نامه عاشقانه من

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
وقتی دلم تنگ میشود
واژگان
مثل یک پتک میشوند
ارام نمیکنند
بی قرارتر میکنند
وقتی تمام هستی اواز شادی سر میدهد
همه میخندند ولی
من نه نمیتوانم
وقتی دلتنگم
جز بغض کاری دیگری بکنم
خودم را همیشه ارام نشان میدهم
ولی درونم غوغایست که
هیچ کس نمیداند

a.m
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز

میبینی ؟
خوبـــــــــــــــــــــــــــــم...
یکمی خسته ام...
ولی بازم ناامید نیسم
یادته گفتی هیچوقت تو هیچ شرایطی نا امید نشو ؟
دارم به حرفات گوش میدم ولی دعا کن خسته نشم...

___________________________________________________________________
دلم حضورت رامیخواهد
کاش بودی..
این روزها در لحظه لحظه بودنم بودنت را کم آورده ام
:cry:
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

میبینی ؟
خوبـــــــــــــــــــــــــــــم...
یکمی خسته ام...
ولی بازم ناامید نیسم
یادته گفتی هیچوقت تو هیچ شرایطی نا امید نشو ؟
دارم به حرفات گوش میدم ولی دعا کن خسته نشم...

___________________________________________________________________
دلم حضورت رامیخواهد
کاش بودی..
این روزها در لحظه لحظه بودنم بودنت را کم آورده ام
:cry:
این چشم نیست که تو را می بینـــــد

این تمــــــام من است که در تو غرق شــــده...

وقتی نفس می کشــــی

انگار منم که بازدم لحظه های نابــــــــ توام

وقتی خراشـــــــی مرا به درد می آورد

انگار تویــــی که در هم می شکنـــی

وقتی لبتـــــــــ تبسم می آفرید

انگار منــــم که از عمق شکفتــــه می شوم

وقتی سرمـــــــا مرا احاطه می کند

انگار تویــــی که لرزه بر اندامتـــــــ نمایان می شود

این گونه است که من و تو یکــــــــــی می شویم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در میان تمام لحظات من حضور داری
چه بی صدا و ارام
دل تنگ هایم را
میشمارم تا
مبادا
ترک بردارد
شیشه کسی
ارام میگویم
عزیز من
دوستت دارم
A.M
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این چشم نیست که تو را می بینـــــد

این تمــــــام من است که در تو غرق شــــده...

وقتی نفس می کشــــی

انگار منم که بازدم لحظه های نابــــــــ توام

وقتی خراشـــــــی مرا به درد می آورد

انگار تویــــی که در هم می شکنـــی

وقتی لبتـــــــــ تبسم می آفرید

انگار منــــم که از عمق شکفتــــه می شوم

وقتی سرمـــــــا مرا احاطه می کند

انگار تویــــی که لرزه بر اندامتـــــــ نمایان می شود

این گونه است که من و تو یکــــــــــی می شویم

از من نپرس چقدر دوستت دارم

اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست.

به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم!!!

مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد؟

مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم؟


بگو معنی تمرین چیست ؟

بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟

بریدن از خودم را ؟

مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...

از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم؟

همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد!!!

تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند.

نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ..



 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همسرم....

همسرم....



فقط می خواهم از تو بنویسم...

زندگی من... همسر من... عشق من... نفس من...

هر لحظه ام با تو اعجازی ست فراموش نشدنی... موهبتی ست خواستی...

تو قاصد خوشبختی منی و من بی تو گلی در شوره زارم...
َ
که از آینده ی درخشان، چنگی به دل ندارم...

بامن بمان ای همنفس... من بی تو هیچم؛ غریب و بی کس...

بمان ای مجنون دوست داشتنی لیلی....

دوستت دارم... باورم کن...به خدا خیلی!

نازنین فاطمه جمشیدی






 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حنانه ی نازنینم

حنانه ی نازنینم


میبینی ؟
خوبـــــــــــــــــــــــــــــم...
یکمی خسته ام...
ولی بازم ناامید نیسم
یادته گفتی هیچوقت تو هیچ شرایطی نا امید نشو ؟
دارم به حرفات گوش میدم ولی دعا کن خسته نشم...

