نامه عاشقانه من

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همسرم، عشق زمینی من!

همسرم، عشق زمینی من!

همسرم، شاهزاده ی باران من!




در آغوش تو رقصان می شوم

و طعم عشقی از جنس دریا... از جنس زمین ... از جنس بوسه های پروردگار را با شراب ناب بوسه هایت نفس می کشم

و جانی تازه می گیرم...

عشق زمینی من!

تو جلوه ای از آینه ی محبت لایزال خداوندی...

تو آنقدر پاک و بی آلایشی که شک دارم محصور حصار دنیا باشی

تو از تبار فرشتگانی... از نسل بهشتیانی...

دوستت دارم...

نازنین فاطمه جمشیدی







 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آغوشت بوی سیب می دهد وقتی با هزاران لب می گویی دوستت دارم

و من هزاران چشم می خواهم برای دیدن تو

قدم به قدم می آیی نفس در نفس می رویم و دستهایت آشیانه می کنند پشت گیسوانم

از کجا آورده ام تو را

از کجا امده ای به من

می خواهم امشب آفتاب را ازلبهای توبنوشم هر چه باداباد

می خواهم عاشقت شوم هر چه باداباد

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آدمهایی هستند كه شاید كم بگویند "دوستت دارم"

یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را...


بهشان خرده نگیرید!


این آدمها فهمیده اند "دوستت دارم" حرمت دارد، مسئولیت دارد...


ولی وقتی به كارهایشان نگاه كنی، دوست داشتن واقعی را میفهمی...


میفهمی كه همه كار میكند تا تو بخندی...تا تو شاد باشی...


آزارت نمیدهد...دلت را نمیشكند....


به هر دری میزند كه با تو باشد...


من این دوست داشتن را می ستایم...




 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منتظرم نباش که شبی بشنوی از این دل بستگی های ساده دل بریده ام !

که عزیز بارانی ام را در جاده ای جا گذاشتم !

یا در آسمان " به ستاره دیگری سلام کردم !

توقعی از تو ندارم ! اگر دوست نداری در همان دامنه ی دور دریا بمان !

هر جور راحتی باران زده ی من !

همین سوسوی تو از آن سوی پرده دور برای روشن کردن اتاق تنهایی ام

کافی است...!

من که اینجا کاری نمی کنم فقط گهگاه گمان دوست داشتنت را در دفترمحک می کنم همین

....!

این کار هم نور نمی خواهد می دانم که به حرفهایم می خندی ؟

حالا هنوز هم وقتی به تو فکر می کنم باران می آید !

صدای باران را می شنوی؟؟؟
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
وقتی دلتنگت میشوم
وقتی ارام در کوچه و پس کوچه های دلم و ذهنم تو را میکاوم
وقتی ارام
بر باران میگویم دوستت دارم
تا هرگاه به زیرش میروی
تو را غرق بوسه هایم کند
ارام مینشینم
بر خاطراتت و انان را ارام نوازش میکنم
تا هرگاه
دلم گرفت تو را داشته باشم
هیچ کس نمیداند
تا چه حد تو را دوست میدارم
جز همان که
عشق را افرید
a.m
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همسر هنرمند من،تو بینظیر ترینی....

همسر هنرمند من،تو بینظیر ترینی....

همسرم؛ ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ ﯼ ﻗﺼﺮ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﻗﻠﺒﻢ!



ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻬﺎ ﻭ ﻫﺴﺘﯽ لاﻣﻨﺘﻬﺎ ﺗﻮﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﺘﺎﯾﻢ...

ﻭ ﺭﻧﮓ ﺁﺑﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺣﻀﻮﺭﺕ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﻧﮕﺎﺭﻡ...

ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻟﻨﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ...

ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ...

ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎ ﺗﻼﻗﯽ ﻧﮕﺎﻫﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ

ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﯾﺪ ﻭ ﯾﮏ ﺭﻭﺡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﺎﻟﺒﺪ ﺑﯽ ﺟﺎﻥ ﻫﺮ ﺩﻭﯾﻤﺎﻥ ﺩﻣﯿﺪ...

