیرسه ، یکی به هر روشی تلاش می کنه برسه، و یکی مطمئن هست که راهش درسته و به هدفش- که عشق به بازی رو صحنه تئاتر هست- حتی در بدترین شرایط می تونه برسه}
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
قطعه ای از یک کتاب ...

قطعه ای از یک کتاب ...

وقتی تصمیم می گیری یک احساس را به سرانجامی به نام " ازدواج " برسانی، اولین حرکت مفید این است که از خودت بپرسی :
" آیا واقعاً باور داری که تا سنین پیری از سخن گفتن با این زن، لذت
خواهی برد ؟ "
" سخن گفتن " و نه " همخوابگی " !
تمامی مسائل دیگر در ازدواج موقت و گذرا است.
تا زمانی که دو نفر حرفی برای گفتن و گوشی برای شنیدن دارند، می شود به عمر ارتباطشان امید داشت ...

انسانی بسیار انسانی _فردریش نیچه:gol:11951114_921860081215278_7371683504734496847_n.jpg
 

modir banoo

عضو جدید
کاربر ممتاز
* موقع رانندگی از خودم پرسیدم چرا با دیگران فرق دارم. شاید چون در بین مردها بزرگ شده بودم؛ زنی دور و برم نو و هرگز در معرض معیار دوگانه که جامعه افغانی با آن روبروست نبوده ام . شاید علتش این بود که بابا پدر افغانی غیر معمولی بود، آدم آزاداندیشی که با معیارهای شخصی زندگی می کرد، آدم خودرایی که از آن رسوم اجتماعی استقبال می کرد که مناسب می دید و به باقی رسوم بی اعتنا بود.اما به نظرم دلیل اصلی بی اعتنایی به گذشته ثریا این بود که خودم گذشته تاریکی داشتم. از همه ی زیر و بالای پشیمانی و حسرت خبر داشتم.


* یکی از معلمهای نوشتن خلاق در ایالت سن خوزه همیشه درباره کلیشه ها می گفت: ((مثل طاعون از آن بپرهیزید)). بعد به شوخی خودش می خندید. همه کلاس هم با او می خندیدند، اما من همیشه فکر می کردم کلیشه ها به غلط محکوم شده اند. چون غالبا خودشان مرده اند. در خور بودن مثل کلیشه ای در سایه ی آن است که سرشت این مثل کلیشه ای است. مثلا مثل "فیل در اتاق" را در نظر بگیرید. هیچ چیز نمی تواند درست تر از این لحظات اولیه تجدید دیدار مرا با رحیم خان توضیح دهد.



* همیشه داشتن و از دست دادن آزاردهنده تر از نداشتن از اول است.





بادبادک باز | خالد حسینی | ترجمه مهدی غبرائی



 

N O X

عضو جدید
کاربر ممتاز
زیبایی امری است نسبی و مقدار ثابتی ندارد و برحسب کشور و شخص و سلیقه فرق میکند . اعراب زیبایی را تناسب بینی با صورت می دانند.. آلمانیها زیبایی را تناسب اندام و رنگ خوب میشمارند.
اما من عقیده دارم که زیبایی آنست که دل انگیزد و خاطرخوش دارد, ولی این دل انگیختن باید پایدار باشد و خوشی خاطر نیز دیرپاید و زود تمام نشود.
آن زیبایی که آدمی را زود می زند و سیر میکند, زیبایی نیست و زیبارویی که چند صباحی عاشقی را مشغول میکند - ولی مستی عشق را بزودی به خماری بدل میکند و بعد از گذشتن از ماه عسل, ماه حنظل را آغاز میکند - زیبا روی نیست


از کتاب آتش خاموش از داستان اشکها | سیمین دانشور
 

JASMIN.S

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فکر می کردم دوستم داری، فکر می کردم در قصه ی تو شخصیت اول هستم. بعدها با خودم گفتم شاید نقش دومی چیزی هستم که دیده نمی شوم اما حضورم ملموس است. حالا می بینم هزار تا شخصیت دارد این قصه ی تو. حالا، دردش همینجاست، می بینم در این هزار نام، نام کوچکی از من نیست. حالا فکر می کنم اگر قصه ی تو، کتابی بود مثل یکی از آن کتاب های زردی که مخابرات چاپ می کند، و نام همه در آن است، باز هم نام من آنجا نبود....جمع اضدادی که قدیم ترها می گفتند. جمع من و تو.
که خیالم راحت است تا دنیا دنیاست این جمع، ما نمی شود.
حالا فکر می کنم دوتا قصه ی جدا هستیم. تو رمانی که خواندنت تا ابد طول می کشد، من داستان کوتاهی که نخواندنم تا ابد طول کشیده است...