___________________________________________________________________
دلم حضورت رامیخواهد
کاش بودی..
این روزها در لحظه لحظه بودنم بودنت را کم آورده ام
:cry:







 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
این چشم نیست که تو را می بینـــــد

این تمــــــام من است که در تو غرق شــــده...

وقتی نفس می کشــــی

انگار منم که بازدم لحظه های نابــــــــ توام

وقتی خراشـــــــی مرا به درد می آورد

انگار تویــــی که در هم می شکنـــی

وقتی لبتـــــــــ تبسم می آفرید

انگار منــــم که از عمق شکفتــــه می شوم

وقتی سرمـــــــا مرا احاطه می کند

انگار تویــــی که لرزه بر اندامتـــــــ نمایان می شود

این گونه است که من و تو یکــــــــــی می شویم
گفتند تقدیر است که تو رفتی
اما من.. تقدیر را نمیشناسم
برگـــــــــــــرد... نبودنت تمام دنیایم را نابود کرده...
دنیایم این روزها رو به تاریکی میرود...
تمام روشنی اش به با تو بودن بود...
میدانم نمی آیی..
اما هر روز چشمانم با شوقی خاص منتظر است
نمیتوانم به نبودنت راضی شوم...
دلم این نبودن را نپذیرفت
چشمانم به در است
بیـــــــــــآ:cry:
_______________________________________________
چقد بده واسه کسی بنویسی که هیچ وقت دیگه برنمیگرده
و اینکه هر روزبه خطی اس ام اس بدی که میدونی هیچ کدوم از اس ام است خونده نمیشن :cry:
و آخر شب خودت اون اس ام اسا رو مرورکنی :(
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز

امشب در خوابم بیا...
بیا و خراب کن کابوس نبودنت را...
من از خوابیدن میترسم ازاینکه بخوابم وباز کابوس نبودنت خوابم را بهم بزند
:(
__________________________________________________________________________
بابایی دلم تنگه ...
:w04::w04::w04:
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتند تقدیر است که تو رفتی
اما من.. تقدیر را نمیشناسم
برگـــــــــــــرد... نبودنت تمام دنیایم را نابود کرده...
دنیایم این روزها رو به تاریکی میرود...
تمام روشنی اش به با تو بودن بود...
میدانم نمی آیی..
اما هر روز چشمانم با شوقی خاص منتظر است
نمیتوانم به نبودنت راضی شوم...
دلم این نبودن را نپذیرفت
چشمانم به در است
بیـــــــــــآ:cry:
_______________________________________________
چقد بده واسه کسی بنویسی که هیچ وقت دیگه برنمیگرده
و اینکه هر روزبه خطی اس ام اس بدی که میدونی هیچ کدوم از اس ام است خونده نمیشن :cry:
و آخر شب خودت اون اس ام اسا رو مرورکنی :(
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده

فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...

اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم

باور نمیکنم اینک بی توام

کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری

کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی

تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...

کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم

در حسرت چشمهایت هستم ،چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده



در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن

هانه هایت...

کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم ،

کاش بودی و من دیگر از سردی نگاهت شاکی نبودم

هر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو

، هر چه خواستم فراموشت کنم همه را

فراموش کردم جز تو ، هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو را ، چشمهایم را بستم و باز

واستم بگویم بی خیال ، بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم...

میخواستم با تنهایی کنار بیایم ، دلم با تنهایی کنار نیامد ،

میخواستم دلم را راضی کنم ، یاد تو بازم

به سراغم آمد ، میخواستم از این دنیا دل بکنم ، دلم با من راه نیامد ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از من نپرس چقدر دوستت دارم

اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست.

به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم!!!

مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد؟

مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم؟


بگو معنی تمرین چیست ؟

بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟

بریدن از خودم را ؟

مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...

از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم؟

همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد!!!

تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند.

نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ..