ﺍﺣﺴﺎسماﻥ،ﺁﺭﺯﻭﻫﺎیماﻥ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺁﻣﯿﺨﺖ....

ﻣﻦ ﻟﯿﻠﯽ ﺑﯽ ﺭﻗﯿﺐ ﻗﺼﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺗﻮ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ!


ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﻓﺼﻞ ﺷﻔﺎ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ...

فصل بی مانند عشق, دلدادگی, محبت, خوشبختی, جاودانگی

ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻋﺎﻃﻔﻪ ﻣﯽ ﮔﺸﺎﯾﯿﻢ...

ﺑﺎ ﻫﻢ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﯼ ﺩلاویز ﯾﮑﺪﻟﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﺮﺍﯾﯿﻢ

ﻭ ﺳﻤﻔﻮﻧﯽ ﻣﻬﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻮﺍﺯﯾﻢ...

ﺗﺎ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻭ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯾﻤﺎﻥ ﺷﻬﺮﻩ ﯼ ﺧﺎﺹ ﻭ ﻋﺎﻡ ﺷﻮﺩ...

ﻣﻦ ﻫﺮﺗـﭙﺶ ﺑﺎ ﻗﻠﻤﯽ ﺳﺮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ...

ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﺯﻻﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎﻫﺎ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﻫﺶ

ﺷﺒﻨﻢ ﻫﺎﯼ ﻫﺎﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍ ﺑﺮ ﮔﻠﺒﺮﮔﻬﺎﯼ ﺩﻟﺖ ﻧﻘﺶ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ...

ﻭ ﺑﻪ ﮐﻼﻡ ﺩﻟﻨﻮﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯽ ﺭﺳﻢ...

ﻋﺸﻖ ﺍﻫﻮﺭﺍﯾﯽ ﻣﻦ!

ﺯﯾﺴﺘﻦ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ, ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﻧﺤﺼﺎﺭ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﻣﺎﻣﻦ ﮔﺎﻩ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ...

ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﯾﯽ ﺩﺭ ﻗﻠﺒﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ...

ﻗﻠﺐ ﺗﻮ ﻗﻠﻤﺮﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ...

ﺳﺨﺎﻭﺕ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ...

ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﻣﻮﺝ ﻫﺎﯼ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺭﺍ ﻣﻦ ﻫﺪﯾﻪ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ...

ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ...

ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﯿﺎﻩ ﻭ ﻣﺨﻤﻠﯽ ﺗﻮ, ﺩﺭﯾﭽﻪ ﯼ ﺷﺒﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﯼ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ...

ﺍﯼ ﻣﺮﻭﺍﯾﺪ بی همتای ﻣﻦ!

ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻛﺪﺍﻣﯿﻦ ﺻﺪﻑ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﺗﺎ ﻧﺎﺩﺭ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎﺷﺪ...

ﺍﻣﺎ ﻧﻪ،ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﺪﻑ ﺯﻣﺎﻥ ﺳــــــﭙﺮﺩ

ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﻫﯿﭻ ﺻﺪﻓﯽ ﻻﯾﻖ ﻣﺮﻭﺍﺭﯾﺪ ﺑﮑﺮ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ...

ﭘﺲ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺑﯿﮑﺮﺍﻥ ﻗﻠﺒﻢ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻧﻬﺎﺩ

ﻛﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﻧﻢ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻟﺒﺮﯾﺰ ﺍﺳﺖ...

ﺍﯼ ﻣﺮﻭﺍﺭﯾﺪ ﺑﻠﻮﺭﯾﻦ ﺟﺎﻧﻢ!

ﻗﺼﺮ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﻗﻠﺒﻢ ﺍﺯ ﻫﺮﻡ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﮔﺮﻡ ﻭ ﻣﺸﻌﻮﻑ ﺍﺳﺖ...