کتاب "دخترها به راحتی نمی توانند درکش کنند"
پوریا_عالمی
 

JASMIN.S

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پيري چگونه است؟
آدم وقتي جوان است به پيري جور ديگري فکر مي کند. فکر مي کند پيري يک حالت عجيب و غريبي است که به اندازه صدها کيلومتر و صدها سال از آدم دور است. اما وقتي به آن مي رسد مي بيند هنوز همان دخترک پانزده ساله است که موهايش سفيد شده، دور چشم هايش چين افتاده، پاهايش ضعف مي رود و ديگر نمي تواند پله ها را سه تا يکي کند. و از همه بدتر بار خاطره هاست که روي دوش آدم سنگيني مي کند.


#چهل_سالگي
ناهيد_طباطبايي
 

JASMIN.S

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ادوارد : گاهی اونقد خسته میشم
که یادم میره زنده ام
آنا : می تونی به یه منظره ی خوب نگاه کنی،
واسه ی خودت یه لیوان قهوه درست کنی،
زل بزنی به یه نقطه
و به یه موزیک آروم گوش بدی
ادوارد :همه ی اینکارو باهم انجام میدم
به چشمای قهوه ایت فکر میکنم

برشی از رمان بلند #اسب_های_لنونگراف_شبیه_ما_نیستند
 

F.A.R.Z.A.D

متخصص مباحث اجرایی معماری , متخصص نرم افزار Archi
کاربر ممتاز
این اقتصاد اروپا و آمریکا نیست که پاشیده است.
بلکه این علم اقتصاد است که سقوط آزاد کرده است.



جوزف استیگلیتز-فیلسوف اقتصاد(دارنده دو جایزه نوبل اقتصاد)
کتاب سقوط آزاد





nobel-laureate-joseph-stiglitz-there-is-no-magic-bullet-to-fix-income-inequality.jpg


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

والتروایت: ما همیشه از چراغ سبز خوشحال میشیم!

اما یه وقتایی هم هس که دعا می‌کنیم همهٔ چراغ‌ها قرمز باشن تا چند ثانیه بیشتر کنار اونایی که دوسشون داریم باشیم ...


Breaking Bad | 2013




 

F.A.R.Z.A.D

متخصص مباحث اجرایی معماری , متخصص نرم افزار Archi
کاربر ممتاز
دوهزار و چهارصد سال است که فلسفه ارسطو و افلاطون،
چنان پرده ای از جهالت به دور اندیشه بشریت کشیده است که ،هیچ راه گریزی از آن وجود ندارد(نقل به مضمون)


مارتین هایدیگر(برگترین فیلسوف قرن بیستم)



مشاهده پیوست 252058




(میگم:

هایدیگر خیلی خوب اینو فهمیده بود که سازوکار عالم اصلا منطقی نیست.ولی نتونست تبیین کنه و بگه بالاخره سازوکار عالم به چه شکله.ولی همین که چند ده سال قبل به همچین چیزی رسیده بود خودش کلیه...چون همین الان هم درک این مسئله برای بشریت غیر ممکنه و شاید 50 سال دیگه طول بکشه که بشریت(منظور انسان نخبه ست) درک کنه که ،دو دوتا ،چهارتا نمیشه)
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
قطعه ای از یک کتاب ...

قطعه ای از یک کتاب ...

در برابر هر زن زیبا .. مرد بدبختی هم هست که از بودن با او خسته شده است.
زیبایی یکی از ملزومات عاشق شدن در ذهن تمام مردان است ..

اما زنی که تنها زیباست و از داشتن قدرت درک عاجز است .. به زودی برای مردش تبدیل به یکی از وسایل گوشه و کنار منزل می شود !