مهربانم
به اندازه اسمانی بی كران و دریایی زلال تو را تقدیس می كنم
و كلام ابی رنگت را بر خانه دلم می نگارم
و تنها واژه محبتم از ان توست
دیگر نسبت به هم بیگانه نیستم
احساسمان،ارزوهایمان و نگاهمان با هم گره می خورد
من تو را در قصه های شیرین عاشقانه ام جا داده ام
اكنون،فصلی سبز را با هم اغاز می كنیم
فصل خوش شكفتن،فصلی پر از احساس ،همدلی و دلدادگی
پنجره های زندگی مان را به روی امید و شادی باز خواهیم كرد
و ترانه خوش اهنگ صمیمیت را با هم خواهیم خواند
گل هایی از مهربانی و خوشبختی در باغچه دلمان خواهیم كاشت
تا بعد از این صداقت مان
صدای زلال خوشبختی ما را به افق های دور دست برساند
من همیشه با قلم محبت بر روی گلبرگ های عشق
با دستانی پر از مهر و چشمانی لبریز از باران
از میان هزاران واژه برای تو
دوستت دارم را انتخاب میکنم

جاودانه...
مهربانم ، زیباترین احساساتم را با قلم عشق نثارت خواهم كرد
عطر آغوشت را دوست دارم
چرا كه بوی بهترین یاسهای زندگی را برای من تداعی می كند
صدای قلبت را دوست دارم
چرا كه زیباتربن اهنگ زندگی را می نوازد
دست پر از مهرت را دوست دارم
چرا كه بذرهای محبت را بر زمین وجودم می پاشد
چشمانت را دوست دارم
چرا كه زیباترین مروارید های عالم در این صدفها نهفته است
ای یاس سپید زندگی
تو را در كدامین گلستان عشق بگذارم كه طراوتت جاودانه باشد
اما نه،نمی شود تو را در گلستان زمان نهاد
چرا كه هیچ گلستانی لایق این همه زیبایی
و مهربانی و صفا نیست
پس تو را در اعماق جاودان قلبم خواهم نهاد
كه سراسر از عشق تو لبریز است
ای یاس سپید
امروز از فراز و نشیب روزها هنوز
خانه قلبم از عشق تو گرم است
ای جاودانه...
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همسر ماه من، مرا باور کن...

همسر ماه من، مرا باور کن...


تقدیم به همسرم....

با ریسمانی از مروارید های عشق، ماه را به زیر می آورم و محصور خود می کنم

حال من مالک ماه آسمانم...مالک تو!

شاهزاده ی بی همتای من!

با این یاقوت های محبت، تورا به صلیب اندام ظریفم می کشم و محسور نگاهم می کنم...

خود را در آینه ی چشمانم ببین که چه معصومانه جام شراب مهر را نوشیدم و با تو آمیخم...

من دیگر خودم نیستم .... حیران شده ام و تو را در قلب تپنده ی آسمان سیاه و خاموش زندگی ام جای داده ام...

و در میان بازوان قدرتمند تو به بهشت رسیده ام...بهشت من همینجاست! میان آسمان اندام تو...

مرا همچون خورشیدی سرگردان کلبه ای از آرامش باش و با باران بوسه هایت در پشت ابر های عاطفه پنهان کن...

مرا احساس کن ماه من!

تا از تبلور نور احساس تو، تن سردم به تنپوشی از کهکشان راه خوشبختی پوشانده شود

و جانی تازه بگیرم...

امشب به جای آنکه بر مهتاب بتابی، بر من بتاب!

من امشب بیش از درختان...بیش از گلها...بیش ازکوچه های منتظر

به سایه ی تو محتاجم...سایه ات را از سرم کم نکن!

با نسیم نوازشهایت، دریای آغوشم را متلاطم کن...

و بسترم را با نگاه خیس از یاقوت های باران مزین کن...

تا همیشه تکیه گاهم باش....

اگر آسمان بتواند ماهش را فراموش کند...

اگر ستاره طلوع خورشید را به امید غروبش یه تماشا ننشیند، تا دمی را آسوده درحصار دستان مهتاب بیاساید...

من چشم در راه تو نمی مانم!

تو نمی دانی وقتی به خانه باز می گردی با چه شوقی به سویت می آیم...

گلهای رز شاهدند! می توانی از آنها بپرسی...

و ساعت روی دیوار!

از او بپرس؛ از صبح که می روی تا شب که باز می گردی چند بار وزنه ی سنگین نگاه مرا متحمل می شود...

آسمان دلتنگی گواه این حقیقت است...