ﺍﯼ ﺑﯿﻨﻈﯿﺮ...

ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪی


 
آخرین ویرایش:

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آغوشت بوی سیب می دهد وقتی با هزاران لب می گویی دوستت دارم

و من هزاران چشم می خواهم برای دیدن تو

قدم به قدم می آیی نفس در نفس می رویم و دستهایت آشیانه می کنند پشت گیسوانم

از کجا آورده ام تو را

از کجا امده ای به من

می خواهم امشب آفتاب را ازلبهای توبنوشم هر چه باداباد

می خواهم عاشقت شوم هر چه باداباد






دوستت دارم

هستی من ..........

دوستت دارم همه ی دلیل افرینش ترانه های من ......

دوستت دارم همه انچه که میدانم دلیل تمام منی ...


عشق من




 
آخرین ویرایش:

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیا ....

با من بیا به دنیای درونم ......و با چشمان خودت ببنین ......تمام من خود توست عشق من


 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منتظرم نباش که شبی بشنوی از این دل بستگی های ساده دل بریده ام !

که عزیز بارانی ام را در جاده ای جا گذاشتم !

یا در آسمان " به ستاره دیگری سلام کردم !

توقعی از تو ندارم ! اگر دوست نداری در همان دامنه ی دور دریا بمان !

هر جور راحتی باران زده ی من !

همین سوسوی تو از آن سوی پرده دور برای روشن کردن اتاق تنهایی ام

کافی است...!

من که اینجا کاری نمی کنم فقط گهگاه گمان دوست داشتنت را در دفترمحک می کنم همین

....!

این کار هم نور نمی خواهد می دانم که به حرفهایم می خندی ؟

حالا هنوز هم وقتی به تو فکر می کنم باران می آید !

صدای باران را می شنوی؟؟؟



من ....دختر دریا ........

دختری از صدای احساسم .....

دختری از اب و باد و تمام احساسم ....

زاده ی نگاه بارانم .....از عشق همه ترنم صدای دریا را میدانم .....

من دختری هستم از جنس لیلی ....

عاشق به دل همیشه عاشق مجنونم .....

به امواج دل مهتاب .....به اسمان همیشه تو را مجنونم ....تورا میجویم ........

به غیر ازتو ندارم معشوقه ای ......که توئی همه ی حیات قلب محزونم .....

به قطره قطره این اب دلتنگی ستانم .......که توئی عشق این قلب مجنونم .....

من تو را عاشقم پسر همچو من زاده ی دریا .......

منم لیلی تو ....پسر دریا ....

من عاشقم به تو زیبای درونم .......

عاشقم برتو .....

زندگی من ...




 
آخرین ویرایش:

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
(بی گمان ابراهیم ( خود به تنهایی) امتی مطیع به خداوند و پاکدین بود و از مشرکان نبود. ) روایت ده است که وی اموزگار نیکی ها بود ( در تفسیر سخن خدای متعال)
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
لیلی قصه اش را دوباره خواند . برای هزارمین بار.... ومثل هربار لیلی قصه باز هم مرد

لیلی گریست وگفت :کاش اینگونه نبود

خدا گفت :هیچ کس جزتو قصه ات را تغییر نخواهد داد !!

لیلی! قصه ات را عوض کن...

لیلی اما میترسید . لیلی به مردن عادت داشت .

تاریخ به مردن لیلی خو کرده بود..

خدا گفت : لیلی عشق میورزد تا نمیرد . دنیا لیلی زنده میخواهد

لیلی آه نیست . لیلی اشک نیست . لیلی معشوقی مرده در تاریخ نیست ..

لیلی ! زندگی کن...

اگر لیلی بمیرد ، دیگر چه کسی لیلی به دنیا بیاورد ؟

چه کسی گیسوان دختران عاشق را ببافد؟...

چه کسی طعام نور در سفره های خوشبختی بچیند؟

چه کسی غبار اندوه را از طاقچه های زندگی بروبد؟ ؟..