عادی و گاهی هم کسالت بار ...

وقتی نیچه گریست _ اروین . دی . یالوم
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
قطعه ای از یک کتاب ...

قطعه ای از یک کتاب ...

عشق به کسی که پاسخ احساساتت را نمی دهد، ممکن است در کتاب ها هیجان انگیز باشد، ولی در واقعیت به شکل غیرقابل تحملی
خسته کننده و زجرآور است.

هیچ چیز جالب و خوبی در عشق یکطرفه وجود ندارد ...

جزء از کل _ استیو تولتز
 

پسر بهاری

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
007

007

اغلب مردم تعریف و تمجیدها را ظرف چنددقیقه فراموش می‌کنند؛


اما یک اهانت را سال‌ها به‌خاطر می‌سپارند.


آن‌ها مانند آشغال‌جمع‌کن‌هایی هستند که هنوز توهینی را که مثلا بیست‌سال پیش به آن‌ها شده با خود حمل می‌کنند و بوی ناخوشایند این زباله‌ها همواره آنان را می‌آزارد.


برای شادبودن باید بر «افکار شاد» تمرکز کنید.


باید ذهن خود را از زباله‌های تنفر، خشم، نگرانی و ترس رها کنید.


(از کتاب راز شاد زیستن اندرو متیوس)
 

N O X

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﺑﺎﯾﺪ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﺪ . ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺁﻟﻮﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﺭﺳﯿﺪﻩ، ﺁﺑﺪﺍﺭ، ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻭ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ .
ﺍﻣﺎ ﯾﺎﺩﺗﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺁﻟﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻔﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﻏﻮﺑﺘﺮﯾﻦ ﺁﻟﻮ ﻫﺴﺘﯿﺪ، ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺁﻟﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺣﺎﻻ ﻣﯽ
ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﻮﺯ ﺑﺸﻮﯾﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻣﻮﺯ ﺑﺸﻮﯾﺪ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﻣﻮﺯ ﺩﺭﺟﻪ ﺩﻭﻡ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺁﻟﻮﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﯿﺪ.


زندگی عشق و دیگر هیچ | لئوبوسکالیا
 

N O X

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق برای مردها همچون یک زخم عمیق می ماند،به همین دلیل،
بی انکه چراییش را بدانند،از کسی که بیشتر از همه دوست دارند، می گریزند!
آنها از این زخم می هراسند...
این دست خودشان نیست که بی دلیل،همه چیز را ول میکنند و می روند!


سوءتفاهم البرکامو
 

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
و امّا من!

هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمی کنم؛

که تکلیف خویش را از حسین می پرسم.

و من حسین را نه برای خلافت؛ که برای هدایت می خواهم.

و من ...

حسین را برای دنیای خویش نمی خواهم؛ که خود را برای حسین می خواهم.

آیا بعد از حسین کسی را می شناسی که من جانم را فدایش کنم؟


نامیرا | صادق کرمیار
 
آخرین ویرایش:

Tybe Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک دقیقه مطالعه

#مرثیه_ایی_برای_یک_مگس

#محمدرضا_شعبانعلی

دیروز پس از یک هفته که مگسی در خانه ام میگشت، جنازه اش را روی میز کارم پیدا کردم.

یک هفته بود که با هم زندگی میکردیم. شبها که دیر میخوابیدم، تا آخرین دقیقه ها دور سرم میچرخید. صبح ها اگر دیر از خواب بیدار می شدم، خبری از او هم نبود. شاید او هم مانند من، سر بر کتابی گذاشته و خوابیده بود.

در گشت و گذار اینترنتی، متوجه شدم که عمر بسیاری از مگس های خانگی در دمای معمولی حدود ۷ تا ۲۱ روز است.

با خودم شمردم. حدود ۷ روز بود که این مگس را میدیدم. این مگس قسمت اصلی یا شاید تمام عمرش را در خانه ی من زندگی کرده بود. احساسم نسبت به او تغییر کرد. به جسدش که بیجان روی میز افتاده بود، خیره شده بودم.