که از همان ثانیه ی اول جدایی، بر روی شانه های ظریف من جای می گیرد و مرا بی تاب بازگشت تو می کند...

آری همسفرم!

من از سپیده ی صبح تا آخرین نفس های روز...

از مرغان عشق،از کبوتران عاطفه،از بنفشه های مهربان مدد می گیرم

تا میعادگاهمان را بیارایم و خود را به شکل زیباترین و خوشبوترین گل هستی در بیاورم

و به انتظار ترنم گوشنواز پاهایت بنشینم...

پس مرا محق بدان وقتی سمفونی قدمهایت گوشم را می نوازد

کبوتر دلم را از حصار تن آزاد کنم ...

همچون پروانه ای بر گلبرگهای قلبت بنشینم

و
تو را تا لحظه ی میلاد خورشید، رها نکنم...

نازنین فاطمه جمشیدی





 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
همین نزدیکی دلم
بنشین انجایی که دلم سخت
هوایت را میکند
انجایی که فقط تو را دارم و بس
کسی چه میداند در قلبم
چه غوغایست
اینجا در قلب من
حضورت
بی حد و مرز هست
a.m
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب های وصال...

شب های وصال...


همسرم
...

من از میان تمامی شب ها، شب های با تو بودن را می ستایم...

شب هایی که هیچ کس بد آسمان را نمی گوید...

ماه فانوس لحظه هایمان می شود...

ابرها با هم بودنمان را جشن می گیرند

و ستاره باران می شویم...

این شب ها مقدس اند...

نگاه ها،بوسه ها،سکوت مان لبریز از معصومیت است...

و من خوشبخت ترین...

در این شب ها

عطر تن تو، از من دریغ نمی شود...

حتی سایه هایمان هم، در هم می آمیزند؛ یکی می شوند...

همه جا مملوء از قاصدک های لبخند توست...

ترنم آوای هستی ام پر از نام توست

و من با تو،در آغوش تو،هم نوا با تو ،در امن ترین جای زندگی ام ایستاده ام...

دیگر از کش دار بودن شب نمی هراسم...


نازنین فاطمه جمشیدی









 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

همسرم
...

من از میان تمامی شب ها، شب های با تو بودن را می ستایم...

شب هایی که هیچ کس بد آسمان را نمی گوید...

ماه فانوس لحظه هایمان می شود...

ابرها با هم بودنمان را جشن می گیرند

و ستاره باران می شویم...

این شب ها مقدس اند...

نگاه ها،بوسه ها،سکوت مان لبریز از معصومیت است...

و من خوشبخت ترین...

در این شب ها

عطر تن تو، از من دریغ نمی شود...

حتی سایه هایمان هم، در هم می آمیزند؛ یکی می شوند...

همه جا مملوء از قاصدک های لبخند توست...

ترنم آوای هستی ام پر از نام توست

و من با تو،در آغوش تو،هم نوا با تو ،در امن ترین جای زندگی ام ایستاده ام...

دیگر از کش دار بودن شب نمی هراسم...


نازنین فاطمه جمشیدی











بانو نازنین نوشته هاتون بی نظیره

احساستون ناب وارزو می کنم همیشه وهمیشه خوشبختی کنارت باشه

آسمان هم انتهایش مهر توست مهربان این آسمان از آن توست آسمانم هدیه ای از سوی من تا بدانی قلب من هم یاد توست....

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می خواهم از چیزهایی که در این یک ساله به من هدیه کرده ای برایت بگویم!