چه کسی پیراهن عشق را بدوزد ؟ ؟ ...

لیلی قصه ات را دوباره بنویس ..

لیلی به قصه اش بازگشت....

این بار اما نه به قصد مردن .

که به قصد زندگی .
و آن وقت به یاد آورد که تاریخ پر بوده از لیلی های ساده گمنام .......
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﻫﻤﺴﺮﻡ، ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﺎﯾﻪ ﮔﺎﻩ ﺍﻣﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻮ ﻣﺤﺘﺎﺟﻢ...

ﻫﻤﺴﺮﻡ، ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﺎﯾﻪ ﮔﺎﻩ ﺍﻣﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻮ ﻣﺤﺘﺎﺟﻢ...

ﻫﻤﺴﺮﻡ!





ﺩﺭ ﻣﻌﺎﺷﻘﻪ ﯼ ﻣﯿﺎﻥ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺁﺳﻤﺎﻥ،ﻗﻄﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺯﻻﻝ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺮ ﮔﻠﺒﺮﮔﻬﺎﯼ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ...

ﻣﻮﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﺮﻭﺍﺭﯾﺪ ﻫﺎﯼ ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ ﺗﺰﯾﯿﻦ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ...

ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻮﺍﺯﺩ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺗﻮ ﻟﺐ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﺪ


ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﺁﻏﻮﺵ ﭘﺎﮎ ﻭ ﻣﻄﻬﺮﺵ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺣﺼﺎﺭ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪ...

ﺻﺎﺩﻕ ﺗﺮﯾﻦ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ...

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺟﺸﻦ ﺑﺎﺷﮑﻮﻩ،ﺩﻝ ﻋﺎﺷﻖ ﻭ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﺍﻡ ﺍﺯ ﻏﻢ ﺗﻬﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺷﺎﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﻟﺒﺪ ﻣﺴﺮﻭﺭﻡ ﺟﺎﯼ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ...

ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﭘﺎﯾﮑﻮﺑﯽ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺑﻮﺳﻪ،ﮐﻮﻟﺒﺎﺭ ﺣﺴﺮﺗﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﻣﯽ سـﭙﺎﺭﻡ

ﻭ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﯼ ﮔﻨﮓ ﻭ ﻧﺎﻣﻌﻠﻮﻣﻢ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ...

ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﺳﺨﺘﯽ ﺭﺍﻩ ﻭﺍﻫﻤﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ؛ﺩﯾﮕﺮ ﺻﺒﻮﺭﺍﻧﻪ ﮔﺎﻡ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ...

ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺳﻘﻒ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﯽ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺑﺒﯿﻨﻢ...

ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺍﺯ ﺗﮏ ﺗﮏ ﻭﺍﮊﮔﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺗﺮﺍﺷﯿﺪﻩ ﻭ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺷﻌﺮ ﺑﺴﺮﺍﯾﻢ...

ﺍﺯ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﻧﻮﺭﯼ ﺑﺎﻻ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﻭ ﮐﻠﺒﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻋﻄﺮ ﺳﯿﺐ ﺳﺮﺥ ﺑﺴﺎﺯﻡ ﻭ ﭘﺮﺳﺘﻮﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻐﻤﻪ ﺳﺮﺍﯾﯽ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﻨﻢ...

ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﻘﺪﺱ ﺗﻮ ﺑﯿﺎﺳﺎﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ، ﻋﮑﺲ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﺑﮕﯿﺮﻡ...

ﻫﻤﺴﻔﺮﻡ!

ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﻧﺒﺎﺷﯽ،ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﮐﺪﺍﻣﯿﻦ
ﺍﻋﺠﺎﺯ ﺩﻟﺨﻮﺵ ﺑﺎﺷﻢ...

ﮐﺪﺍﻣﯿﻦ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﮕﺸﺎﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﮐﺪﺍﻣﯿﻦ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ ﺷﻮﻡ...

ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻣﻦ ﺑﯽ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﻭ ﻏﺮﯾﺒﻢ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺸﻢ!

ﺑﺎ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﺩﻟﻨﺸﯿﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺑﺮﻫﻮﺗﯽ ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻬﺎ...

ﺑﺎ ﺗﻮ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻣﻘﺪﺱ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﯽ ﺗﻮ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﻧﺎﺑﺨﺸﻮﺩﻧﯽ...

ﻟﻄﻔﺎ!

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻓﺎﻧﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ ﺍﯼ ﺍﻫﻮﺭﺍﯾﯽ، ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﺎﯾﻪ ﮔﺎﻩ ﺍﻣﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻮ ﻣﺤﺘﺎﺟﻢ...


ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪﯼ







 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بانو

بانو

من از مرگ نمی هراسم
این را خوب می دانی بانو
نه از مرگ و نه از رها شدن از این تن
من از بی تو بودن می ترسم بانو
تو که نباشی ،مرگ همین حوالی ست
تو که نباشی ،چه کسی این تن خسته را نوازش می کند
حالا گیرم مرگ هم آمد
تو که نباشی مرگ قاصد خوشی ست برای لحظات تنهایم
من ، این وا نهاده در خیل آدمیان شهوت زده
من ،من تنها در میان خیل تن ها
به مرگ نمی اندیشم ،وقتی دستانت سایه بان سر تب دار من است
به مرگ نمی اندیشم
وقتی تو،با نگاهت حلاوت باران را به من می بخشی
بانو
ساده بگویمت ، این دلتنگی نه بهانه توست،که برای توست

این آشفتگی برای موهای رهای توست
که جانم را به بند کشیده است
بانو
ای تعبیر خوابهای تمام سالهایم
بانو
ای حکایت عاشقانه ی دیدار پروانه ها در یک صبح بهاری
بانو
ای آمده در نگاه منتظرم
من به مرگ نمی اندیشم
حتی اگر در جانم لانه کرده باشد
به تو می اندیشم
به تو ای تبسم آشنای همیشگی
به تو ای لمس مهربانی و تکلم بی قراری در یک بغض نگران
و خوب می دانم
اگر چه مرگ آشناست
اما
در آغوش تو ،حلاوتی دیگر دارد ملاقاتش

 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شاهزاده ی من

شاهزاده ی من

شاهزاده ی احساس من

من با تو خوشبخترین بانوی زمینم

از ندیدنت مرا هراسی نیست .....

من با قلبم در کنار توام ..

بانوی تو ....لحظه به لحظه ای که نفس میکشد ....

بیشتر از پیش عاشق تو میگردد ...



نرگس



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شونه به شونه ي من نشسته ... اما تو كنارمي بوي عطر تنت همه جا هست

بهم مي گه يالا بگو چند تا دوستم داري ... همون موقع زل ميزنم توي چشاشو و ميگم نمي دونم، واقعا" نمي دونم

يعني روم نميشه بگم اصلا" دوستت ندارم....

... ساعت 2 شبه ، بلند مي شم توي تاريكي برات نامه مي نويسم اما تو كه نمي بينيش

شونه به شونه اش دارم راه مي رم اما اون تو نيستي...

شونه هام با اون همراهه و خيالم پي خيانتم ولگردي مي كنه...

حالا داريم حلقه انتخاب مي كنيم يه حلقه ي جفت عين هم...

مثل بچه ها آروم وايساده يه گوشه و داره نگام ميكنه، تند و تند مدلاي مختلفو از تو قاب در ميارم

اصلا" اعتراضي نمي كنه فقط تاكيد مي كنه جفت باشن...

حلقه ها رو يكي يكي دستش مي كنه اما من كنار توام ...