غصه خوردم. این مگس چه دنیای بزرگی را از دست داده است. لابد فکر میکرده «دنیا» یک خانه ی ۵۰ متری است که روزها نور از «ماوراء» به درون آن می تابد و شبها، تاریکی تمام آن را فرا میگیرد. شاید هم مرا بلایی آسمانی میدیده که به مکافات خطاهایش، بر او نازل گشته ام!


شاید نسبت آن مگس به خانه ی من، چندان با نسبت من به عالم، متفاوت نباشد.

من مگس های دیگر خانه ام را با این دقت نگاه نکرده ام. شاید در میان آنها هم رقابت برای اینکه بر کدام طبقه کتابخانه بنشینند وجود داشته.

شاید در میان آنها هم مگس دانشمندی بوده است که به دیگران «تکامل» می آموخته و میگفته که ما قبل از اینکه «بال» در بیاوریم، شبیه این انسانهای بدبخت بوده ایم.

شاید به تناسخ هم اعتقاد داشته باشند و فکر کنند در زندگی قبلی انسانهایی بوده اند که در اثر کار نیک، به مقام «مگسی» نائل آمده اند.

شاید برخی از آنها فیلسوف بوده باشند. شاید در باره فلسفه ی زندگی مگسی، حرف ها گفته و شنیده باشند.

شاید برخی از آنها تمام عمر را با حسرت مهاجرت به خانه ی همسایه سر کرده باشند.

مگسی را یادم میآید که تمام یک هفته ی عمرش را پشت شیشه نشسته بود به امید اینکه روزی درها باز شود و به خانه ی همسایه مهاجرت کند…

مگس دیگری را یادم آمد که تمام هفت روز عمرش را بی حرکت بر سقف دستشویی نشسته بود. تو گویی که فکر میکرد با برخاستن از سقف، سقوط خواهد کرد. یا شاید از ترس اینکه بیرون این اتاق بسته ی محبوس، جهنمی برپاست…

بالای سر مگس مرده نشستم و با او حرف زدم:

کاش میدانستی که دنیا بسیار بزرگ تر از این خانه ی کوچک است.

کاش جرأت امتحان کردن دنیاهای جدید را داشتی.

کاش تمام عمر هفت روزه ی خود را بر نخستین دانه ی شیرینی که روی میز من دیدی، صرف نمیکردی.

کاش لحظه ای از بال زدن خسته نمیشدی، وقتی که قرار بود برای همیشه اینجا روی این میز، متوقف شوی.

آن مگس را روی میزم نگاه خواهم داشت تا با هر بار دیدنش به خاطر بیاورم که:

عمر من در مقایسه با عمر جهان از عمر این مگس نیز کوتاه تر است. شاید در خاطرم بماند که دنیا، بزرگتر و پیچیده تر از چیزی است که می بینم و می فهمم. شاید در خاطرم بماند که بر روی نخستین شیرینی زندگی، ماندگار نشوم.

نمیخواهم مگس گونه زندگی کنم. بر می خیزم. دنیا را میگردم و به خاطر خواهم سپرد که عمر کوتاه است و دنیا، بزرگ.

بزرگتر و متنوع تر از چیزی که چشمانم، به من نشان میدهد…
 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
*****

اینجا، بعضی ها زندگی نمی کنند، مسابقه ی دو گذاشته اند،
می خواهند به هدفی که در افق دور دست است برسند؛
و در حالیکه نفسشان به شماره افتاده،
می دوند و زیبایی های اطراف خود را نمی بینند؛
آن وقت روزی می رسد که پیر و فرسوده هستند،
و دیگر رسیدن و نرسیدن به هدف برایشان بی تفاوت است...!


بابا لنگ دراز | جین وبستر




 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
قرار ما روی پل ورسک ...

قرار ما روی پل ورسک ...


(۱)


هر روز که متولد می شوم

خدایی نیز در من به دنیا می آید

ترسم از این است

که در بی خدایی

بمیرم.



(۲)

آن روز

باران می آمد

من

کتم را چتر سرت کردم

وقتی

دلتنگی هایم، یکی یکی

از جیب های کتم در آب ریختند

تازه فهمیده بودی

که چقدر دوستت دارم

کاش، هرگز،

باران بند نمی آمد.


* کتاب قرار ما روی پل ورسک: دکتر علی آبان
 

Similar threads

بالا