از آن نگاه کهربایی که انسان را به ماندن و بودن امیدوار می کند . از آن دست های بخشنده که یاری دهنده اند و گرما بخش ...حتی اگر در زمهریری از زخم زبان ها و طعنه ها و نامهربانی ها گام برداری. از آن آغوش که نه جان پناه که سرزمینی است برای زیستن و آزاده زیستن. از آن لبخند ها که اطمینان و اراده اند و از اشک هایی که نفس صداقتند.
وقتی می بینم که تو چه فروتن به دشواری های هم پا بودن من تن داده ای پشتم می لرزد. بدان که در این هم پایی آن که همیشه پیش تر گام بر میدارد تویی! بدان که مقصدم بوییدن عطر تو و شتابم برای رسیدن به صدای گام های توست.
آن چه تو در خود داشتی بیش از تصور من بود. نگاه بی کینه ات به جهان و علاقه ات به آدمیان از خوب و بد. آگاهی ات از این که عشق گریزگاه نیست، سلاحی برای رفتن به جنگ سیاهی ها هم نیست....چشمی تازه برای پاییدن این زندگی است...چشمی که زیبایی های پنهان زندگی را به ما می نمایاند. سادگی تو در عین دانستگی ات و صداقت بی زنگارت... اینهاست که مرا به تو علاقمند کرده....وقتی دوشادوش هم در خیابان قدم میزنیم خود را آزادترین انسان جهان می بینم.اگر گاهی در هنگامی که با همیم حواس مرا پرت می بینی گمان نکن که با تو نیستم...من دلم را به تو بخشیده ام و این برای یک انسان از والاترین چیزهاست.گاهی برای رسیدم به یک سطر ترانه یا یک شعر ساعت ها در خود فرو می روم....اقیانوسی در پس پیراهن من است که مشت بر کرانه می کوبد و گاهی حریفش نمی شوم . نمی توانم از چنگ این رفیق مزاحم خلاص شوم . کسی در درون من است که از فکر کردن و فکر کردن خسته نمی شود. من هم این مزاحم دلچسب را دوست دارم. سالهاست که به حضور مداومش عادت کرده ام.
دلم می خواست تو را داشتم و کلبه ای در گوشه پرتی از این جهان....تو با تمام کلیدهای جهان آمده ای .آمده ای تا رهایم کنی از زندان خود ساخته ای که در آن مدفون بودم....
نگاهم که میکنی من و آن غریبه پنهان شده در من یکی می شویم... تو آمدی تا رویاهای مرا تعبیر کنی و بر آورد آرزوهایم باشی.... و من خود را نخستین کاشف عشق در جهان می بینم... همیشه می خواستم بدانم آن انسان غار نشین که نخستین نقاشی را بر دیواره غار کشید بعد از تمام کردن نقاشی اش چه حسی داشت؟ تو این حس را به من بخشیدی.... من تمام این سالها را به چله نشسته بودن تا معجزه حضور تو نازل شود. ..برای زندگی عاشقانه به دنیا آمده ام وتواین تجربه را در همین یک ساله به من بخشیدی ....دیگر تنها منتظرم ...منتظر آنکه در زیر یک سقف با تو نفس بکشم...می دانم که می توانم با آن من یاغی درونم هم کنار بیایم...می توانم اقیانوس درون پیرهنم را در کوزه ای جای دهم و به هنگام نیاز با جرعه ای از آن گلهای سرخ ترانه را شکوفا کنم... ما موظفیم که زندگی کنیم و خوشبخت شویم... ما موظف به رعایت انسانیت خویشیم... ما موظفیم که نگاه عاشقانه را از هم دریغ نکنیم...عطر آغوشت را به من ببخش ...من تمام عاشقانه های جهان را برایت خواهم خواند...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مي خواهم باشم! براي چشمانت! كه ستاره شبهاي تاريك من است!

براي شنيدن خنده هايت ، براي تصور آينده هاي هنوز نيامده!

آينده هايي كه هرگز نخواهند آمد و فقط در تصور ما شيرين است!

چه فرق مي كند؟ چه واقعي چه تصور!

خنده هاي توست كه دلهره هاي هميشه ام را مي ربايد!

مي ربايد و از همه حس ها آنچه به من برمي گرداني شادي و آرامش است …بخند!

به خاطر كودكاني كه امشب در هر جايي از دنيا متولد شده اند.

تو كه مي خندي ، زمين آبستن كودكاني از جنس لبخند مي شود!

كودك كه باشي به خاطر كودكان كه بخندي

به كودك بودنهاشان كه مي خندي زيبا مي شوي .

بعد بشين در گوشه اي خلوت از تنهايي هايت شعرهايم را بخوان و باورم كن.

مرا و عشقم را! آنوقت ايمان دارم كه از اين بيشتر شاعر مي شوي!