انتخاب مي كنيم ... حلقه ي قشنگي نيست اما چاره اي هم نيست بايد يه جوري از سر خودم وا كنم

حلقه رو مي گيرم و توي دستم ميكنم دستمو ميگيرم جلو آيينه

حلقه توي دستمه و داره دهن كجي ميكنه

دستمو توي كيفم ميكنم و آروم عكستو بيرون ميكشم داري منو نگاه مي كني...

... دستمو ميگيره و ميگه بريم بهش زل مي زنم دستشو مياره بالا و حلقشو نشونم ميده ..قشنگه نه؟

ميگم آره... اما بي تناسب ترين چيزيه كه تا حالا ديدم اما بهش نمي گم. ...

عكست تو جيبمه، قلبمم كنار عكسته، آروم دستامو مي ذارم تو جيبم پيش قلبم....

ياد تو مي افتم ياد چشاي مغرور تو...

.... كه بهم مي گي همينه كه هست مي گم از اين جمله بدم مياد مي گي مشكله خودته...

مي گم بلدم مشكلاتمو چه طوري حل كنم ... داد مي زني و مي گي منو تهديد نكن مي گم كاري رو كه انجام مي دم تهديد نيست..

حالا دو تا حلقه كنار هم توي يه جعبه....

اما قلب من نه كنار عكسه توئه ... نه بيقرار اون ...



 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آرامشــی میخواهم

خلوتــی میخواهم

تــو باشی و من

در کنار هم

تو سُکوت کنــی و مَــن گوش کنم

و من آرام بگویم ترا دوست دارم و تو گوش کنی

و آرام بگوئی .. من هم

و شرمِ زیبائی را بر گونه ی تو ببینم …
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بغض راهِ گلویم را...
هنگامی که غَم ــــــــــــــــــــ ...
می نشیند کنجِ دلم...
می بندد
راهِ عبور به خواب هایت را...
نمی دانم
خواب از چشمانم فاصله دارد
سرم بر بالینِ تنهائی نمی رود
شاید تو راحت خوابیده ای !
نمی دانم بالینت را...
با کدامین قسمت کرده ای !
نمی دانم دلتنگ هم می شوی... ؟
طعمِ آوارگی چشیده ای ؟
بی خبری از من را...
چگونه سر می کنی ؟
ناگفته هایت را...
به کدامین می نویسی ؟
دستانت در دستِ کیست ؟
باور می کند...
چَشمانت را...
حرف هایت را...
که "تا ابد با تو می مانم" !!!
همان دروغِ شیرین را... ،!؟
کاش می توانستم...
خیال نکنم، نگاهِ چَشمانت را
کاش می توانستم...
خیال نکنم، نبودنت را
افسوس که تپش های قلبم...
روزی هزار بار است...
برای " تو "ـــــــــــــ ...




 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینجا ...ساحل قلب من و تو ......

میعادگاه عشقمان .....است ....

جایی که من تو را یافتم .....و اغوشم را حصار اغوش تو برگزیدم ....

من قلب پر از مهر تو را ستایش میکنم همدم من ....

تو ارامش را برای من به ارمغان اوردی ....

من زندگی را از تو به هدیه گرفته ام ...


شاهزاده ی قلب من


 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
براے دل خـــودم مے نویسم ...


براے دلتنگــے هایــم

براے دغدغــہ هاے خـــودم

براے شانہ اے کہ تکیہ گاهــم نیستــــ !

برای دلے کہ دلتنگم نیست ...


براے دستے کہ نوازشگــ ـــر زخـم هایم نیست ...

براے خودم مے نویســـم !