كودكي اگر كه كرده باشي

اگر كه چهار دست و پا در آفتاب روي خاكهاي حياط رفته باشي!!!!! و

به ريش دنيا خنديده باشي! و رفته باشي ،

به اينهمه قصاوت كه خنديده باشي

آنوقت حتما شاعر مي شوي!كودكي اگر كه كرده باشي …

مي خواهم بمانم ! ماندنم گران اگر كه تمام شود حتي!

دارم كودكي هايم را به ياد مي آورم!

تو كه مي خندي جهان به زيبايي لبخند حقيقي كودكيهايم مي شود …

كودكي نكرده ام، سالهاست. حالا كه مي تواني ،

حالا كه فقط تو مي تواني بخندانيم ، بخند كه دارم باز ميگردم به كودكي…

به روزهاي خنده هاي واقعي ، به روزهاي مهربانيهاي بي مهابا،

به آن روزهايي كه هنوز جدايي را نمي دانستم كه چيست …

چه اهميت دارد كه كودكي كرده باشم يا نه، چه اهميت دارد؟

تو كه باشي تو كه مي خندي دوباره كودك مي شوم … .

بخند …با من …براي من…همين!

هنوز دوستت دارم و هنوز همين براي ادامه حياتم كفايت مي كند …


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
هر لحظه که دلتنگت میشوم
به تمام دنیا میگویم
اما به خودت نه
هرگاه که دلم میگیرد
ارام در خود میبارم
اما هرگز نمیگویم
وقتی بی طاقت میشوم
به تمام زمانها مینگرم
به تمام هستی
چشم میدوزم
تا شاید خبری از تو برایم بیاورد
انگاه مینشینم
تمام گلبرگها را میشمارم به نیت امدن و نیامدنت
نمیدانی وقتی امدنت میاید
چقدر دلم شاد میشود
نمیدانی چه حالی میشود دلم
a.m
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
سالهاست که کوتاه امده ایم
از حس دوست داشتن
عشق جای خود دارد
از حسهای ناب و زیبا
خالی شده
همه دنبال تن هستند
نه اینکه تنهای همدیگر را شریک شوند
میدانی این روزها اگر کسی لامد که تن را نخواست بلکه تنهایی و خودت را خواست دستانش را بگیر
در چشمانش خیره شو اخر همچین کسانی کم شده اند
اگر دوست داشتن به تن خلاصه شود همینکه رسید
دیگر عشقی نخواهد داشت به تو فقط نگاهش را به دیگری میدهد
و انکه میشکند همانیست که دل داده
a.m
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مي خواهم باشم! براي چشمانت! كه ستاره شبهاي تاريك من است!

براي شنيدن خنده هايت ، براي تصور آينده هاي هنوز نيامده!

آينده هايي كه هرگز نخواهند آمد و فقط در تصور ما شيرين است!

چه فرق مي كند؟ چه واقعي چه تصور!

خنده هاي توست كه دلهره هاي هميشه ام را مي ربايد!

مي ربايد و از همه حس ها آنچه به من برمي گرداني شادي و آرامش است …بخند!

به خاطر كودكاني كه امشب در هر جايي از دنيا متولد شده اند.

تو كه مي خندي ، زمين آبستن كودكاني از جنس لبخند مي شود!

كودك كه باشي به خاطر كودكان كه بخندي

به كودك بودنهاشان كه مي خندي زيبا مي شوي .

بعد بشين در گوشه اي خلوت از تنهايي هايت شعرهايم را بخوان و باورم كن.

مرا و عشقم را! آنوقت ايمان دارم كه از اين بيشتر شاعر مي شوي!

كودكي اگر كه كرده باشي

اگر كه چهار دست و پا در آفتاب روي خاكهاي حياط رفته باشي!!!!! و

به ريش دنيا خنديده باشي! و رفته باشي ،

به اينهمه قصاوت كه خنديده باشي

آنوقت حتما شاعر مي شوي!كودكي اگر كه كرده باشي …

مي خواهم بمانم ! ماندنم گران اگر كه تمام شود حتي!

دارم كودكي هايم را به ياد مي آورم!