بمیـ ــرم براے خـ ـودم کہ اینقـــدر تنهاستـــ !.!.!
.!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب از آن شب هایی ست
که تمام نیازت میشود
اشک
و گوشه چشمانت به تماشا مینشیند
تماشای تمام داشتنت از دنیا!!!!
.
.
هرچه چشم میگردانی هیچ نمیبینی
جز دیدن حجم خیالی او .. ،
همانی که در رویایت تمام داشتنت از دنیاست !!!
چشم میبنیدی بر این رویای شیرین
تا نگاهش را پشت پلک هایت حبس کنی
دریغ از مهمان ناخوانده
که عزم رفتن کرده است
چشمانت خیس میشود،
پلک میزنی،
و عسلی نگاه اش را گم میکنی
میان اشک های رفته ات...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دست خودم نیست
اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای
به خدا بدان که این دست خودم نیست!
اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است
و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن
اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست!
دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم.
دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ، بر
لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگیرم!
به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم
و به یاد تو می افتم!
دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی

 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میخواهم همه بدانند که این قلب مملوء از احساسم عاشق توست ...

میخواهم همه ی شهر نه بلکه همه ی دنیا بدانن که من عاشق توام .........

میخواهم ببوسم لحظه های با تو بودن را ....

میخواهم عاشق کنم همه ی دنیا به عشق بین قلبهای من و تو را ....

میخواهم دریا را .....پیغام رسان ساحل دریایی دلت برگزینم و قاصدک را پیغام رسان پنجره نگاهت ...

در نگاهم چیزیست که عاشقی میداند ان را ....و ان عشق است .....ای تمام انچه که میدانم همه ی احساسم از توست ...

نرگس
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

مـن هــر روز برایـت نامـــــه می نویسـم

و نامــه هایم را به دسـتِ کبوتــرِ نامه بـــر می دهـم تا به دستـت برسانـد

ولـی هر بـار که کبوتـر برمی گــردد نامــه ی خـودم را برمی گردانـــد..

هـر روز از کبوتــر می پرســـم: «نبـــــود؟»

و او هـر روز می گویــد: «او همیـــن جاســت»

اگر اینجایـــــی پس چـرا مــــن نـمــی بینمـــت؟
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
نامه هایم را
به هیچ پستچی نمیدهم
اخر سالهاست
ادرس خانه ات را تغییر داده ای
تمام نامه هایت را
نگه میدارم
و روزی که از روزها که
بر سر قبرم
امدی
سفارش میکنم
به انکه شاهد درد کشیدنم بود
نامه هایم را
که در تنهایی نوشته ام
به تویی بدهد
که سالهاست
ادرست را تغییر داده ای
تا شاید
بفهمی
روزی روزگاری
منی بود
که تو را دوست داشت و حال
زیر خاک سرد به خوابی ابدی رفتی
روزی روزگاری منی بود که
تمام احساسش را تقدیمت کرد
و تو ان را در ظاهر پذیرفتی و در باطن
نه
روزی روزگاری یاد منی بیفتی
که تمام دردها را بخاطر خیلی چیزها تحمل کردم
ولی تنها میگویم
عاشقت بودم
هستم
خواهم ماند
حال بعد ا مرگم تمام نامه هایم را پستچی میدهد به تو که
نگاهش شاید شبیه من باشد
نوع حرف زدنش مثل من ساده باشد که دلت را زد
با تمام صداقت حرفهایش را میزند به تویی که هرگز معنای صداقتش را نفهمیدی
اری روزیم یرسد تمام نامه هایم
گلهای خشکیده و تمام یادگاریهایی که برایخ ود ساخته ام را
کسی به تو میدهد
که تا حدودی شبیه من هست
ولی من خودم زیر خاک سردی به خوابی ابدی رفته ام خوابی که دیگر هرگز کسی
قادر نیست بیدارش کند

a.m
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مگر می شود این روزها بیایند

و تو یادت نباشد دیوانگی های من را ....!!

مگر می شود موسیقی این روزها را بشنوی،

و یاد آن شبی که آرزوهایت را با ماه قسمت می کردی نیفتی!

مگر می شود این روزها، از هر کوچه ای که گذر میکنی،

یادِ نگاهِ تمامِ عابران آنجا نیفتی ...!!

نمیدانم اگر باران ببارد چه خواهی کرد ...!؟

من زیر باران

و تو دیوانه آن روزها..............!!!!
 

Similar threads

بالا