تو كه مي خندي جهان به زيبايي لبخند حقيقي كودكيهايم مي شود …

كودكي نكرده ام، سالهاست. حالا كه مي تواني ،

حالا كه فقط تو مي تواني بخندانيم ، بخند كه دارم باز ميگردم به كودكي…

به روزهاي خنده هاي واقعي ، به روزهاي مهربانيهاي بي مهابا،

به آن روزهايي كه هنوز جدايي را نمي دانستم كه چيست …

چه اهميت دارد كه كودكي كرده باشم يا نه، چه اهميت دارد؟

تو كه باشي تو كه مي خندي دوباره كودك مي شوم … .

بخند …با من …براي من…همين!

هنوز دوستت دارم و هنوز همين براي ادامه حياتم كفايت مي كند …



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صـبح بلـنـد بـشی

ببیـنی یه نامه به آینـه ی اتاق چـسبیده شده :

سلام دلـیـلِ زنـدگی !

صبحِ قـشنگت بـخیر ...

چـمـدون جـمع کن می خـوایم بـریم سـفر

چـمدون نبـستم که به سـلیـقه ی خـودت بـرام لبـاس بـذاری

شـب پـرواز داریـم...

نـمی گم کـجا که غـافلگیـر شی !

راسـتی ...

قــربونِ چـشمات بـرم که الان متـعجبه و می دونـم اگه اونجا بودم

جیـغ می زدی بغـلم می کردی

پس لطقا جیـغ و بغل و یه بوس کنار بــذار

تا رسیــدم تحویلم بدی !

دوست دارم همـسفرِ زندگی
.
:)
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بانو نازنین نوشته هاتون بی نظیره

احساستون ناب وارزو می کنم همیشه وهمیشه خوشبختی کنارت باشه

آسمان هم انتهایش مهر توست مهربان این آسمان از آن توست آسمانم هدیه ای از سوی من تا بدانی قلب من هم یاد توست....



بینهایت سپاس.... شما لطف دارید...من هم متقابل نسبت به شما همین احساس و آرزو را دارم :gol:

من نازنین، عروس بهار، همسر شاهزاده ی باران...

انسان خوشبختی هستم که دفتر خاطراتم (نامه عاشقانه من)...

به عطر احساس:

مانی (شاهزاده ی احساس)

محمد عزیزی (اسوه ی صداقت)

علی نوربخش (ثمثیلی از مهربانی و محبت)

نرگس (دختر دریا)

آیناز ( بانوی طبیعت)

حنانه (دوشیزه ی آب و آیینه)

فرناز ( مظهر عشق و ناز)

سارا (همتای کوروش کبیر)

آزاده (لیلی عاشق و دلداده)

نادین(از نسل شیرین با مهری دیرین)

مهتاب (زیباتر از مهر و آفتاب)

هیوا (فرشته ی رویا)

سونیا ( ساده و بی ریا)

مرجان( گل ناز نازنین)

یاربانو (الهه ی وجاهت و بهترین)

smart student (دوست ساده و دوست داشتنی)

بانو امین، ملینا، آرامش، فهیمه، ترانه، ایزابل، مهسا، تینای بی نظیر...

و دیگر عزیزانی که متاسفانه دورادور می شناسمشون، مزین شده...

من مدیون چشمان پرفروغ همه ی دوستان بی نطیرم، چه آنان که نام برده ام

و چه کسانی که ناخواسته نامشان را از قلم انداخته ام، هستم


و امیدوارم بتونم یه روزی، یه وقتی،یه جایی، محبت عزیزانم را جبران کنم...

نازنین فاطمه جمشیدی


 
آخرین ویرایش:

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
/پدر/

/پدر/

دیشب در خیالم با تو زمان راگذراندم...
رویای شیرینی بود...
به یاد آن روزها
شاد بودم ...
فقط یک لحظه به خودم آمدم
به یاد آوردم که رویاست ..
و رویا همیشه رویا میماند...
لحظه ی سختی بود...
عصری متفاوت..شبی متفاوت!!
گردشی متفاوت!
بی تـــــــــــــــــــــو!!
:cry:
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
درست است که تو را ندارم ،
ولی لحظه هایی دارم سرشار از تو

درست است که تو را ندارم ،
ولی چشم هایی دارم که به یادت بی اختیار می شوند،... خیس لحظه های با تو بودن

درست است که تو را ندارم ،
ولی لبخندهایت که یادم می آید ، شده اند عامل خنده هایی که همه مرا بابتشان، دیوانه ام می خوانند


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

20282

عضو جدید
یادمه اولین روز گونه هامو تر کردید

وقتی دیدید دیوونه ام حرفامو باور کردید

خیالتون راحت شد که بی شما میمیرم

محبتو از اون وقت کمتر و کمتر کردید

گفته بودید با منید ٬ حتی اگه نباشم

کلاغ خبر میاورد شبو با کی سر کردید

شما دوستم نداشتید از چشماتون میبارید

نمیدونم شعرامو واسه چی از بر کردید

از هرجا میگذشتید گل به پاتون میریختم

شما به جاش تو قلبم هزارتا خنجر کردید

عزیز بودید فراوون ٬ زجرم دادید چه آسون

وجودتون رو با زجر واسم عزیزتر کردید

به یادتون نمونده ٬ تو اون غروب پاییز
پیش هزارتا شاهد دستم انگشتر کردید

چه روزایی که شونه ام پناه اشکاتون شد

رو زانو های خستم ٬ خستگی رو در کردید

انگار خوشی نمیخواست من مزه اش رو بفهمم

یه روز که گل میدادم نداده پرپر کردید

چیزی نبود تا اون روز آروم بودیم و خوشبخت

تمام این کارا رو اون روز آخر کردید

پس نذرامون چی میشه ؟

حتما به یادتون نیست ٬ واسه ضریح آقا نذر کبوتر کردید

حق با شما ٬ من کجا ٬ شما کجا و تقدیر

میوه ی خوشبختی رو همیشه نوبر کردید

من که چیزی نگفتم که دلتون گرفته

این اولین باره که شما باهام قهر کردید

همون کلاغه میگفت یه جا شما رو دیده
انگشترو تو دست یه کس بهتر کردید

من که پسش ندادم ٬ دادم به همسایتون

گفتم دیگه درست نیست شما مارو تر کردید

یه چیزی مینویسم خدا منو ببخشه

اگه یه وقت به هم خورد ٬ منتظرم برگردید
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
هر بار که دلتنگ میشوم
به قاصدکها میگویمش
هر بار در انتظار چشمانم را ارام بر هم میگذارم
دلم برای تو تنگ هست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلتنگی آمده تا بگوید به یادت هستم

اشکهایم جاری شده تا بگویم خیلی دوستت دارم

حس و حال مرا خودت میدانی ، آنچه که قلب مرا به این روز

انداخته را خودت میدانی

تو خودت میدانی چقدر برایم عزیزی ،

خودت میدانی و اینگونه مثل من به عشق دیدنم مینشینی

در لحظه دیدارمان چه عاشقانه نگاه میکردی به چشمانم

وقتی فکر میکنم به آن لحظه نفس میگیرد این قلب خسته ام

وقتی فکر میکنم به تو را داشتن،با خود میگویم ای کاش که

زودتر تو را داشتم

تو مرواریدی هستی پنهان در اعماق قلب زندگی ام

که زیبا کردی با حضورت زندگی مرا ،

عاشقانه کرده ای صحنه بی پایان لحظه های تو را داشتن را

دلتنگی آمده تا بگوید همیشه در قلب منی

عشق تو در دلم غوغا کرده تا بگویم تا ابد مال منی

ناز نگاه تو ، هنوز برق نگاه زیبایت نرفته از روبروی

چشمهایم

هنوز گرمی دستهایت ،گرم نگه داشته دستهایم را

هنوز احساس میکنم در کنارمی با اینکه تو آنجا مثل من به

انتظار آمدن دوباره منی!

نفسهایم آمده تا بگوید به عشق تو است که زنده ام

احساسم آمده تا بگوید به عشق تو است که این شعر عاشقانه

را برایت نوشته ام...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در تمام لحظات
مینشینم
موهایم را نمیبافم
منتظرم تو بیایی و موهایم را ببافی
هر بار چشم انتظار مینشینم
و تمام وجودم را به امدنت
مژدگانی میدهم
قلبم تند میزند
انگار میداند
دیدنت
بودنت
تمام ارامشیست که
من دارم
همیشه باش
در قلبم جایگاهت همیشگیست
 

Similar threads

بالا